گوناگون

نگاهی به فیلم ۴۰۰ ضربه

پارسینه: 400 ضربه ساخته "فرانسوا تروفو" سینمای موج نو فرانسه داستان تنهایی ها و رانده شدن های پسرک نوجوانی است از جامعه، خانواده و مدرسه که از عمق تجربه های خود کارگردان اثر در دوران نوجوانی برخواسته است.

طبق اطلاعات وب سایت راجر ایبرت این اولین همکاری تروفو با جان پیر لوید جوان در نقش آنتوان دوینل است که خود مدت ها قبل از فیلم با مشکلات روحی زیادی دست و پنجه نردم کرده بود. آنتوان نوجوانی است که با مادر بلوند، زبان تلخ و سختگیر خود و ناپدری اش که به ظاهر نرم و بیخیال است و در واقعیت وابستگی احساسی با آنتوان ندارد زندگی میکند. مادری که با یکی از همکارانش در محل کار ارتباط عاطفی داشته و مدت زیادی را در منزل سپری نمیکند و همچنین ناپدری که بیشتر در محل کار به سر میبرد.

آنتوان با سختگیری ها و لجوجی های معلمش در مدرسه مواجه بوده و با مشورت تنها دوست نزدیک خود تصمیم به غیبت از مدرسه گرفته و دروغی را مبنی بر مرگ مادرش سرهم بندی میکند و از اینجا به بعد آنتوان به عنوان دروغگو نیز شناخته میشود. تروفو در جوانی مشکلات زیادی را متحمل شده و بنا به گفته خود او سینما راه نجات او بود.

او برای فرار از مشکلات به سینما و تماشای فیلم روی می آورد و بازتاب این جهت گیری در فیلم نیز به نمایش گذاشته شده. جایی که آنتوان و دوستش به دیدن نمایش عروسکی رفته و بعد از بیرون آمدن از آنجا ماشین تحریری را می دزدند و آنتوان دستگیر شده و به پیشنهاد خانواده اش به خانه تادیب میرود. تنهایی های آنتوان با سکوتش در مقابل بازخواست ها نمایان است و همچنین زمانی که تروفو ما را به قسمتی از خلوت آنتوان وارد میکند. یعنی وقتی آنتوان در طاقچه اتاقش عکس شخصیت مذهبی مورد علاقه خود "بالزاک" را در قرار داده است. با اینحال فیلم تروفو یک تراژدی کامل نیست و ما با صحنه های طنز و مسرت بخشی روبرو هستیم.

مثل معلم ورزشی که با صف درازی از دانش آموزان در خیابان در حال دو است و به مرور دانش آموزان جیم شده و از این صف فقط یک معلم و دو دانش آموز میماند. این سکانس در عین طنزگونه بودن خود نمایانگر دور شدن نسل جوان و نوجوان از نسل بزرگسال می باشد. همچنین صحنه خنده آور دیگری که آنتوان با بی دقتی شمعی را زیر عکس بالزاک روشن کرده و طاقچه آتش میگیرد. والدین آنتوان در پی خاموش کردن آتش برآمده و از آنجا که آنتوان قبلا خانه را ترک کرده بود، تصمیم دارند که از برخوردهای خشن و سختگیرانه پرهیز کنند. به این ترتیب همه با شادی و خوشحالی به گردش میروند.

سکانس آخر فیلم، جایی که آنتوان از خانه تادیب فرار کرده و با دریا روبرو میشود، ایستاده و یکدفعه به دوربین خیره میشود. آنتوان برای اولین بار است که دریا را دیده و در این نقطه بین آینده (دریا) و گذشته (خشکی) مردد مانده و احساس تردید خود را به نگاه به دوربین به بیننده منتقل میکند.
برگرفته از نقد "راجر ایبرت"
-----------------------------------------
The 400 Blows
1959

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار