گوناگون

برادران امیدوار و ۱۰ سال سفر

پارسینه: خطر، برادر سوم ما بود درباره برادران اميدوار و ١٠ سال سفر پر فراز و نشيب‌شان

«يك بشقاب بزرگ چوبي پر از برنج كه روي آن گرد نارگيل پاشيده بودند جلوي ما گذاشتند، بعد بشقاب ديگري مملو از گوشتي كه شبيه گوشت مرغ بود در ميان سفره گذاشته شد و ما هم كه بسيار گرسنه بوديم، با كمال ميل و اشتها شروع به خوردن كرديم. اما وقتي چشم‌هاي‌مان خوب باز شد، متوجه شديم كه استخوان‌هاي گوشتي كه خورديم، با استخوان‌هاي مرغ فرق فاحشي دارد، من به برادرم نگاهي كردم، او هم مثل اينكه مي‌خواست درباره اين موضوع صحبت كند نگاه پرسنده‌اي به چهره من افكند، مي‌پرسيد آيا مرغابي است؟ نه... امكان ندارد! بالاخره پس از اينكه غذا پايان يافت، از يكي پرسيديم كه اين گوشت چه حيواني بود؟ آنها هر چه كوشيدند با علم و اشاره يا حركات دست و پا به ما حالي كنند، موفق نشدند، تا اينكه سرانجام يكي از آنها از اتاق بيرون پريد و بعد از چند لحظه در حالي كه توله سگي زير بغل او بود، برگشت و آن را به ما نشان داد... ديگر خودتان حال ما را حدس بزنيد.» اين بخشي از خاطره ١٠ ساله سفر عيسي و عبدالله اميدوار به دور دنياست؛ خاطره‌اي كه در فيليپين براي‌شان رقم خورده. نام «برادران اميدوار» در فاصله سال‌هاي ١٣٣٣ تا ١٣٤٣ نامي آشنا براي مردم جهان بود؛ نامي كه با شگفتي و هيجان گره خورده بود. اين دو برادر سفر ماجراجويانه و تحقيقاتي خود را از شرق آسيا شروع كردند و بعد از گذر از مناطقي عجيب و بكر در آمازون و آفريقا و امريكاي لاتين به قطب جنوب رفتند و از اين سفر مستندات ارزشمندي تهيه كردند كه هنوز هم تماشاي‌شان براي مردم جالب و تعجب‌برانگيز است. سفرنامه ١٠ ساله اين دو برادر با اين جملات آغاز شده كه نشان مي‌دهد آنها به خوبي به تمام خطرات و اتفاقاتي كه پيش روي‌شان بوده آگاه بودند: «در آن هنگام كه نخستين گام را به سوي سرزمين‌هاي دور و ناشناخته برداشتيم، به خوبي مي‌دانستيم در آن راه همه‌چيز هست... سختي هست، مشكلات هست، درد و ناراحتي و غم و اندوه هست، عذاب و شكنجه و حتي مرگ هم هست، گويي خطر برادر سوم ما بود، اگر چه بهتر است او را برادر كوچك‌تر خود بناميم، اما اين دانسته‌ها نمي‌توانستند به هيچ‌وجه روح جوان و مصمم ما را در هم بكوبند...» عيسي پس از ١٠ سال سفر مقيم ايران شد و عبدالله كه دل به دختري شيليايي بسته بود پس از سفرش به قطب اين كشور را براي اقامت انتخاب و با دختر مورد علاقه‌اش ازدواج كرد.

١٢ سال است كه موزه‌اي در تهران به نام اين دو برادر تاسيس شده است، ساختمان درشكه‌خانه مجموعه سعدآباد، اشيايي را در خود جاي داده كه شگفتي و تعجب هر بازديدكننده‌اي را بر مي‌انگيزد. در يك روز پاييزي در فضاي دل‌انگيز كاخ سعدآباد با عيسي اميدوار به گفت‌وگو نشستيم تا از ناگفتني‌هاي سفرشان بگويد.

الان اگر بخواهيد دوباره سفر كنيد باز هم سفر ماجراجويانه را انتخاب مي‌كنيد يا سفر تفريحي را ترجيح مي‌دهيد؟

شايد به نظر تعارف بيايد، اما اگر من بارها و بارها متولد شوم باز هم جهانگرد شدن را انتخاب مي‌كنم. البته الان اگر بخواهم سفر كنم با موتوسيلكت و ماشين سفر نمي‌كنم، سوار هواپيما مي‌شوم و سعي هم مي‌كنم FIRSTCLASS باشد. (خنده)

در سال‌هايي كه نه رسانه‌ها به اين شكل فعال بودند و نه اطلاعات مدوني در مورد مناطقي كه شما به آن سفر مي‌كرديد وجود داشت، چرا مناطق بكر را انتخاب كرديد و چطور اطلاعات مربوط به مناطقي را كه به آن سفر مي‌كرديد، به دست مي‌آورديد؟

شخصيت افراد از دوران جنيني‌شان شكل مي‌گيرد. مادر ما خيلي اهل سفر بود. سفرهاي زيارتي زياد مي‌رفت و ما را هم همراه خودش مي‌برد. مادر و پدر من اهل طالقان بودند و افراد بسيار روشن و به روزي بودند. معلومات بين المللي نداشتند، اما به يك‌سري موارد توجه خاص داشتند. حالا شما تصور كنيد وسيله سفر در آن سال‌ها چه چيزي بود؟ يك اتوبوس بود كه پنجره‌هاي آهني داشت و صندلي‌هايش از جنس چوب بود. در طول مسير مادرم از تجارب سفرش مي‌گفت و هر چيزي را كه مي‌دانست، با همان زبان كودكي به ما مي‌گفت. پدر و مادر من با اينكه متعلق به گذشته‌هاي دور بودند و اهل يك روستا بودند، اما نگاه روشني داشتند. ما در همان سال‌هاي كودكي مان تخت جمشيد و اصفهان را ديديم، به ديدن عشاير رفتيم و كوچ آنها را ديديم. من و عبدالله وقتي به سن ١٠، ١٥ سالگي رسيديم، مي‌رفتيم و با اقوام كوچنده در مناطق مختلف همراه مي‌شديم با آنها زندگي مي‌كرديم و در مورد روش‌هاي زندگي‌شان تحقيق مي‌كرديم و براي مجله اطلاعات هفتگي آن سال‌ها مقاله مي‌نوشتيم. زندگي از همين جاها شروع مي‌شود. يك نكته ديگر هم كه فكر مي‌كنم در شخصيت انسان‌ها مهم است اقليم و طبيعتي است كه در آن متولد مي‌شوند و رشد مي‌كنند. كساني كه در كوهستان زندگي مي‌كنند نسبت به كساني كه در دشت زندگي مي‌كنند سرسخت ترند و با مشكلات بهتر و با قدرت بيشتري روبه‌رو مي‌شوند.

حدود ١٨ ساله بودم كه عضو سازمان كوهنوردي شدم و يكي از موسسين سازمان كوهنوردي بودم. دفترمان در كوچه سيدهاشم در خيابان شاه‌آباد قديم بود. باشگاهي بود كه منوچهر مهران اداره‌اش مي‌كرد، همان سال‌ها كه ما رفتيم غار نوردي هم مي‌كرديم، بعضي از غارهايي را كه الان شناخته شده هستند، آن سال‌ها ما براي اولين بار فتح مي‌كرديم، از درون اين غارها بازمانده‌هايي از زندگي انسان‌هاي بدوي كشف مي‌كرديم، مثل جمجمه انسان، چراغ پيه‌سوز، شمشير يا ادوات شكار، اينها هنوز هم در باشگاه كوهنوردي دماوند موجود است. اينها جرقه‌هايي در ذهن ما مي‌زد براي شناخت بيشتر انسان‌هاي بدوي، مكتب من همين سازمان كوهنوردي بود. مكتب بعدي من باشگاه نيرو و راستي بود. ما تحصيلات عالي نداشتيم، هر دومان ديپلم رياضي گرفتيم. بعد از سال‌ها كه مي‌خواستيم در مورد انسان‌هاي بدوي مطالعه كنيم، هيچ دانشكده‌اي نداشتيم كه بخواهيم در مورد اين موضوع تحقيق كنيم ولي در طول مسافرت با بزرگ‌ترين انسان‌شناسان دنيا كه در رابطه با پيدايش انسان تحقيق مي‌كردند در ارتباط بوديم و نتايج سفرمان را در اختيارشان قرار مي‌داديم. ما در كنگوي برازاويل زندگي حيواناتي مثل گوريل و شامپانزه را بررسي مي‌كرديم، روزهاي زيادي را در يك فاصله مشخص مي‌نشستيم و آنها را زير نظر مي‌گرفتيم و روش زندگي‌شان را مطالعه مي‌كرديم.

