مكدونالديزه شدن آموزش عالي در ایران!
پارسینه: عباس وريج كاظمي استاد جامعهشناسي در گفتوگو با «تعادل» بازار اقتصاد آموزشي را تحليل كرد
قرارمان با دكتر كاظمي ساعت 6 عصر بود. اتفاقات غير منتظره در تحريريه روزنامه و ترافيك هميشگي عصرهاي پايتخت كه به هيج قراري رحم نميكند دست به دست هم دادند تا با 50دقيقه تاخير استاد را ملاقات كنيم
از بابت تاخير و بدقولي پيشآمده بهشدت ناراحت بوديم اما او كه در باغ زيباي پژوهشكده قدم ميزد استقبال گرم و صميمانهيي از ما داشت. بدون ترديد براي تمام دانشجويان علوم انساني و بهويژه جامعهشناسي ساعتي را به گفتوگو با دكتر عباس كاظمي گذراندن بر سر موضوعاتي كه پيشتر كتابها و مقالههايش را خوانده بوديم فرصت مغتنمي بود كه ما هم بهخوبي ارزشش را ميدانستيم.
گفتوگويي نسبتا طولاني، صميمانه و دلنشين كه وجوه جديدي از فضاي آموزش عالي در كشور را به نمايش گذاشت. در انتها نيز به دعوت استاد، بخشي از مسير بازگشت را با وي هم قدم شديم تا در فضايي خارج از يك مصاحبه مطبوعاتي از آخرين تاليفات و تجربهاش از حضور در كشورهاي خارجي بشنويم. از استاد 6سال پيش دانشگاه تهران و عضو هيات علمي پژوهشگاه مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم پرسيديم كه فعاليت در اينجا باب ميلش است يا دانشگاه تهران و شنيديم: «اينجا راحت ترم، جاي آرامي است.»
وضعيت فعلي آموزش عالي در ايران با تاكيد بر انبوهسازي دانشگاه و دانشجويان ايراني چه پيامدهايي براي دانشگاه و در حالت كلي فضاي اجتماعي در بر دارد؟
بهتر است مطلب را ذيل مفهومي تحت عنوان «مك دونالديزه شدن آموزش عالي» در كشور توضيح دهم. اين اصطلاح طعنه و تمسخري در دل خود دارد كه بهخوبي بيانگر فضاي جاري آموزش عالي در كشور است. منظور از مك دونالديزه شدن اين است كه شخص، كالايي را خيلي سريع و به صورت استانداردشده و با مشخصههاي يكسان دريافت كند كه به صورت عمومي در اختيار همه اقشارجامعه باشد و البته از سطح كيفي بالايي هم برخوردار نباشد. مثال بارز و سمبوليك اين خصيصه را شايد بتوان در خود محصولات «مك دونالد» ديد. در تمام شهرهاي امريكا رستورانهاي مك دونالد همبرگرهايي با طعم، رنگ و قيمت يكسان عرضه ميكنند كه در دسترس همه شهروندان امريكايي قرار دارد اما اين لزوما غذايي نيست كه شما را سير كرده و نيازتان را برطرف كند.
يعني بعد از خوردن اين غذا، گويي شما هم غذا خوردهايد و هم نخوردهايد. با توجه به ويژگيهاي مطرح شده درباره مك دونالد و يادآوري شرايط فعلي امروز آموزش عالي در ايران، ميتوان از اصطلاح مك دونالديزه شدن براي آن استفاده كرد. امروز دانشجويان دانشگاههاي ايران به صورت كلي، در دانشگاه هم آموزش ميبينند و هم نميبينند. در حالي كه فوق ليسانس دارند و از پايان نامهيي دفاع كردهاند دانشي در همان سطح نصيبشان نشده است.
از سويي ديگر، اكثر پاياننامهها و خروجيهاي علمي دانشجويان بسيار شبيه هم است و بدون برخورداري از استانداردهاي آموزشي، از روي يكديگر كپي ميشوند. درواقع پايان نامهها در اينجا مثل همبرگرهاي مك دونالداند، يك شكل و يك اندازهاند و در عين اينكه غذا هستند، نميتوانند شما را كاملا سير كنند. پاياننامهها و مقالات علمي پژوهشي و «ISI»، تنها صورت و شكل را رعايت كردهاند و غالبا فاقد ارزشهاي علمي نوآورانه هستند. مهمتر از همه اينكه پاياننامهها و مقالات همانند محصولات مك دونالد از پيش اماده شدهاند و توسط شبكههاي توزيع توليدات «زود آما» (fast food) در اختيار دانشجويان قرار ميگيرند. فستفودي شدن محصولات علمي يكي از پيامدهاي بزرگ توليد انبوه دانشجو در دانشگاههاي ايران است.
در سالهاي نه چندان دور، دانشجويان تحصيلات تكميلي بدون دغدغه زمان، امور پژوهشي خود را دنبال ميكردند در حالي كه هماكنون دانشگاه از دانشجويان ميخواهد تا هر چه سريعتر فضا را خالي كرده تا جا براي ديگر داوطلبان و متقاضيان باز شود در غير اينصورت، دانشجو متحمل پرداخت هزينه خواهد شد. بنابراين، امروزه ذيل ادعاي استانداردسازي، امور آموزشي بيكيفيت و توليدات پژوهشي دانشجويان پيشبينيپذير شده است. پايان نامههايي كه موضوعاتشان از موسساتي انتخاب ميشود كه همه مسووليت تهيه و تدوين خروجيهاي علمي دانشجويان را برعهده دارند. ازسوي ديگر كميگرايي را در كنار استانداردگرايي و يكسانسازي قرار بدهيد، باز هم به يكي از همان ويژگيهاي مك دونالدي ميرسيد كه در فضاي آموزشي ما هم قابل مشاهده است.
تعداد دانشگاهها و دانشجويان كنوني در مقايسه با دهه 60 خورشيدي چندين برابر شده است. پيش از انقلاب تعداد دانشجويان در بالاترين حد ممكن از 100هزار نفر تجاوز نكرده بود. اين رقم در ميانه دهه 60 (خورشيدي) به 200 هزار نفر رسيد و هماكنون 4 ميليون و 500 هزار دانشجو در كشور تحصيل ميكنند كه 80 درصد آنان بابت تحصيل به دانشگاه پول پرداخت ميكنند. چندي پيش نيز معاون وزير علوم تعداد واحدهاي دانشگاهي فعال كشور را 2هزار و 256 اعلام كرد. در واقع ميتوان گفت امروزه مردم با پرداخت پول، سبك زندگي دانشگاهي براي خود ميخرند و هدف كسب علم، آخرين هدف از ميان اهداف ورود به دانشگاه است. اين رويكرد باعث شده تا ماهيت دانشگاه دچار تغيير و تحول شود و زمينه براي مك دونالديزه شدن فراهم شود.
افزون بر اين، سرخوشي كوتاهمدت و عمومي شدن و در دسترس بودن اين فضا براي تمام اقشار و گروههاي جامعه يكي ديگر از ويژگيهاي «مك دونالديزه شدن» است. امروزه مردم از هر طيفي، كارمند، خانه دار، بيكار و افسرده به دانشگاه فراخوانده ميشوند. دانشگاه رفتن ديگر فرايندي نيست كه به نسل جوان و دانشآموزان ديپلم اختصاص داشته باشد، دانشگاه حتي به كساني كه ديپلم ندارند يا بازنشسته شدهاند هم فراخوان جذب داده است! علاوه بر مك دونالديزه شدن فضاي دانشگاه ميتوان گفت علم و توليدات علمي هم مك دونالديزه شده است. در واقع نه تنها به لحاظ توليدات علمي عقب ماندهايم بلكه با پديده «ISI «اي شدن فضاي دانشگاه نيز رو به رو هستيم.
با توجه به اينكه علم بايد وارد بازار كار شده و به منبع درآمدي براي دانشآموختگان تبديل شود ارزيابي شما از اقتصاد علم در كشور چيست؟ به نظرتان بخشي از مسائلي كه مطرح شد ناشي از اين نگاه نيست كه علم بايد پول ساز باشد؟
بله تا اندازهيي حق با شماست. فرايند تجاري شدن علم، محصول سياستهاي يكي دو دهه اخير در كشور است اما شكلي از اقتصاد در جامعه ما پديد آمده است كه نه محصول سياستهاي رسمي بلكه ناشي از پيامدهاي سياستهاي غلط است. ايده «پول ساز بودن علم» نه بدان صورت كه در جوامع سرمايه داري وجود دارد بلكه به شكل طعنه آميزي در كشور ما محقق شده است. به جاي آنكه علم، توليد ثروت كند، ابزاري شده براي كسب درآمد. اكنون «بازار سياه علم» در كشور شكل گرفته است كه توليدات علمي كاذب در آن شكل ميگيرد.
در واقع فضاي دانشگاهي كشور به سمت توليدات علمي تقلبي ميرود. دانشگاهيان با پول مقالات را ميخرند و آنها را در كشورهايي مثل هند و پاكستان به چاپ ميرسانند در حالي كه اگر همين مقاله ترجمه شود در داخل كشور امكان چاپ در هيچ يك از مجلات علمي داخلي را ندارد. اين در حالي است كه برخي استادان دانشگاه از اين طريق، ارتقاء علمي پيدا ميكنند و دانشجويان فارغالتحصيل ميشوند. در پس اين ماجرا، بنگاههاي اقتصادي به وجود آمدند كه امكان توليد مقالات ISI و پايان نامهها و كتابها را فراهم ميكنند و دانشجوياني به استخدام در آمدهاند كه در توليد پاياننامهها ومقالات علمي مشاركت ميكنند.
چرا افراد به يك نقطه بن بست براي حضور در دانشگاه و كسب دانش نميرسند؟ البته در سالهاي اخير به ويژه در ميان جوانان متولد دهه 70 خورشيدي تا حدودي شاهد بيانگيزگي و عدم اشتياق آنان براي ورود به دانشگاه بودهايم. در واقع به نظر ميرسد ساختار آموزش عالي همچنان در اشتياق تداوم مسير تحصيلي افراد ميدمد، چرا كه چندي پيش خبري منتشر شد مبني بر اينكه دانشگاه پيام نور در مقطع پست دكترا دانشجو ميپذيرد. ارزيابي شما از اين وضعيت چيست؟
در رابطه با پست دكتري بايد بگويم كه پست دكتري مدرك نيست بلكه دورهيي است كه در آن دانشجويان دوره دكتري در كنار يك استاد تمام به كسب تجربه ميپردازند تا براي پيدا كردن شغل مناسب تجربه و تخصص بيشتري پيدا كنند. در اين دوره، حقوقي در حد گذران زندگي به دانشجو تعلق ميگيرد در حالي كه نميدانم اين دوره در ايران وقتي كه كار مناسبي اساسا وجود ندارد چگونه قرار است اجرا شود.
اما در پاسخ كلي به اين مساله بايد كمي به عقب برگرديم. پس از دهه 60 كه با افزايش جمعيت رو به رو بوديم بطور طبيعي اين جمعيت به بازار كار نياز داشت اما اقدامي كه صورت گرفت اين بود كه به جاي فراهم كردن بازار كار براي اين افراد، ورود آنها به بازار كار به تعويق افتاد. در واقع جمعيت جوان 23سالهيي كه بايد با ليسانس وارد بازار كار ميشد، به جمعيت بزرگسال 33 سالهيي تبديل شد كه با مدرك دكتري ميخواهد شاغل شود.
در فاصله اين سالها نه تنها بازار كاري ايجاد نشد بلكه با به تعويق افتادن سن ورود به بازار كار توقع جوانان تحصيل كرده براي دريافت شغلي متناسب با سطح تحصيلاتشان افزايش يافت. در اين ميان دانشگاهها براي سياست به تعويق افتادن سن ورود به بازار كار، توسعه يافتند كه پيامدهايي براي جامعه به همراه داشت. يكي ا ز پيامدهاي مستقيم آن فقدان شكوفايي اقتصادي و از دست رفتن فرصت حضور نيروي فعال در توليد و كار است. توسعه تحصيلات تكميلي و به راه افتادن دوره پست دكتري نيز ادامه همين سياست است. به عبارت ديگر، دولت به جاي تامين اشتغال جوانان ضمن سرگرم كردن آنان با امور آموزشي از قبل آنها بابت ورود به دانشگاه، درآمد زايي هم ميكند. اين در حالي است كه دانشگاهها نيز خود مختار نيستند و نميتوانند با جلو بردن برنامههاي خودشان فارغالتحصيلان توانمند تربيت كنند. اين شرايط تا جايي ادامه مييابد كه طي يك فرآيند اقتدارگرايانه از بالا، برنامهها، اساتيد و حتي برخي دانشجويان به دانشگاهها تحميل ميشوند. بنابراين دانشگاه در انتخاب دانشجو و اساتيد استقلال ندارد. اين در حالي است كه دانشگاه تنها در صورتي ميتواند به سمت تجاري شدن و خودكفايي برود كه نيروهايي كارآمد و مناسب بازار كار تربيت كند. در حال حاضر، از بهترين دانشگاههاي كشور نيز نيروي مفيد براي بازار كار خارج نميشود. البته اين موضوع تنها به شرايط آموزش عالي مربوط نميشود بلكه عوامل ديگري نيز همچون سياستگذاريهاي آموزش عالي، شرايط به وجود آمده از تحريم، بيرغبتي و فضاي زيست روزمره زندگي مردم نيز دخيل است.
بنابراين در پاسخ به اين سوال كه با توجه به شرايط موجود چرا همچنان دانشگاه مورد اقبال برخي جوانان است ميتوانم بگويم برخي جوانان نخبه كه به اميد يافتن شغل مناسب و البته با هدف كسب علم و دانش وارد دانشگاه شدند اكنون دچار سرخوردگي شده و از اين فضا دچار ياس شدهاند. اما بخش عظيمي از افراد دانشگاه را تصرف كردهاند كه ميتوان از آن تحت عنوان عوامزدگي فضاي دانشگاه صحبت كرد. اين افراد اساسا جوان نيستند بلكه طيفي از كارمندان و زنان خانهدار را تشكيل ميدهند كه انگيزه ساختن آينده را ندارند بلكه بيشتر هدف از دانشگاه رفتن، ارتقاء شغلي و در ميان برخي گذران اوفات فراغت، كسب منزلت اجتماعي و تغيير در لحظات زندگي (به خصوص براي زنان) است. در واقع مدارك به دست آمده از مقاطع تحصيلي مختلف به جاي آنكه خود معناي اجتماعي واقعي داشته باشند شيوهيي براي ايجاد تمايزات سطحي شدهاند.
يعني نگاه جامعه ما به علم تغيير كرده است؟
بله نه تنها نگاه جامعه به علم تغيير كرده بلكه نگاه به زندگي نيز متفاوت شده است. از يكسو براي مردم عادي، «دانشگاهي شدن» بخشي از زندگي روزمره شده است و از سوي ديگر براي دولت و بخشهاي خصوصي علم به كالا تبديل شده است. در واقع دانشگاه، بازاري است كه محصولاتي را ارائه ميكند و انسان استانداردي در طبقه متوسط توليد ميكند كه هم ميداند و هم نميداند. دانشگاه ميتواند طبقه متوسط عميق و باسواد هم توليد كند. با تمام اين تفاسير، هنوز هم دانشگاهها كاركرد مثبت خود را دارند؛ همين كه افراد با كتاب درگير ميشوند دستاورد خوبي است. توسعه عمومي دانشگاهها ميتواند ما را به سمت شهروند شدن سوق دهد و به فرهنگسازي دانشگاهي در سطح زندگي روزمره افراد كمك كند. اينكه چقدر اين هدف محقق شده است هنوز مشخص نيست و به پژوهشي نياز دارد كه سواد فرهنگي مردم را بسنجد. اين فرآيند درنهايت شايد به توليد علم منجر نشود اما ميتواند شهروندان خوبي تربيت كند.
البته اين حداقل دستاورد يك فضاي آموزشي است كه اميدواريم دانشگاههاي ما اين حداقل را تامين كنند.
اما در جايي كه دولت و بخشهايي خصوصي ايستادهاند، دانشگاه به بنگاه سرمايه بدل شده است، جايي كه متقاضيان زيادي دارد و ميتواند از آنها پول درآورد، درواقع عطش موقتي و كوتاهمدتي كه در طول چند دهه در ايران به وجود آمده نه بهعنوان فرصتي براي تربيت شهروندي بلكه بيشتر به عنوان فرصتي براي پولسازي ديده شده است. همان اتفاقي كه بر سر مسكن در ايران رخ داد (تورم فعاليت اقتصادي در حوزه مسكن) بر سر دانشگاهها هم رخ داده است، شكل جديدي از سرمايهداري پديد آمده است كه محصول داد و ستد درون دانشگاههاست و بدون درگير شدن در نوعي توليد مولد به توسعه صوري دانشگاه و توليدات تقلبي و بيكيفيت محدود شده است.
باتوجه به استقبال خانوادهها براي هزينه در امور آموزشي و بازار سياهي كه در اين زمينه شكل گرفته است ارزيابي و چشماندازتان از رشد كمي امور آموزشي چيست؟
خانواده در ايران پول زيادي براي آموزش فرزندان صرف ميكند كه لزوما به معناي ارتقاي سرمايه فرهنگي نيست چراكه، به همان ميزاني كه پول براي مهدكودكهاي چند زبانه و مدارس خصوصي صرف ميشود به همان ميزان براي خريد كتاب هزينه نميشود. هدف در چنين نظام آموزشي در عمل نه بالا بردن سرمايه فرهنگي بلكه برساختن سوژه نخبه است.
اما در رابطه با بازار سياه آموزشي بايد بگويم بازار سياه در فقدان بازار كار براي فارغالتحصيلان تعريف ميشود. به عبارت ديگر فارغالتحصيلاني كه وارد بازار كار نشدهاند نخستين اولويتشان اين است كه در صنعت پاياننامهنويسي و مقالهنويسي مشغول به كار شوند. اما سرنوشت همه اين افراد به يك شكل نيست. نخبگان و افراد باسوادي كه وارد اين بازار ميشوند به نوعي بردگان و كارگران فكري اين بازار سياه ايجاد شدهاند. برخي آنها هزينه كردند و در دانشگاهها درس خواندند اما شغلي برايشان پيدا نميشود و ناچارند با رو آوردن به توليدات علمي براي ديگران از دانشگاه انتقام بگيرند. اما در عمل، سودي چنداني نصيبشان نميشود و ناچارند زير دست افرادي كاركنند كه خود غير دانشگاهياند و پولهاي كلاني به جيب ميزنند، اما پاياننامهنويسها و مقالهنويسها از كمترين بهره مالي برخوردار ميشوند.
بررسيها هم نشان ميدهند موسسات توليد آموزشي كه در خيابان انقلاب بورس شدهاند توسط دو گروه تاسيس ميشوند، يكي اساتيد دانشگاه كه اغلب در دانشگاه آزاد تدريس كرده و بازار كارشان را از اين دانشگاه تامين ميكنند. گروه دوم هم افرادي هستند كه هيچگاه فضاي دانشگاه را درك نكردهاند اما سرمايه دارانياند كه اقتصاد اين بازار را درك كرده و با جذب دانشجويان نخبه و بيكار، كسب درآمد ميكنند تا جوابگوي نيازهاي دانشگاه باشند. مطابق پيشبيني وزارت علوم، تحقيقات و فناوري طي يك سال 5هزار پاياننامه در مقطع ارشد و دكتري نوشته ميشود. يكي از افراد شاغل در بازار سياه آموزشي در مصاحبهيي كه با او انجام دادم، ميگفت 12 پاياننامه يكي از كلاسهاي كارشناسي ارشد در دانشگاه آزاد را خودش مستقيما نوشته است. اينها به اين دليل بردگان فكري جديد هستند كه در عمل تغييري در وضعيت زندگي شان ايجاد نميشود و همواره در موقعيتي غيرمطمئن به لحاظ اقتصادي زندگي ميكنند. در بسياري اوقات، موسسات پول را از اشخاص ميگيرند و بخشهاي پاياننامه را بين اين بردههاي فكري (دانشجويان تحصيلات تكميلي نخبه و بيكار) تقسيم ميكنند. ما با نوعي صنعت مونتاژ در اينجا مواجهايم درست مانند كالاي صنعتي گاهي بخشهاي مختلف نميتوانند پيوند ارگانيكي بين اجزا محصول برقرار كنند. به نوعي همان تقسيم كاري كه در نظام سرمايه داري هم هست در اينجا وجود دارد.
خلاصه كنم، «دانشگاه انبوه» در ايران در واقع دو جور بازار پديد آورده است. يكي خود دانشگاه است كه به بنگاه پولسازي براي بخشهاي خصوصي و دولتي تبديل شده است، مدرك ميفروشد و پول كسب ميكند و در واقع از فرصت پيش آمده براي جامعه سوءاستفاده ميكند. و دومي هم بازاري است كه بيرون از دانشگاه شكل ميگيرد يعني بازار سياه كه پاياننامه، مقاله و كتاب ميفروشد. جالب است بدانيم كه بعضي استادان در واقع وارد هر دو بازار ميشوند، يك بار در خود دانشگاه از پاياننامههاي دانشجويان و كلاسهاي درس آنان پول به دست ميآورند و بار ديگر در بازار سياه، همان پاياننامهها و مقالات و تكاليف كلاسي را كه خودشان سر كلاس موظف كردهاند با تبديل آن به كالا آنان ر ا خريد و فروش ميكنند.
آقاي دكتر فرض كنيد كه به موضوع صرفا از منظر خود علم اقتصاد نگاه كنيم و درگير ملاحظات اخلاقي نشويم. اقتصاد و به خصوص اقتصاد در شكل جريان اصلي آن مدعي است كه ميتواند به بهترين وجه منابع را تخصيص بدهد، كسي كه نياز بيشتري به يك كالا داشته باشد، حاضر است پول بيشتري هم بابت آن بدهد. نظام آموزش عالي كشور ما هم مدرك ارائه ميدهد و بهترين مدارك را هم ميتواند به كسي بدهد كه پول بيشتري داشته باشد. اقتصاد در واقع نسبت به اين قضيه كور است.
اول اينكه فكر نميكنم كه حتي در علم اقتصاد، بشود تحليلي ارائه داد كه دور از ملاحظات اخلاقي باشد، دوم اينكه سياست مدركسازي در ايران صرفا طبقات اقتصادي بالا را هدف قرار نداده است بلكه طبقات متوسط و پايين نيز مشتريان چنين بازارياند. از سوي ديگر اقتصاد نميتواند به بازده بيتفاوت باشد چون دوام آن در بازدهيي است كه در پي دارد، اما در ايران بنگاههاي خصوصي كه اينك دانشگاه نام گرفتند به كمترين چيزي كه فكر ميكنند توليد علم، بازده و سودمندي است. به تعبيري بسيار كوتاهمدت ميانديشند به همين دليل با پولي شدن دانشگاهها نه تنها بر كيفيت آنان افزوده نشد بلكه ما با كاهش كيفيت كالاهايي كه عرضه ميشود مواجه هستيم. نظام دانشگاهي ما اساس با الگوي ليبراليستي كه در آنجا خصوصيسازي شده است قابل مقايسه نيست. آزادسازي دانشگاه صرفا به معناي غير رايگان شدن دانشگاهها بوده و نه استقلال آنها، شفاف شدن و دموكراتيك شدن اداره آنها.
همزمان با دانشگاهي شدن فضاي جامعه و عدم تحقق انتظارات علمي، منزلتي و شغلي دانشجويان، آيا ميتوان منتظر موجي از افسردگي و ناميدي در جامعه بود؟
بله همينطور است. هر چند كه بايد اين موج نااميدي را به چند دسته تقسيم كرد اما به نظر ميرسد كه نشانههايشان هماكنون در جامعه هويداست. جامعه، نسل جوان را در شرايطي قرار داده كه راهي به غير از ادامه تحصيل ندارد. جوان، در حالي كه ميداند با ادامه تحصيل كار و درآمدي حاصل نميشود اما اميدوار است شايد در مقطع بعدي تحصيلي، اتفاق خاصي بيفتد. اين موضوع بحران جدي است كه سيكل دانشجوي آرمانخواه 23ساله را به جمعيت واقعگراي 33 ساله تبديل كرده است. برآورده نشدن مطالبات واقعي اين گروه مانند، اشتغال و مسكن و... ميتواند بحران جدي در ساختار اجتماعي و سياسي جامعه ايجاد كند. اما برطرف شدن تحريمها، ارتباط با بازارهاي جهاني و در نهايت بهبود شرايط اقتصادي كشور شايد به بروز شرايطي منجر شود كه به تعويق افتادن سن ورود به بازار كار ارزشمند و كارآمد شود. چراكه كشورهاي خارجي به دنبال بازار كار ارزان هستند و ايران هم يكي از ارزانترين و تحصيل كردهترين بازارهاي كار را در اختيار دارد. اما در صورتي كه اين نيروي عظيم همچنان وارد بازار كار نشود ميتوانند نيروي ذخيره يك اتفاق بزرگ را سامان دهند.
| سپيده پيري-مهدي حاتمي|تعادل
از بابت تاخير و بدقولي پيشآمده بهشدت ناراحت بوديم اما او كه در باغ زيباي پژوهشكده قدم ميزد استقبال گرم و صميمانهيي از ما داشت. بدون ترديد براي تمام دانشجويان علوم انساني و بهويژه جامعهشناسي ساعتي را به گفتوگو با دكتر عباس كاظمي گذراندن بر سر موضوعاتي كه پيشتر كتابها و مقالههايش را خوانده بوديم فرصت مغتنمي بود كه ما هم بهخوبي ارزشش را ميدانستيم.
گفتوگويي نسبتا طولاني، صميمانه و دلنشين كه وجوه جديدي از فضاي آموزش عالي در كشور را به نمايش گذاشت. در انتها نيز به دعوت استاد، بخشي از مسير بازگشت را با وي هم قدم شديم تا در فضايي خارج از يك مصاحبه مطبوعاتي از آخرين تاليفات و تجربهاش از حضور در كشورهاي خارجي بشنويم. از استاد 6سال پيش دانشگاه تهران و عضو هيات علمي پژوهشگاه مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم پرسيديم كه فعاليت در اينجا باب ميلش است يا دانشگاه تهران و شنيديم: «اينجا راحت ترم، جاي آرامي است.»
وضعيت فعلي آموزش عالي در ايران با تاكيد بر انبوهسازي دانشگاه و دانشجويان ايراني چه پيامدهايي براي دانشگاه و در حالت كلي فضاي اجتماعي در بر دارد؟
بهتر است مطلب را ذيل مفهومي تحت عنوان «مك دونالديزه شدن آموزش عالي» در كشور توضيح دهم. اين اصطلاح طعنه و تمسخري در دل خود دارد كه بهخوبي بيانگر فضاي جاري آموزش عالي در كشور است. منظور از مك دونالديزه شدن اين است كه شخص، كالايي را خيلي سريع و به صورت استانداردشده و با مشخصههاي يكسان دريافت كند كه به صورت عمومي در اختيار همه اقشارجامعه باشد و البته از سطح كيفي بالايي هم برخوردار نباشد. مثال بارز و سمبوليك اين خصيصه را شايد بتوان در خود محصولات «مك دونالد» ديد. در تمام شهرهاي امريكا رستورانهاي مك دونالد همبرگرهايي با طعم، رنگ و قيمت يكسان عرضه ميكنند كه در دسترس همه شهروندان امريكايي قرار دارد اما اين لزوما غذايي نيست كه شما را سير كرده و نيازتان را برطرف كند.
يعني بعد از خوردن اين غذا، گويي شما هم غذا خوردهايد و هم نخوردهايد. با توجه به ويژگيهاي مطرح شده درباره مك دونالد و يادآوري شرايط فعلي امروز آموزش عالي در ايران، ميتوان از اصطلاح مك دونالديزه شدن براي آن استفاده كرد. امروز دانشجويان دانشگاههاي ايران به صورت كلي، در دانشگاه هم آموزش ميبينند و هم نميبينند. در حالي كه فوق ليسانس دارند و از پايان نامهيي دفاع كردهاند دانشي در همان سطح نصيبشان نشده است.
از سويي ديگر، اكثر پاياننامهها و خروجيهاي علمي دانشجويان بسيار شبيه هم است و بدون برخورداري از استانداردهاي آموزشي، از روي يكديگر كپي ميشوند. درواقع پايان نامهها در اينجا مثل همبرگرهاي مك دونالداند، يك شكل و يك اندازهاند و در عين اينكه غذا هستند، نميتوانند شما را كاملا سير كنند. پاياننامهها و مقالات علمي پژوهشي و «ISI»، تنها صورت و شكل را رعايت كردهاند و غالبا فاقد ارزشهاي علمي نوآورانه هستند. مهمتر از همه اينكه پاياننامهها و مقالات همانند محصولات مك دونالد از پيش اماده شدهاند و توسط شبكههاي توزيع توليدات «زود آما» (fast food) در اختيار دانشجويان قرار ميگيرند. فستفودي شدن محصولات علمي يكي از پيامدهاي بزرگ توليد انبوه دانشجو در دانشگاههاي ايران است.
در سالهاي نه چندان دور، دانشجويان تحصيلات تكميلي بدون دغدغه زمان، امور پژوهشي خود را دنبال ميكردند در حالي كه هماكنون دانشگاه از دانشجويان ميخواهد تا هر چه سريعتر فضا را خالي كرده تا جا براي ديگر داوطلبان و متقاضيان باز شود در غير اينصورت، دانشجو متحمل پرداخت هزينه خواهد شد. بنابراين، امروزه ذيل ادعاي استانداردسازي، امور آموزشي بيكيفيت و توليدات پژوهشي دانشجويان پيشبينيپذير شده است. پايان نامههايي كه موضوعاتشان از موسساتي انتخاب ميشود كه همه مسووليت تهيه و تدوين خروجيهاي علمي دانشجويان را برعهده دارند. ازسوي ديگر كميگرايي را در كنار استانداردگرايي و يكسانسازي قرار بدهيد، باز هم به يكي از همان ويژگيهاي مك دونالدي ميرسيد كه در فضاي آموزشي ما هم قابل مشاهده است.
تعداد دانشگاهها و دانشجويان كنوني در مقايسه با دهه 60 خورشيدي چندين برابر شده است. پيش از انقلاب تعداد دانشجويان در بالاترين حد ممكن از 100هزار نفر تجاوز نكرده بود. اين رقم در ميانه دهه 60 (خورشيدي) به 200 هزار نفر رسيد و هماكنون 4 ميليون و 500 هزار دانشجو در كشور تحصيل ميكنند كه 80 درصد آنان بابت تحصيل به دانشگاه پول پرداخت ميكنند. چندي پيش نيز معاون وزير علوم تعداد واحدهاي دانشگاهي فعال كشور را 2هزار و 256 اعلام كرد. در واقع ميتوان گفت امروزه مردم با پرداخت پول، سبك زندگي دانشگاهي براي خود ميخرند و هدف كسب علم، آخرين هدف از ميان اهداف ورود به دانشگاه است. اين رويكرد باعث شده تا ماهيت دانشگاه دچار تغيير و تحول شود و زمينه براي مك دونالديزه شدن فراهم شود.
افزون بر اين، سرخوشي كوتاهمدت و عمومي شدن و در دسترس بودن اين فضا براي تمام اقشار و گروههاي جامعه يكي ديگر از ويژگيهاي «مك دونالديزه شدن» است. امروزه مردم از هر طيفي، كارمند، خانه دار، بيكار و افسرده به دانشگاه فراخوانده ميشوند. دانشگاه رفتن ديگر فرايندي نيست كه به نسل جوان و دانشآموزان ديپلم اختصاص داشته باشد، دانشگاه حتي به كساني كه ديپلم ندارند يا بازنشسته شدهاند هم فراخوان جذب داده است! علاوه بر مك دونالديزه شدن فضاي دانشگاه ميتوان گفت علم و توليدات علمي هم مك دونالديزه شده است. در واقع نه تنها به لحاظ توليدات علمي عقب ماندهايم بلكه با پديده «ISI «اي شدن فضاي دانشگاه نيز رو به رو هستيم.
با توجه به اينكه علم بايد وارد بازار كار شده و به منبع درآمدي براي دانشآموختگان تبديل شود ارزيابي شما از اقتصاد علم در كشور چيست؟ به نظرتان بخشي از مسائلي كه مطرح شد ناشي از اين نگاه نيست كه علم بايد پول ساز باشد؟
بله تا اندازهيي حق با شماست. فرايند تجاري شدن علم، محصول سياستهاي يكي دو دهه اخير در كشور است اما شكلي از اقتصاد در جامعه ما پديد آمده است كه نه محصول سياستهاي رسمي بلكه ناشي از پيامدهاي سياستهاي غلط است. ايده «پول ساز بودن علم» نه بدان صورت كه در جوامع سرمايه داري وجود دارد بلكه به شكل طعنه آميزي در كشور ما محقق شده است. به جاي آنكه علم، توليد ثروت كند، ابزاري شده براي كسب درآمد. اكنون «بازار سياه علم» در كشور شكل گرفته است كه توليدات علمي كاذب در آن شكل ميگيرد.
در واقع فضاي دانشگاهي كشور به سمت توليدات علمي تقلبي ميرود. دانشگاهيان با پول مقالات را ميخرند و آنها را در كشورهايي مثل هند و پاكستان به چاپ ميرسانند در حالي كه اگر همين مقاله ترجمه شود در داخل كشور امكان چاپ در هيچ يك از مجلات علمي داخلي را ندارد. اين در حالي است كه برخي استادان دانشگاه از اين طريق، ارتقاء علمي پيدا ميكنند و دانشجويان فارغالتحصيل ميشوند. در پس اين ماجرا، بنگاههاي اقتصادي به وجود آمدند كه امكان توليد مقالات ISI و پايان نامهها و كتابها را فراهم ميكنند و دانشجوياني به استخدام در آمدهاند كه در توليد پاياننامهها ومقالات علمي مشاركت ميكنند.
چرا افراد به يك نقطه بن بست براي حضور در دانشگاه و كسب دانش نميرسند؟ البته در سالهاي اخير به ويژه در ميان جوانان متولد دهه 70 خورشيدي تا حدودي شاهد بيانگيزگي و عدم اشتياق آنان براي ورود به دانشگاه بودهايم. در واقع به نظر ميرسد ساختار آموزش عالي همچنان در اشتياق تداوم مسير تحصيلي افراد ميدمد، چرا كه چندي پيش خبري منتشر شد مبني بر اينكه دانشگاه پيام نور در مقطع پست دكترا دانشجو ميپذيرد. ارزيابي شما از اين وضعيت چيست؟
در رابطه با پست دكتري بايد بگويم كه پست دكتري مدرك نيست بلكه دورهيي است كه در آن دانشجويان دوره دكتري در كنار يك استاد تمام به كسب تجربه ميپردازند تا براي پيدا كردن شغل مناسب تجربه و تخصص بيشتري پيدا كنند. در اين دوره، حقوقي در حد گذران زندگي به دانشجو تعلق ميگيرد در حالي كه نميدانم اين دوره در ايران وقتي كه كار مناسبي اساسا وجود ندارد چگونه قرار است اجرا شود.
اما در پاسخ كلي به اين مساله بايد كمي به عقب برگرديم. پس از دهه 60 كه با افزايش جمعيت رو به رو بوديم بطور طبيعي اين جمعيت به بازار كار نياز داشت اما اقدامي كه صورت گرفت اين بود كه به جاي فراهم كردن بازار كار براي اين افراد، ورود آنها به بازار كار به تعويق افتاد. در واقع جمعيت جوان 23سالهيي كه بايد با ليسانس وارد بازار كار ميشد، به جمعيت بزرگسال 33 سالهيي تبديل شد كه با مدرك دكتري ميخواهد شاغل شود.
در فاصله اين سالها نه تنها بازار كاري ايجاد نشد بلكه با به تعويق افتادن سن ورود به بازار كار توقع جوانان تحصيل كرده براي دريافت شغلي متناسب با سطح تحصيلاتشان افزايش يافت. در اين ميان دانشگاهها براي سياست به تعويق افتادن سن ورود به بازار كار، توسعه يافتند كه پيامدهايي براي جامعه به همراه داشت. يكي ا ز پيامدهاي مستقيم آن فقدان شكوفايي اقتصادي و از دست رفتن فرصت حضور نيروي فعال در توليد و كار است. توسعه تحصيلات تكميلي و به راه افتادن دوره پست دكتري نيز ادامه همين سياست است. به عبارت ديگر، دولت به جاي تامين اشتغال جوانان ضمن سرگرم كردن آنان با امور آموزشي از قبل آنها بابت ورود به دانشگاه، درآمد زايي هم ميكند. اين در حالي است كه دانشگاهها نيز خود مختار نيستند و نميتوانند با جلو بردن برنامههاي خودشان فارغالتحصيلان توانمند تربيت كنند. اين شرايط تا جايي ادامه مييابد كه طي يك فرآيند اقتدارگرايانه از بالا، برنامهها، اساتيد و حتي برخي دانشجويان به دانشگاهها تحميل ميشوند. بنابراين دانشگاه در انتخاب دانشجو و اساتيد استقلال ندارد. اين در حالي است كه دانشگاه تنها در صورتي ميتواند به سمت تجاري شدن و خودكفايي برود كه نيروهايي كارآمد و مناسب بازار كار تربيت كند. در حال حاضر، از بهترين دانشگاههاي كشور نيز نيروي مفيد براي بازار كار خارج نميشود. البته اين موضوع تنها به شرايط آموزش عالي مربوط نميشود بلكه عوامل ديگري نيز همچون سياستگذاريهاي آموزش عالي، شرايط به وجود آمده از تحريم، بيرغبتي و فضاي زيست روزمره زندگي مردم نيز دخيل است.