قبل از اينكه سفر كنيد، از مناطق بكر آمازون و آفريقا فيلم يا تصويري ديده بوديد؟

از مناطقي كه ما به آنها سفر مي‌كرديم آن سال‌ها اصلا عكسي نبود. حتي كتاب يا مقاله‌اي در مورد آن مناطق وجود نداشت. حدود ٥٨ سال قبل وقتي سفر ما در آمازون تمام شد، هيچ كس باور نمي‌كرد ما توانسته‌ايم از آن مناطق فيلم و عكس تهيه كنيم. چه رسد به اينكه ما بخواهيم از نتايج تحقيقات ديگران استفاده كنيم. هدف ما مطالعه و بررسي انسان‌هاي بدوي بود و براي رسيدن به اين هدف قدم به قدم پيش رفتيم. سفرمان را هم از شرق شروع كرديم، به اين دليل كه در شرق امكانات بيشتري براي ما وجود داشت، براي ما كه كم تجربه‌تر بوديم، سفر به ميان مردمي كه خونگرم و با محبت بودند و از جهات زيادي فرهنگ‌شان به ما نزديك بود براي ما آسان‌تر بود. ابولكلام احمد آزاد، وزير فرهنگ هند به زبان فارسي ما علاقه داشت و به همين زبان هم صحبت مي‌كرد. در كشورهاي شرق آسيا مردم به فرهنگ ايران علاقه‌مند بودند. اين نكته را هم بگويم آن سال‌ها كه ما سفرمان را شروع كرديم فرهنگ جهانگردي و سفر اينقدر كه امروزه در بين مردم جا افتاده، وجود نداشت. به صورت قومي و قبيله‌اي زندگي مي‌كردند. وقتي يك خارجي را بين خودشان مي‌ديدند، به سمت او جذب مي‌شدند و دوست داشتند حرف‌هايش را بشنوند. مثل اينكه كسي از يك جنگ بزرگ برگشته و وارد يك شهري شده و حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارد، و همه علاقه دارند كه او در مورد تجربه‌اش صحبت كند. كار ما هم همين‌طور بود. ما در سفرمان در خاور دور بيشتر تجربه كسب كرديم. البته مشكلات هم زياد بود اما تجربه زيبايي بود. در طول سفرمان اين نگراني را نداشتيم كه حالا شب كجا مي‌خوابيم. امكانات و فضا خود به خود در مسير به وجود مي‌آمد. وقتي وارد يك كشور مي‌شديم، سعي مي‌كرديم نمايشگاهي برپا كنيم. قبل از سفرمان به منطقه آمازون و آفريقا تعدادي صنايع دستي ايراني با خودمان برده بوديم و در ساك موتوسيكلت‌مان حمل مي‌كرديم، كه براي معرفي هنر و فرهنگ ايران نمايشگاه برگزار مي‌كرديم، يك قاليچه داشتيم از ايران برده بوديم، از طرف موزه هنر‌هاي زيبا اين قاليچه نفيس به ما هديه شده بود كه در طول سفر همراه داشته باشيم و براي معرفي هنر ايران از آن استفاده كنيم، موزه هنرهاي زيبا خيلي به كار ما توجه داشت، تعدادي مينياتور ايراني، خاتم‌كاري‌هاي اصفهان هم به ما تحويل دادند كه همراه‌مان باشد و در نمايشگاه‌هاي‌مان از آنها استفاده كنيم. اين قاليچه همچنان دست ما بود، تا اينكه انقلاب شد، مسوولان موزه سراغ قاليچه را از ما گرفتند و از ما خواستند كه آن را به موزه برگردانيم. و بعد از اينكه توانستيم فيلم و عكس‌هاي جذاب تهيه كنيم نمايشگاه‌هايي كه برگزار مي‌كرديم با محوريت اين عكس‌ها بود. اين عكس‌ها و دستاوردهاي سفرمان را به نمايش مي‌گذاشتيم.

براي سفرتان كسي حمايت مالي از شما نداشت؟

ابدا. اين را هيچ‌كس باور نمي‌كند. نه فقط در اينجا بلكه در تمام دنيا براي هزينه سفرمان دست پيش كسي دراز نكرديم. به خودمان متكي بوديم. اما بعد از اينكه از سفر برگشتيم، به اين دليل كه اسم ما در جرايد كل دنيا مطرح شده بود، ما را به اردوي پيشاهنگي بردند تا فيلم‌مان را نمايش دهيم و در موردش توضيح بدهيم. بعد از آن دستور داده شد كه ما را براي تاسيس موزه حمايت كنند. ما نقشه‌اي را با كمك يك مهندس براي تاسيس موزه تهيه كرديم، تحويل داديم، ما را ارجاع دادند به وزير كشاورزي و او هم زميني را در تپه‌هاي عباس‌آباد به ما نشان داد و گفت مي‌توانيد اينجا موزه‌تان را تاسيس كنيد، آن زمان اين منطقه خيلي دور افتاده و پرت بود. به هر حال ما چون ديديم پروسه پيچيده‌اي شده است، پيگيري نكرديم. تا اينكه آقاي عبدالعلي‌پور، رييس مجموعه سعد‌آباد در سال ٨٢ فضايي را در موزه ملت براي نمايشگاه ما در نظر گرفت و بعد هم چون استقبال زياد بود او تصميم گرفت اين ساختمان را به عنوان موزه دايمي براي نمايش دستاوردهاي سفر ما در نظر بگيرد. اما آن چيزي كه مد نظر ما بود، نبود. براي اجراي ايده ما ٢٥٠ هكتار زمين نياز بود. براي اينكه دنياي بدوي را به صورت ماكت بازسازي كنيم. در واقع يك مجموعه گردشگري و مطالعاتي مد نظر ما بود، طوري كه بازديدكننده‌ها بتوانند خودشان را در منطقه آمازون احساس كنند يا در ميان قبايل آفريقايي. مجسمه‌هايي از مردم قبايل آمازون و آفريقا تهيه مي‌شد، ايگلوي اسكيموها (كلبه يخي) را شبيه سازي مي‌كرديم. مي‌توانستيم تمام مناطقي را كه مورد مطالعه قرار داديم به صورت ماكت و شبيه‌سازي ارايه كنيم يا حتي غذاهاي مربوط به همان منطقه را سرو مي‌كرديم، به تمام جزييات اين موزه فكر كرديم.

در اين موزه حرف نگفته‌اي داريد؟

اشيا خيلي زياد است. انبار خانه من پر از اشياي مربوط به سفرمان است. اما نمايش اين اشيا نياز به ويترين‌هاي خاص دارد. به صورت دوره‌اي نمايشگاه‌هايي از اين عكس‌ها و اشيا برگزار مي‌كنيم. اما تمام تلاش‌مان را كرد‌ه‌ايم كه در كتاب و فيلم و موزه نتايج سفرمان را ارايه كنيم و حرف نگفته‌اي باقي نماند.

شما در طول سفر يك جاهايي استخدام مي‌شديد تا بتوانيد هزينه‌هاي سفرتان را تامين كنيد، اعتمادي كه براي اين استخدام و شروع كار در كشورها و شهرهاي مختلف نياز داشتيد را چطور جلب مي‌كرديد؟

ما در وهله اول سعي مي‌كرديم با دانشگاه‌ها ارتباط برقرار كنيم و از كانال دانشگاه‌ها نمايشگاه برگزار مي‌كرديم و خودمان را به قشر دانشگاهي معرفي مي‌كرديم. حتي در بعضي كشورها ما در خوابگاه‌هاي دانشگاهي زندگي مي‌كرديم. دانشگاه‌ها هم با ما همكاري مي‌كردند به اين دليل كه معتقد بودند دانشجوها با ديدن ما انگيزه پيدا مي‌كنند براي پژوهش و تحقيق و جمع آوري اطلاعات و همين طور اطلاعات‌شان افزايش پيدا مي‌كرد. از ما دعوت مي‌شد كه در دانشگاه‌ها براي دانشجويان سخنراني كنيم؛ ما در دانشگاه كلمبيا هم برنامه اجرا كرديم، حتي براي يك كالج بزرگ بين‌المللي كه مختص ناشنوايان بود هم برنامه اجرا كرديم و نمايشگاه گذاشتيم. گاهي هم پيش مي‌آمد كه با مردم شهرهاي مختلف ارتباط برقرار مي‌كرديم، گاهي حتي روي ديوار يا داخل ننو مي‌خوابيديم. گاهي رييس دانشگاه ما را براي كار به مراكز مختلف معرفي مي‌كرد. از دانشگاه‌هاي مختلف مقالات ما را خريداري مي‌كردند، اينجا بحث ارتباط با مردم پيش مي‌آيد، گاهي در دانشگاه‌ها پيش مي‌آمد كه ما را به رياست‌جمهوري يا مقامات كشور معرفي مي‌كردند و ترتيب ديدارهاي ما را مي‌دادند.

تناقض در سفر شما زياد بود، با اين تناقض‌ها چطور كنار مي‌آمديد؟

گاهي پيش مي‌آمد كه ما با فلاكت در يك روستاي دور افتاده روي درخت مي‌خوابيديم، يا غذايي نداشتيم بخوريم. اما از طرفي گاهي هم پيش مي‌آمد كه با مقامات ديدار مي‌كرديم و وارد كاخ رياست‌جمهوري يك كشور مي‌شديم. يك زماني با قاشق و چنگال سر ميز غذا مي‌خورديم، گاهي هم در يك قبيله دورافتاده با آدم‌هاي بدوي بايد غذاهاي غيرقابل تصور مي‌خورديم. بالا و پايين‌هاي سفر ما زياد بود. همه جور تجربه‌اي داشتيم. با اكثر مقامات دنيا در آن زمان ديدار داشتيم. اما در تمام مدت به هدف اصلي‌مان كه بيشتر شناختن بوميان بود فكر مي‌كرديم.

راه ارتباط شما با بيرون از مناطقي كه سفر مي‌كرديد چه وسيله‌اي بود؟

ما وقتي وارد مناطقي مثل آمازون مي‌شديم ديگر فكر اينكه بخواهيم با كسي ارتباط و تماس داشته باشيم را نمي‌كرديم. مي‌دانستيم به جايي مي‌رويم كه ارتباط و تماس وجود ندارد. خانواده‌مان به آدرسي در بوگوتا نامه مي‌نوشتند تا از احوال خود خبر دهند و احوال ما را جويا شوند. در يكي از سفرهاي‌مان كه حدود شش ماه طول كشيد، وقتي برگشتيم، دو روز نشسته بوديم نامه‌هايي را كه رسيده بود، مي‌خوانديم. اين لحظات هم لحظات جالبي در سفر ما بود. روزي كه ما سفرمان با موتوسيكلت را شروع كرديم مادرمان در بستر بيماري بود، بعد از هفت سال كه برگشتيم، سه روز بعد از اينكه ما به ايران رسيديم، مادرمان فوت كرد. اين اتفاق روي مردم تهران يك اثر عجيبي گذاشت، خبر بازتاب زيادي داشت و احساسات مردم را برانگيخته بود. چون در آن سال‌ها مردم تهران ما را مي‌شناختند.

اگر دو جوان بيايند به شما بگويند ما مي‌خواهيم براي سفر تحقيقاتي به آمازون برويم، شما به آنها چه مي‌گوييد؟

مي گويم اول برويد ايران را خوب ببينيد، اقوام و فرهنگ كشور خودتان را خوب بشناسيد و تجربه كسب كنيد، نه اينكه فقط به دنبال اين باشيد كه فلان قبيله يا فلان منطقه جاي جذابي است يا هيجان‌انگيز است. بايد اول با قبايل كشور خودتان زندگي كنيد تا بتوانيد كيلومتر‌ها آن‌سو‌تر با قبايلي كه هيچ چيزي در موردشان نمي‌دانيد، زندگي كنيد. زندگي در فرهنگ‌هاي نزديك به خودتان به شما تجربه مي‌دهد. اين يك پايه و زيرساختي است براي سفر كردن. حالا اگر به شناخت ايران علاقه نداريد، برويد افغانستان يا تاجيكستان يا كشورهايي كه از نظر فرهنگ و سبك زندگي به شما نزديك‌اند. اما درست‌ترين راه اين است كه ايران را خوب ببينيد. ايران كشور جالبي است. من هميشه به جوان‌ها مي‌گويم اينقدر سوژه و هدف در دنيا هست كه مي‌توانيد براي تحقيق و پژوهش انتخاب كنيد. همين آيين‌هاي ازدواج در آسياي شرقي چقدر موضوع جذابي است. اما كمتر كسي به سراغ اين موضوعات مي‌رود.