بنابراين در پاسخ به اين سوال كه با توجه به شرايط موجود چرا همچنان دانشگاه مورد اقبال برخي جوانان است ميتوانم بگويم برخي جوانان نخبه كه به اميد يافتن شغل مناسب و البته با هدف كسب علم و دانش وارد دانشگاه شدند اكنون دچار سرخوردگي شده و از اين فضا دچار ياس شدهاند. اما بخش عظيمي از افراد دانشگاه را تصرف كردهاند كه ميتوان از آن تحت عنوان عوامزدگي فضاي دانشگاه صحبت كرد. اين افراد اساسا جوان نيستند بلكه طيفي از كارمندان و زنان خانهدار را تشكيل ميدهند كه انگيزه ساختن آينده را ندارند بلكه بيشتر هدف از دانشگاه رفتن، ارتقاء شغلي و در ميان برخي گذران اوفات فراغت، كسب منزلت اجتماعي و تغيير در لحظات زندگي (به خصوص براي زنان) است. در واقع مدارك به دست آمده از مقاطع تحصيلي مختلف به جاي آنكه خود معناي اجتماعي واقعي داشته باشند شيوهيي براي ايجاد تمايزات سطحي شدهاند.
يعني نگاه جامعه ما به علم تغيير كرده است؟
بله نه تنها نگاه جامعه به علم تغيير كرده بلكه نگاه به زندگي نيز متفاوت شده است. از يكسو براي مردم عادي، «دانشگاهي شدن» بخشي از زندگي روزمره شده است و از سوي ديگر براي دولت و بخشهاي خصوصي علم به كالا تبديل شده است. در واقع دانشگاه، بازاري است كه محصولاتي را ارائه ميكند و انسان استانداردي در طبقه متوسط توليد ميكند كه هم ميداند و هم نميداند. دانشگاه ميتواند طبقه متوسط عميق و باسواد هم توليد كند. با تمام اين تفاسير، هنوز هم دانشگاهها كاركرد مثبت خود را دارند؛ همين كه افراد با كتاب درگير ميشوند دستاورد خوبي است. توسعه عمومي دانشگاهها ميتواند ما را به سمت شهروند شدن سوق دهد و به فرهنگسازي دانشگاهي در سطح زندگي روزمره افراد كمك كند. اينكه چقدر اين هدف محقق شده است هنوز مشخص نيست و به پژوهشي نياز دارد كه سواد فرهنگي مردم را بسنجد. اين فرآيند درنهايت شايد به توليد علم منجر نشود اما ميتواند شهروندان خوبي تربيت كند.
البته اين حداقل دستاورد يك فضاي آموزشي است كه اميدواريم دانشگاههاي ما اين حداقل را تامين كنند.
اما در جايي كه دولت و بخشهايي خصوصي ايستادهاند، دانشگاه به بنگاه سرمايه بدل شده است، جايي كه متقاضيان زيادي دارد و ميتواند از آنها پول درآورد، درواقع عطش موقتي و كوتاهمدتي كه در طول چند دهه در ايران به وجود آمده نه بهعنوان فرصتي براي تربيت شهروندي بلكه بيشتر به عنوان فرصتي براي پولسازي ديده شده است. همان اتفاقي كه بر سر مسكن در ايران رخ داد (تورم فعاليت اقتصادي در حوزه مسكن) بر سر دانشگاهها هم رخ داده است، شكل جديدي از سرمايهداري پديد آمده است كه محصول داد و ستد درون دانشگاههاست و بدون درگير شدن در نوعي توليد مولد به توسعه صوري دانشگاه و توليدات تقلبي و بيكيفيت محدود شده است.
باتوجه به استقبال خانوادهها براي هزينه در امور آموزشي و بازار سياهي كه در اين زمينه شكل گرفته است ارزيابي و چشماندازتان از رشد كمي امور آموزشي چيست؟
خانواده در ايران پول زيادي براي آموزش فرزندان صرف ميكند كه لزوما به معناي ارتقاي سرمايه فرهنگي نيست چراكه، به همان ميزاني كه پول براي مهدكودكهاي چند زبانه و مدارس خصوصي صرف ميشود به همان ميزان براي خريد كتاب هزينه نميشود. هدف در چنين نظام آموزشي در عمل نه بالا بردن سرمايه فرهنگي بلكه برساختن سوژه نخبه است.
اما در رابطه با بازار سياه آموزشي بايد بگويم بازار سياه در فقدان بازار كار براي فارغالتحصيلان تعريف ميشود. به عبارت ديگر فارغالتحصيلاني كه وارد بازار كار نشدهاند نخستين اولويتشان اين است كه در صنعت پاياننامهنويسي و مقالهنويسي مشغول به كار شوند. اما سرنوشت همه اين افراد به يك شكل نيست. نخبگان و افراد باسوادي كه وارد اين بازار ميشوند به نوعي بردگان و كارگران فكري اين بازار سياه ايجاد شدهاند. برخي آنها هزينه كردند و در دانشگاهها درس خواندند اما شغلي برايشان پيدا نميشود و ناچارند با رو آوردن به توليدات علمي براي ديگران از دانشگاه انتقام بگيرند. اما در عمل، سودي چنداني نصيبشان نميشود و ناچارند زير دست افرادي كاركنند كه خود غير دانشگاهياند و پولهاي كلاني به جيب ميزنند، اما پاياننامهنويسها و مقالهنويسها از كمترين بهره مالي برخوردار ميشوند.
بررسيها هم نشان ميدهند موسسات توليد آموزشي كه در خيابان انقلاب بورس شدهاند توسط دو گروه تاسيس ميشوند، يكي اساتيد دانشگاه كه اغلب در دانشگاه آزاد تدريس كرده و بازار كارشان را از اين دانشگاه تامين ميكنند. گروه دوم هم افرادي هستند كه هيچگاه فضاي دانشگاه را درك نكردهاند اما سرمايه دارانياند كه اقتصاد اين بازار را درك كرده و با جذب دانشجويان نخبه و بيكار، كسب درآمد ميكنند تا جوابگوي نيازهاي دانشگاه باشند. مطابق پيشبيني وزارت علوم، تحقيقات و فناوري طي يك سال 5هزار پاياننامه در مقطع ارشد و دكتري نوشته ميشود. يكي از افراد شاغل در بازار سياه آموزشي در مصاحبهيي كه با او انجام دادم، ميگفت 12 پاياننامه يكي از كلاسهاي كارشناسي ارشد در دانشگاه آزاد را خودش مستقيما نوشته است. اينها به اين دليل بردگان فكري جديد هستند كه در عمل تغييري در وضعيت زندگي شان ايجاد نميشود و همواره در موقعيتي غيرمطمئن به لحاظ اقتصادي زندگي ميكنند. در بسياري اوقات، موسسات پول را از اشخاص ميگيرند و بخشهاي پاياننامه را بين اين بردههاي فكري (دانشجويان تحصيلات تكميلي نخبه و بيكار) تقسيم ميكنند. ما با نوعي صنعت مونتاژ در اينجا مواجهايم درست مانند كالاي صنعتي گاهي بخشهاي مختلف نميتوانند پيوند ارگانيكي بين اجزا محصول برقرار كنند. به نوعي همان تقسيم كاري كه در نظام سرمايه داري هم هست در اينجا وجود دارد.
خلاصه كنم، «دانشگاه انبوه» در ايران در واقع دو جور بازار پديد آورده است. يكي خود دانشگاه است كه به بنگاه پولسازي براي بخشهاي خصوصي و دولتي تبديل شده است، مدرك ميفروشد و پول كسب ميكند و در واقع از فرصت پيش آمده براي جامعه سوءاستفاده ميكند. و دومي هم بازاري است كه بيرون از دانشگاه شكل ميگيرد يعني بازار سياه كه پاياننامه، مقاله و كتاب ميفروشد. جالب است بدانيم كه بعضي استادان در واقع وارد هر دو بازار ميشوند، يك بار در خود دانشگاه از پاياننامههاي دانشجويان و كلاسهاي درس آنان پول به دست ميآورند و بار ديگر در بازار سياه، همان پاياننامهها و مقالات و تكاليف كلاسي را كه خودشان سر كلاس موظف كردهاند با تبديل آن به كالا آنان ر ا خريد و فروش ميكنند.
آقاي دكتر فرض كنيد كه به موضوع صرفا از منظر خود علم اقتصاد نگاه كنيم و درگير ملاحظات اخلاقي نشويم. اقتصاد و به خصوص اقتصاد در شكل جريان اصلي آن مدعي است كه ميتواند به بهترين وجه منابع را تخصيص بدهد، كسي كه نياز بيشتري به يك كالا داشته باشد، حاضر است پول بيشتري هم بابت آن بدهد. نظام آموزش عالي كشور ما هم مدرك ارائه ميدهد و بهترين مدارك را هم ميتواند به كسي بدهد كه پول بيشتري داشته باشد. اقتصاد در واقع نسبت به اين قضيه كور است.
اول اينكه فكر نميكنم كه حتي در علم اقتصاد، بشود تحليلي ارائه داد كه دور از ملاحظات اخلاقي باشد، دوم اينكه سياست مدركسازي در ايران صرفا طبقات اقتصادي بالا را هدف قرار نداده است بلكه طبقات متوسط و پايين نيز مشتريان چنين بازارياند. از سوي ديگر اقتصاد نميتواند به بازده بيتفاوت باشد چون دوام آن در بازدهيي است كه در پي دارد، اما در ايران بنگاههاي خصوصي كه اينك دانشگاه نام گرفتند به كمترين چيزي كه فكر ميكنند توليد علم، بازده و سودمندي است. به تعبيري بسيار كوتاهمدت ميانديشند به همين دليل با پولي شدن دانشگاهها نه تنها بر كيفيت آنان افزوده نشد بلكه ما با كاهش كيفيت كالاهايي كه عرضه ميشود مواجه هستيم. نظام دانشگاهي ما اساس با الگوي ليبراليستي كه در آنجا خصوصيسازي شده است قابل مقايسه نيست. آزادسازي دانشگاه صرفا به معناي غير رايگان شدن دانشگاهها بوده و نه استقلال آنها، شفاف شدن و دموكراتيك شدن اداره آنها.
همزمان با دانشگاهي شدن فضاي جامعه و عدم تحقق انتظارات علمي، منزلتي و شغلي دانشجويان، آيا ميتوان منتظر موجي از افسردگي و ناميدي در جامعه بود؟
بله همينطور است. هر چند كه بايد اين موج نااميدي را به چند دسته تقسيم كرد اما به نظر ميرسد كه نشانههايشان هماكنون در جامعه هويداست. جامعه، نسل جوان را در شرايطي قرار داده كه راهي به غير از ادامه تحصيل ندارد. جوان، در حالي كه ميداند با ادامه تحصيل كار و درآمدي حاصل نميشود اما اميدوار است شايد در مقطع بعدي تحصيلي، اتفاق خاصي بيفتد. اين موضوع بحران جدي است كه سيكل دانشجوي آرمانخواه 23ساله را به جمعيت واقعگراي 33 ساله تبديل كرده است. برآورده نشدن مطالبات واقعي اين گروه مانند، اشتغال و مسكن و... ميتواند بحران جدي در ساختار اجتماعي و سياسي جامعه ايجاد كند. اما برطرف شدن تحريمها، ارتباط با بازارهاي جهاني و در نهايت بهبود شرايط اقتصادي كشور شايد به بروز شرايطي منجر شود كه به تعويق افتادن سن ورود به بازار كار ارزشمند و كارآمد شود. چراكه كشورهاي خارجي به دنبال بازار كار ارزان هستند و ايران هم يكي از ارزانترين و تحصيل كردهترين بازارهاي كار را در اختيار دارد. اما در صورتي كه اين نيروي عظيم همچنان وارد بازار كار نشود ميتوانند نيروي ذخيره يك اتفاق بزرگ را سامان دهند.
| سپيده پيري-مهدي حاتمي|تعادل
بالاخره یکی حرف درست زد. من تعجبمیکنم چرامسئولان مملکتی از این افراد در اداره جامعه استفاده نمی کنند؟؟ وضعیت اشتغال و ازدواج جوانان تاسف باره، اون وقت دولت تمام وقتشو گذاشته واسه تصویب وام خرید لگنهای مونتاژی ایران خودرو!!!! آقای روحانی اون صد روز سرو سامان دادن اقتصاد چی شد؟؟؟
خیلی دلم میخواد بدونم هدف پارسینه از اینهمه تبلیغ برای مک دونالد چیه ... بابا فهمیدیم ندید بدید مک دونالدی ... حالا این وسط چقدر گیرت میاد ... بعد از تایید برجام هر روز در مورد مک دونالد مطلب مینویسین ...میدونم مرد نیستی جواب بدی ...
دو خط آخرش رو قبول دارم.
آخرش کشور به شورش و درگیری میوفته
جالب بود، مرسی از سایت خوبتون
اون نیروی ذخیره ی اتفاق بزرگ جالب بود....