از نظر شما كه تمام دنيا را ديده‌ايد، ايران كشور جالبي است؟

ايران در نوع خود كشور جالبي است. طبيعي است كه مادر براي هر كسي عزيز است، سرزمين خودمان براي‌مان عزيز است. من واقعا به ايران علاقه دارم. عبدالله هم همين‌طور، اما او مجبور شد كه در شيلي بماند. الان هم مايل است كه برگردد به ايران. اما مي‌ترسد برايش مشكل ايجاد شود. خود من چهار سال ممنوع‌الخروج بودم، به دليل نام خانوادگي «اميدوار» كه همنام گوينده يك راديوي خارجي است، البته ما هيچ نسبتي هم با او نداريم اما اين تشابه اسمي مشكل‌ساز شده است.

وسايلي كه در حال حاضر در موزه به نمايش گذاشته شده را با هدف برگزاري نمايشگاه جمع‌آوري كرديد يا از ابتدا به تاسيس موزه فكر مي‌كرديد؟

از همان روزهاي اول كه سفرمان به پايان رسيد، مشغول شديم به ارايه كارهاي‌مان و علاقه‌مند بوديم كه نتايج سفرمان را ارايه دهيم. چون مي‌دانستيم هميشه ماندگار نيستيم، اين كارها و زحماتي كه كشيده‌ايم بايد بماند براي نسل‌هاي آينده. شما نمي‌دانيد موزه‌هايي كه در دنيا هست مثل BIRITISH MUSIUM كه نتيجه سفر‌هاي تحقيقاتي چندين دانشجو را به نمايش گذاشته كه به آفريقا سفر كرده‌اند. هدف ما هم در آن سال‌ها برپايي اين موزه‌اي كه امروز شما مي‌بينيد، نبود. ما مي‌خواستيم يك موزه انسان‌شناسي با تكيه بر نتايج تحقيقات‌مان در سفر به دور دنيا تاسيس كنيم كه نه قبل از انقلاب و نه بعد از آن موفق به اين كار نشديم. ما اين وسايل را از بومي‌ها مي‌گرفتيم؛ بعضي را در ازاي پرداخت مبلغي يا حتي دادن سيگار، البته بعضي از اين ابزارآلات را هم به ما هديه داده‌اند. اما از ابتدا به تاسيس موزه انسان‌شناسي فكر مي‌كرديم زيرا تمركز سفرمان روي مطالعه اقوام بدوي بود.

در سفرنامه‌تان از رابط‌هايي كه در هر منطقه داشتيد صحبت كرده‌ايد و اينكه در بعضي قبايل ابتدا رابط‌ها با رييس قبيله وارد مذاكره مي‌شدند بعد شما وارد قبيله مي‌شديد، با اين رابط‌ها چطور ارتباط برقرار مي‌كرديد؟

ما نيازهاي مردم آن منطقه را شناسايي مي‌كرديم، مثلا مي‌دانستيم در منطقه آمازون نمك وجود ندارد، يا براي بعضي قبايل كبريت خيلي جالب بود، چون هنوز به روش‌هاي اوليه آتش تهيه مي‌كردند، پارچه‌هاي الوان و نمك و كبريت و از اين قبيل چيزها را با خودمان مي‌برديم كه براي ارتباط با راهنماهاي محلي از ترفند هديه دادن به اينها استفاده مي‌كرديم. براي ارتباط با اهالي قبيله هم همين طور، يك سري هديه مي‌فرستاديم، مثلا براي خانم‌ها آينه و شانه خيلي جالب بود. يا سيگار براي روساي قبايل خصوصا در آمازون.

بهشت جهانگردها كجاست؟

همه جاي دنيا بهشت جهانگردهاست. اما براي ما جالب‌ترين بخش سفرمان، سفر به مناطق بكري بود كه بومي‌ها در آن زندگي مي‌كردند، به اين دليل كه فرصت پيدا مي‌كرديم كه روي نظريات‌مان كار كنيم. بومي‌هايي مثل اهالي آمازون، ابورجونيزها در استراليا، اسكيموها در قطب شمال، اينكاها و پيگمه‌ها.

مهم‌ترين خصوصيتي كه يك جهانگرد بايد داشته باشد، چيست؟

همان‌طور كه گفتم يك جهانگرد بايد انگيزه بسيار قوي داشته باشد و همين طور هدف از سفرش را خوب براي خودش تشريح كرده باشد. اگر بخواهيد بدون هدف حتي تا نزديك‌ترين شهر هم برويد لطف چنداني ندارد، زود خسته مي‌شويد.


منبع: اعتماد

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار