گوناگون

نقد مجموعه تلويزيوني ولايت عشق

پارسینه: بنابر گفته‏ ي كارگردان، مجموعه‏ ي 30 قسمتي ولايت عشق اين‏گونه تقسيم‏بندي شده است:

1ـ دوازده قسمت درباره‏ ي مرگ هارون، جنگ دو برادر و خلافت مأمون.

2ـ پانزده قسمت درباره‏ ي ضرورت ولايت‏عهدي امام رضا عليه ‏السلام، هجرت و سفر امام و بررسي عمل تاكتيكي امام.

3ـ سه قسمت درباره‏ي حركت مأمون به سوي بغداد و شهادت حضرت رضا عليه‏السلام.
در مصاحبه ‏هاي كارگردان، دو نكته درباره‏ ي مسأله‏ي تاريخي سريال آمده است تا پيشاپيش انتقادات را پاسخ داده باشد؛ به اين صورت كه:

1ـ منتقدان يك اثر هنري ـ تاريخي متعدد هستند. يك دسته از آن‏ها صرفا منتقدان تاريخي اثر هستند، در حالي كه بايد بدانيم از نظر تاريخي:

الف‏ـ نقل‏ها، متعدد و گه‏گاه متضاد است.

ب ـ تاريخ نگار، رويدادها را بر اساس اعتقاد يا برداشت خود نوشته است.

2ـ به فرض آگاهي از رخدادهاي تاريخي، مسأله‏ي اصلي و مهم، جذاب كردن تاريخ براي بيننده است؛ به ويژه آن گاه كه تحليل تاريخي از جنبه‏ي سياسي مهم باشد.

در پيشينه‏ي تاريخي و ذهنيت مردم از زندگي اهل‏بيت عليهم‏السلام، چنين است كه حضرت و اطرافيان او خير مطلق و جبهه‏ي مقابل، شرّ مطلق هستند. بنابراين، اگر اثر تاريخي اين‏گونه تصوير سازي شود در برقراري ارتباط با بيننده، دچار مشكل مي‏شود؛ زيرا درام نيست و در آن تعليق وجود ندارد. همچنين افرادي كه تماشاگر با آنان هم ذات پنداري كرده و يا بايد مابه‏ازاي آن باشند، وجود نخواهند داشت. در نتيجه، از نظر تحليل تاريخي، تك‏تك آدم‏ها مهم نيستند.

حتي جزئيات تاريخي نيز ضروري نيست؛ زيرا با درام، متضاد است. از اين رو، صحنه‏ي قتل امين، عيسي بن ماهان و ... بر اساس تخيل نويسنده و متناسب با ضرورت درام، تغيير مي‏يابد يا افراد و وقايعي متعدد آفريده مي‏شوند و...

در اين‏جا مسأله‏ي مهم ديگري وجود دارد و آن اين كه، با توجه به ضرورت پاي‏بندي به مستندات تاريخي كه با آميزه‏هاي ديني آميخته هستند، جايگاه تخيل (و جذابيت‏هاي هنري و درام و...) در توليد آثار تاريخي و ديني چگونه است؟

در نقد و بررسي تاريخي اين مجموعه، ابتدا به نخستين قسمت اين مجموعه نگاهي اجمالي مي‏افكنيم. آن‏گاه مهم‏ترين وقايع مجموعه را مرور خواهيم كرد. در پايان نيز جايگاه تخيل و درام را در قصه‏هاي ديني بررسي خواهيم كرد.

در نخستين قسمت، چهار بخش مهم وجود دارد:

1ـ لشكركشي هارون به خراسان.

2ـ داستان محاكمه ‏ي طاهره و دفاع ابن‏عقيل از او (پس از مداخله‏ي حضرت) و يا معرفي فضاي مدينه.

3ـ داستان عروسي عمرو بن رجاء با گلناز دختر فضل بن سهل و معرفي اطرافيان مأمون.

4ـ داستان كاخ هارون در طوس و معرفي اطرافيان هارون و امين.

در اين جا، سه صحنه از مدينه، مرو و طوس از سه مجموعه‏ي شخصيتي نمايش داده مي‏شود كه از نظر انطباق با تاريخ، مي‏توان سه معيار را مورد توجه قرار داد:

1ـ اضافه ‏ها؛
2ـ تغييرها؛
3ـ حذف‏ها.

هر يك از اين سه ملاك را مي‏توان نسبت به سه شاخص ديگر سنجيد يعني:

الف‏ـ رخدادها و وقايع به تصوير كشيده شده؛

ب‏ـ طراحي صحنه، دكورها و طراحي لباس و...؛

ج‏ـ شخصيت‏هاي متعددي كه پشت سر هم مي‏آيند و مي‏روند.
آن‏چه اهميت دارد بررسي ميزان انطباق وقايع گوناگون تاريخي از نظر اضافه‏ها يا تغييرهايي است كه ديده مي‏شود.


قسمت اول ـ صحنه ‏ي اول

نقد و بررسي: در اين جا و مراحل بعدي، هيچ‏گاه درباره‏ي دليل لشكركشي بزرگ هارون به خراسان اطلاعاتي داده نمي‏شود، آن هم در شرايطي كه به ظاهر، اوج حكومت عباسيان و زمان شدت يافتن بيماري هارون است.

بايد دانست دليل اين لشكركشي، شورش رافع‏بن ليث در ماوراءالنهر ( و نه در خراسان) در محدوده‏ي سمرقند و تاجيكستان امروزي بود كه شاه تبت و خاقان ترك و كابل از آن حمايت مي‏كردند. در اين شورش، سادات، علويان، زيديه و هواداران اهل‏بيت هيچ نقشي نداشتند، در حالي كه در فيلم، از علويان و هواداران اهل‏بيت و امام رضا عليه‏السلام به عنوان اسيران اين شورش (پيش‏درآمد معرفي حضرت!!) معرفي مي‏شوند. در صحبت‏هاي هارون با اسرا نيز صحبت
از عرب و عجم است كه اين وضعيت با دوران حكومت امويان تناسب دارد نه عباسيان.

قسمت اول ـ صحنه‏ي دوم

نقد و بررسي: اين قصه، تخيلي است و استناد تاريخي ندارد. در نخستين قسمت سريال، شاهد حضور و مداخله‏ي ناقص و نيمه كاره‏ي حضرت هستيم، در حالي كه سيره‏ي عملي ائمه عليهم‏السلاماين‏گونه بود كه هرگاه در مسأله‏اي دخالت مي‏كردند، در مقام فصل ‏الخطاب امور بودند نه اين كه، صرفا حرفي بزنند و باقي كارها را به اصحاب و جماعت واگذارند.

صحبت‏هاي تكميلي ابن‏ عقيل نيز از صحنه‏ي محاكمه ‏ي مارك آنتوني قائلين ژول سزار اقتباس شده است كه در جمع مردم، ابتدا به ظاهر دفاع مي‏كردند، اما در نهايت محكوم مي‏كردند. آيا اصحاب ائمه اين‏گونه دو پهلو صحبت مي‏كردند؟ آن هم در مدينه و كنار خانه‏ي حضرت و در تكميل سخنان حضرت؟!

قسمت اول ـ صحنه‏ ي سوم

سمرقند: عروسي عمرو بن رجاء با گلناز دختر فضل‏بن سهل

نقد و بررسي:
1ـ مهم‏ترين مشكل اين صحنه در اين است: كه همه‏ي قهرمانان و شخصيت‏ها به جز رجاءبن ضحاك و فضل، تخيلي هستند به ويژه عمرو و گلناز كه بعدها، شخصيت اصلي يا فرعي صحنه‏ها و قصه‏هاي بسياري خواهند بود.

2ـ موضوع صحنه كه به دليل معرفي شخصيت‏هاي جديد، اصلي و فرعي است، افزون بر اين كه تخيلي است، از توجيه يا سنخيت تاريخي نيز برخوردار نيست؛ زيرا هارون و لشكريانش براي سركوبي شورش رافع‏بن ليث آمده بودند. بنابراين، اصلاً خانواده‏ي خود را نياورده بودند، به ويژه آن كه، حضور مأمون در لشكركشي هارون تحميلي بود و زن و فرزند مأمون در زمان جنگ در بغداد بوده‏ اند.

3ـ رجاء بن ضحاك به احتمال زياد عموي فضل بوده است و ازدواج فضل با خواهر رجاء به معناي ازدواج او با عمه ‏ي خود است.

افزون بر آن، روابط فضل و رجاء مي‏توانست جدا از آن‏چه در فيلم است، به عنوان روابط فاميلي كاملاً نزديك‏تر و حساب شده ‏تر در خدمت سياست‏هاي فضل باشد، اما درام، راهي ديگر رفته است!!

قسمت اول ـ صحنه‏ ي آخر

نقد و بررسي: طوس، قصر هارون: بيماري هارون و صحبت او با اطرافيانش درباره‏ي ترديد در لياقت امين و سزاواري مأمون براي خلافت و سرانجام تعيين او به خلافت پس از خود، در يك پيمان خصوصي.

مسأله‏ي خلافت مأمون در هيچ منبع تاريخي نيست، بلكه نكته‏ي مهم، موقعيت خطير و متزلزل مأمون در برابر موقعيت مستحكم امين نزد عباسيان و اعراب است، به گونه‏اي كه حتي هارون در سفر خراسان، چندبار از لشكر همراه خود براي ولي‏عهدي مأمون پس از امين، بيعت مجدد گرفت تا آن را مستحكم كند و هارون فهميده‏تر از آن بود كه خلافت را در يك جلسه‏ي خصوصي، آن هم در خراسان به مأمون انتقال دهد و موقعيت مستحكم امين را در بغداد فراموش كند.

ديگر اين كه، جز فضل‏بن ربيع، سه تن ديگر يعني عيسي جلودي، ابويونس و ابن ابي‏عمران، هيچ‏گاه از اطرفيان خصوصي هارون نبوده‏اند كه هميشه با او باشند و...

نتيجه:

در نخستين سنگ بنا، جز چند شخصيت اصلي (امام رضا عليه‏السلام، هارون، مأمون، فضل بن‏سهل، فضل‏بن ربيع،

رجاءبن ضحاك و...) تقريبا ديگر شخصيت‏ها تخيلي است. به جز لشكركشي هارون به خراسان، بقيه‏ي حوادث و رخدادها نيز تخيلي است.

اينك به بررسي اجمالي سه مرحله‏ي سريال مي‏پردازيم:

قسمت اول تا سيزدهم
كارگردان مي‏گويد:
قرار نبود در سريال به اختلافات امين و مأمون و مرگ هارون و... بپردازيم، ولي اين همه، زمينه‏سازي‏هايي است تا وضعيت تاريخي و شرايط اجتماعي آن زمان براي بيننده كاملاً روشن شود...

اين قسمت، از سفر هارون شروع مي‏شود و تا قتل امين ادامه مي‏يابد. دو مشكل اساسي در اين قسمت وجود دارد:

1ـ بي‏ ارتباط بودن با موضوع اصلي:

هدف سريال، بررسي زندگاني سياسي حضرت رضا عليه‏السلام است، نه حكومت عباسيان و مسايل داخلي آن‏ها. بنابراين هرچند شناخت شخصيت‏هاي گوناگون آن مقطع تاريخي و زمينه‏هاي تاريخي ولايت‏عهدي امام عليه‏السلام نيازمند پيش زمينه‏هايي است، اما هيچ‏گاه مقدمه نبايد از اصل بيشتر باشد به گونه‏اي كه شخصيت فضل‏بن سهل يا مأمون در 13
قسمت آغازين مشخص شود.

2ـ دور شدن از تاريخ و اهداف مورد نظر:

براي مشخص شدن تغيير وقايع تاريخي فقط به برخي موارد مهم در اين مقطع تاريخي و اين بخش از سريال مي‏پردازيم؛ مواردي كه بعضي به ظاهر، فرعي و جزيي است، اما به دليل تحليل و جايگاه تاريخي و سياسي، نقش ويژه‏اي دارند. مهم‏ترين اين موارد عبارت‏اند از:


لشكركشي هارون
هارون با لشكري بزرگ (تمام لشكر خود) براي دفع شورش رافع‏بن ليث، وارد خراسان شد و در طوس مُرد. با مرگ او، فضل‏بن ربيع پس از مشاوره با فرماندهان (كه آيا بر اساس وصيت هارون، در خراسان تحت امر مأمون بمانند يا خير، پس از گفتن اين جمله كه: «ملك و حكومت موجود (امين را) به ملك نسيه عوض نمي‏كنيم») همراه تمامي لشكر
عازم عراق شد. به ويژه آن‏كه خانه و زندگي بيشتر سپاهيان در عراق بود. در نتيجه، براي مأمون از لشكر هارون هيچ
نماند، مگر آن‏چه در مرو و سمرقند همراه او بودند. در فيلم، لشكر هارون دو دسته مي‏شوند و عده‏ي قابل توجهي،
همراه عيسي جلودي به مرو مي‏روند.
اين در حالي است كه: 1ـ در اين مقطع زماني، نامي از جلودي و رفقاي او به عنوان افراد مورد توجه دربار عباسي
نيست، بلكه آنان بعدها با ولي‏عهدي حضرت رضا عليه‏السلام مخالفت مي‏كنند.

2ـ در جنگ طاهربن حسين با علي‏بن عيسي بن ماهان، تعداد سپاه طاهر، 5 هزار نفر در مقابل 70 هزار نفر بود.
مأمون اين تعداد اندك را نيز به زحمت گرد آورده بود، اما امين هنوز لشكر بسياري ـ همان لشكر هارون ـ در اختيار
داشت.
اگر اين موضوع درست پرداخت مي‏شد به راحتي موقعيت بسيار متزلزل مأمون در آغاز به تصوير كشيده مي‏شد.

شخصيت تاريخي فضل‏ها
شايد هدف اصلي قسمت‏هاي آغازين سريال، معرفي فضل‏بن سهل و فضل‏بن ربيع و نقش آن‏ها در حوادث باشد،
اما متأسفانه از شخصيت فردي و جايگاه سياسي ـ تاريخي آنان تصويري غلط ارايه شده است كه فقط به ذكر
نمونه‏هايي از آن بسنده مي‏كنيم:
فضل‏بن ربيع:
وي پس از برمكيان، وزير هارون بود. اگر به اين مسأله توجه مي‏شد، دليل اصلي درگيري‏هاي دو فضل عرب و عجم
مشخص مي‏گرديد؛ زيرا جنگ امين و مأمون در لايه‏ي پنهان آن، جنگ وزيران عرب و عجم بود.
فضل‏بن ربيع پس از بردن لشكر به بغداد و وسوسه كردن امين به جنگ با مأمون و خلع او، تا اواسط حكومت امين
در مقام وزارت بود. آن گاه كه لشكر امين، شكست‏هاي متعددي متحمل شد، حسين بن‏علي‏بن عيسي بن ماهان بر ضد
امين شورش كرد كه حتي، به مدت چند روز امين از خلافت، عزل شد و بغداد در دست شورشيان بود. اما شورش به
سرعت شكست خورد. پس از آن شورش، ناگهان فضل‏بن ربيع، متواري و مخفي شد. موضوع دخالت فضل در اين
شورش مورد تامل است. مهم اين است كه او پس از آن، از يك سو، خود را در معرض اتهام از سوي امين مي‏ديد و از
سوي ديگر، حكومت او را حكومتي نابود شدني مي‏ديد كه ارزش حمايت نداشت. به هر تقدير تا سال‏هاي سال از
فضل‏بن ربيع خبري نبود و او در بغداد، به طور مخفي و ناشناس مي‏زيست. در مقطع زماني ولي‏عهدي امام رضا عليه‏السلام
به هنگام يكي از قيام‏ها بر ضد مأمون، در بغداد خود را آشكار كرد، اما پس از شكست آن، دوباره به زندگي مخفيانه
روي آورد تا اين كه بعدها، مأمون او را بخشيد.
بنابراين، شخصيت فضل آن‏چنان با حكومت امين ـ به ويژه در سال‏هاي پاياني ـ گره نمي‏خورد و درام هم اقتضاي
آن را ندارد، كه اين چنين بر روي او متمركز شود، تا جايي كه او را در ماجراي ولي‏عهدي به مرو بياورند و...

فضل‏بن سهل:
طرح شخصيت فضل‏بن سهل از دو نظر قابل بررسي است:
1ـ اطرافيان او.
2ـ برنامه‏هاي سياسي او.
اطرافيان: به گفته‏ي فيلمساز همسر، دختر و داماد فضل براي معرفي ابعاد زندگي او به تصوير كشيده شده‏اند. داماد
و دختر فضل استناد تاريخي ندارند و جزئيات تاريخي زندگي فضل نيز مشخص نيست.
جالب است بدانيم فيلم‏نامه‏نويس كه در اين سريال، كارگردان هم هست، دست كم از نظر اطرافيان فضل ـ كه
واقعيت تاريخي داشته‏اند ـ كسي را كم نداشته است، اما از هيچ كدام استفاده نكرده يا غلط استفاده كرده است. اين
افراد عبارت‏اند از:
ـ پدر و مادر فضل كه تا پس از مرگ او زنده بوده‏اند.
ـ «حسن‏بن سهل»، برادر فضل كه پس از به خلافت رسيدن مأمون، حاكم همه‏ي سرزمين‏هاي غربي خلافت عباسي
شد و اعمال او، سبب مرگ فضل گرديد. و دختر او ؛ بوران به ازدواج مأمون در آمده بود.
ـ رجاءبن ضحاك، عموي فضل كه بيشتر برنامه‏هاي مأمون و فضل را انجام مي‏داد. وي به هنگام خروج مأمون از
بغداد به حكومت يكي از شهرهاي خراسان منصوب شد، اما بر اثر بدرفتاري، بسيار زود بر كنار شد.
ـ غسان بن عبّاد، پسرعموي فضل كه پس از رفتن مأمون به بغداد، از سوي حسن‏بن سهل، مدتي حاكم خراسان
بود، تا اين كه عزل و طاهر به جاي او انتخاب شد.
برنامه‏هاي سياسي:
پس از بازگشت لشكر بزرگ هارون به بغداد، مأمون و فضل با لشكري بسيار كوچك در خراسان ماندند. شورش‏ها
ادامه داشت و به مردم آن سرزمين، اعتمادي نبود. در اين هنگام هر دو به تكاپو افتادند. فضل كه مسنّ و معلم مأمون
نيز بود، اقدامات زير را براي تحكيم موقعيت مأمون در خراسان انجام داد:
1ـ مذاكرات متعدد او با عبداللّه‏ بن مالك نامي كه از منتفذان صاحب مقام در خراسان بود و جلب حمايت او براي
مأمون بسيار اهميت داشت.
2ـ سران همه‏ي قبايل عرب مقيم خراسان را مورد اكرام و لقب بخشي قرار داد.

3ـ از خراسان، رُبع خراج را برداشت؛ امري كه سبب جلب محبت مردم شد.
4ـ قاريان و فقها را دعوت كرد كه به صورت گسترده به تبليغ اسلام و احياي سنن بپردازند.
وي به مأمون توصيه كرد كه لباس صوفيان (لباس پشمي) بپوشد و ردّ مظالم كند، تا با رياكاري، نظر متديّنان را جلب
كند. اين كارها را بايد با اخباري كه از فسق و فجور امين و اعراب بغداد به خراسان مي‏رسيد، قياس كرد. اين تدابير مؤثر
بود؛ زيرا مردم به تمجيد از مأمون ـ عموزاده‏ي رسول‏خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ـ پرداختند.
5ـ براي حاكم كابل، خاقان ترك و ديگر حكام مناطق هم مرز با مسلمانان كه خيال شورش و حمله به خراسان
داشتند، يا با رافع‏بن ليث همكاري مي‏كردند، هدايايي فرستاد و حاكميت آن‏ها را در سرزمين‏شان به رسميت شناخت
تا از جانب آنان آسوده خاطر باشد.
6ـ حاكم ري ـ شهر مرزي خراسان و عراق ـ را كه تحت امر امويان، اما متمايل به امين بود، تغيير داد و دستور داد
مرزهاي خراسان و عراق تحت كنترل دقيق و شديد باشد.
7ـ مي‏كوشيد سياست دوستي را با امين در پيش گيرد و از رويارويي با او تا زمان مناسب بپرهيزد.
نتيجه‏ي اين تدابير سبب شد رافع‏بن ليث ؛ دشمن بسيار خطرناك مأمون كه داعيه و شعار مردم دوستي داشت، از
مأمون، امان بخواهد و تسليم شود. مأمون هم او را اكرام كرد. در نتيجه، سپاهيان طاهر و هرثمه از درگيري با سمرقند
آسوده شدند. مأمون به سرعت لشكريان طاهر را كه از خراسان گرد آمده بودند، به ري فرستاد.
در سريال ولايت عشق، به هيچ يك از اين امور اشاره‏اي نشده است، بلكه رافع‏بن ليث اسير مي‏شود. هم‏چنين به
جاي مذاكره با عبداللّه‏ بن مالك و سران قبايل، مذاكره با زيديّه مطرح مي‏شود كه بحث آن خواهد آمد.
خلق دو شخصيت ؛ داماد و دختر فضل ـ هم‏چنان كه فيلم‏نامه‏نويس و كارگردان گفته است ـ براي ارتباط دادن بين
حوادث مرو و بغداد است، در حالي كه با توجه به فاصله‏ي زياد مكاني بين دو شهر و حساسيت عباسيان و اعراب به
فضل و اطرافيان او و ديگر مسايل حاشيه‏اي؛ رفت و آمد پيوسته‏ي اين زن و شوهر ايراني به ميان اعراب و عباسيان
باورپذير نمي‏نمايد.
از سوي ديگر، هنگامي كه نمايندگاني از سوي امين به خراسان آمدند، فضل تعدادي از آن‏ها را به وعده‏هاي
گوناگون خريد، تا جاسوس او در بغداد باشند و اخبار را سريع به او برسانند. هم‏چنين، انتخاب فرمانده‏ي لشكرِ امين؛
يعني علي‏بن عيسي بن ماهان از نقشه‏هاي مرموز فضل بوده است. او كه مي‏دانست لشكر امين سرانجام راهي خراسان
خواهد شد، به جاسوس مخصوص خود در دربار امين ـ چيزي كه در سريال از آن سخني به ميان نيامده است ـ تكليف
كرد كه امين را وسوسه و تحريك كند كه فرمانده‏ي آن، علي‏بن عيسي بن ماهان باشد، تا اين مسأله سبب هيجان و
دلاوري بيشتر خراسانيان در جنگ با امين گردد.
هيچ يك از اين موارد در سريال به تصوير كشيده نشده است، در حالي كه در سريال، فضل متهم شده است كه قصد
به دست گرفتن خلافت را دارد، آن هم درست از همان نخستين روزهاي مرگ هارون. در حالي كه دعواي فضل‏بن
سهل و فضل‏بن ربيع چيزي نبود، جز جنگ نخست وزيران براي استحكام خليفه مورد نظر خود؛ زيرا هر دو
مي‏دانستند كه نمي‏توانند مستقيم به حكومت برسند، اما در سايه‏ي خليفه مي‏توان به اين هدف رسيد. بنابراين، هدف
فضل‏بن سهل، تثبيت حكومت مأمون و وزارت خود بود به دو شيوه:
1ـ نابودي امين و اطرافيان او.
2ـ تلاش براي نگه داشتن مأمون در مرو و خراسان.
تملك خلافت و حكومت، دست كم نيازمند لشكر و داشتن اطرافيان لايق بود، كه فضل هيچ كدام را نداشت. حتي
ايرانياني چون طاهربن حسين نيز با او يك دل نبودند. از سوي ديگر، فضل از رفتن به عراق، بسيار وحشت داشت و
مي‏دانست رفتن مأمون به آن سو به معني عزل يا قتل اوست؛ زيرا عباسيان و اعراب عراق از او متنفر بودند. با اين
وجود، او چگونه مي‏تواند به خلافتي بيانديشد كه در هيچ كتاب و سند تاريخي، نوشته نشده و تنها زاييده‏ي تخيل
سازنده‏ي فيلم است. اين همه در صورتي درست است كه مأمون، حاكمي كودن و ابله تصور گردد. در حالي كه حتي در
خطبه‏هاي اميرالمؤمنين علي‏بن ابي طالب عليهم‏السلام كه از عباسيان خبر داده بود، مأمون عالم‏ترين و زيرك‏ترين خليفه‏ي
عباسيان ناميده شده است.
مسأله‏ي زيديه: زيديه يعني سادات و هواداران اهل‏بيت عليهم‏السلام كه معتقد به قيام مسلحانه بودند.
در سريال، مدعي وجود زيديه در مرو و همكاري آنان با لشكر طاهر هستيم.
بايد گفت: 1ـ در اين مقطع تاريخي، از وجود زيديه در مرو و شرق خراسان خبري نيست. قيام رافع‏بن ليث نيز به
آن‏ها ارتباطي ندارد؛ زيرا اصولاً قيام‏هاي زيديه با ورود يكي از سادات حسني به يك منطقه و همكاري مردم با او
شروع مي‏شد. در حالي كه در آن زمان، هيچ سيدي حسني در آن‏جا وجود نداشت. و اگر كسي هم وجود داشت، در
زندان‏هاي عراق بود نه در مرو. فيلم‏ساز آن گاه كه دليل لشكركشي هارون به خراسان را از نظر تاريخي تغيير مي‏دهد، به
اين تحريف گرفتار مي‏شود.
2ـ اگر هم كساني از زيديه در خراسان بوده‏اند، به ويژه پس از جنايت‏هاي منصور و هارون در حق علويان، هيچ‏گاه
حاضر به همكاري با عباسيان نمي‏شدند.
خلاصه اين كه، مسأله‏ي زيديه كاملاً ساختگي است، به ويژه آن كه، كارگردان، اين مسأله را تا آن جا طولاني مي‏كند
كه آن‏ها را به مدينه و محضر حضرت رضا عليه‏السلام مي‏آورد تا از حضرت نظرخواهي كنند، در حالي كه زيديه پيش از انجام
قيام با حضرت مشورت نمي‏كردند، تا چه برسد به اين كه پس از آن، نظرخواهي كنند.
مسأله‏ي زنان و نقش آن‏ها در سريال:
كارگردان محترم در مصاحبه‏اي در اين‏باره گفته است: «ما به خانم... گفتيم كه ما از شما هنرنمايي نمي‏خواهيم. ما
كسي را مي‏خواهيم كه بتواند اسب‏سواري كند و حركات نمايشي انجام دهد و... .»
در اين‏باره فقط به ذكر نكته‏اي بسنده مي‏كنيم. اگر بپذيريم كه در طول تاريخ، زنان در ميان شهرها و ميان مردان
بوده‏اند، اين كه آنان در ميادين جنگ، سوار بر اسب، در درگيري با سربازان حكومتي شركت كنند و به راحتي، كارهايي
انجام دهند كه حتي از مردان برنيايد، مايه‏ي شگفتي است. اين امر به تمامي، زاييده‏ي تخيل است و به باورپذيري اثر
نمايشي لطمه مي‏زند.

سرانجام جنگ و حوادث پس از آن: امين در سال 198 ه . ق كشته شد. شيوه‏ي جنگ طاهر با علي‏بن عيسي بن ماهان و
قتل علي‏بن عيسي و امين گونه‏ي ديگري بوده، ولي ظاهرا، درام چنين اقتضايي داشته است. موضوع مهم‏تر، حذف
همه‏ي حوادث پس از به خلافت رسيدن مأمون است و اين كه فضل‏بن سهل در اين مقطع چه مي‏كرد؟
در سريال، هيچ نكته‏اي درباره‏ي حسن‏بن سهل نيامده است. بايد دانست او حاكم عراق و اطراف آن شد و طاهر و
هرثمه مورد بي‏مهري قرار گرفتند. طاهر به مأموريتي كوچك اعزام شد و حسن‏بن سهل نتوانست عراق را اداره كند. در
نتيجه، در كمتر از يك سال، تمام عراق و موصل و حجاز و... را شورش‏هاي متعدد فرا گرفت. سريال درباره‏ي علت
ناگهاني قيام‏هاي متعدد علويان، سخني به ميان نياورده است، در حالي كه سرشار از مسايل فرعي و تخيلي است.
جالب‏ترين نكته اين است كه فيلم‏نامه نويس و كارگردان، هر شخصي را كه در تاريخ در مسأله‏اي به خليفه، اعتراض
كرده، همه جا در نقش معترض يا شخص منفي قرار داده است تا درام و نمايش، زنده و جذاب باشد. براي مثال به
وضعيت هرثمه و جلودي مي‏پردازيم.
1ـ هرثمه: او بعدها مقارن ولي‏عهدي حضرت رضا عليه‏السلام به عنوان اعتراض به اعمال حسن بن سهل، از بغداد راهي
مرو مي‏شود، تا مأمون را از اخبار عراق آگاه كند. افزون بر اين كه، اين اقدام هرثمه در فيلم از جنبه‏ي تاريخي درست
نمايش داده نشده بلكه چنين تصوّر شده است كه هرثمه هميشه شخصي معترض بوده است. بنابراين، هرثمه و طاهر
همراه سر امين به دربار مأمون مي‏آيند و هرثمه، در مجلس مأمون به عنوان معترض و مخالف كشتن امين به تصوير
كشيده مي‏شود. در حالي كه هرثمه و طاهر هيچ‏گاه به مرو نيامدند و تا چند سال در عراق ماندند. گويا در داستان
سريال، اصلاً مسأله‏ي فاصله‏ي طولاني مرو و بغداد در نظر گرفته نمي‏شود.
2ـ جلّودي: جلّودي يكي از نظاميان خشن دربار هارون و مأمون و شخصيت درجه‏ي دوم است كه سرانجام به دليل
مخالفت با ولي‏عهدي حضرت رضا عليه‏السلام به قتل مي‏رسد. در سريال، وي به عنوان شخصي هميشه مخالف و معترض
جلوه‏گر مي‏شود كه پس از مرگ هارون، در برابر فضل‏بن ربيع، جبهه مي‏گيرد، اما در جريان جنگ امين و مأمون،
مخفيانه بدون هيچ دليل موجه و با دشمن ديروز خود نامه‏نگاري مي‏كند، در حالي كه هيچ كدام مستند تاريخي ندارد.

قسمت سيزدهم تا بيست و هفتم
موضوع اصلي اين 14 قسمت، ولي‏عهدي امام رضا عليه‏السلام و مسايل حاشيه‏اي آن است كه بر اساس پيش‏زمينه‏هاي
پيشين بنا مي‏گردد.
داستان از آن جا شروع مي‏شود كه فضل‏بن سهل، بي‏هيچ مقدمه‏اي، چند نفر را در قصر مأمون به صف كرده است و
از شورش‏هاي وسيع در سراسر عراق و حجاز خبر مي‏دهد. همه‏ي اين شورش‏ها منتسب به علويان و به دعوت
شخصي به نام علي بن موسي عليه‏السلام است كه شايد خود او، هم چندان به حكومت بي‏ميل نباشد. او آن قدر اصرار
مي‏كند تا آن جا كه مأمون هم احساس خطر مي‏كند، اما نه براي قتل يا زنداني كردن علي‏بن موسي عليه‏السلام، بلكه براي
احضار او و...!!
و سرانجام اين كه به گفته‏ي كارگردان، در مسأله‏ي ولي‏عهدي، مأمون مقصر نيست، بلكه همه و همه نقشه‏ي فضل
است تا حضرت را پُلي براي تصاحب خلافت قرار دهد و اين امر را فقط فضل و زنش آذردخت مي‏داند.

نقد وبررسي تاريخي:
در مقام نقد شايسته بود كارگردان و فيلم‏نامه‏نويس، به نوشته‏ي ارزشمند جعفر مرتضي (زندگاني سياسي امام
رضا عليه‏السلام) توجه مي‏كرد. در اين اثر، نقش مأمون و فضل به طور جداگانه، تجزيه و تحليل شده است. نتيجه آن است. كه
در مسأله‏ي ولي‏عهدي، همه‏ي تدابير از سوي مأمون بوده و فضل هيچ نقش مستقيمي نداشته است، اما چون
شخصيت فضل در پيش‏زمينه‏هاي گذشته‏ي سريال، بسيار بزرگ شده است، در اين‏جا كسي جز فضل متهم نمي‏شود.
در ادامه مي‏بينيم كه سر رشته‏ي امور از دست فضل، خارج و وي به فردي منفعل و شكست خورده تبديل مي‏شود. در
هيچ كتاب تاريخي، نقشي براي فضل يافت نمي‏شود، مگر روايتي ضعيف كه كتاب عيون‏اخبار الرضا نقل كرده و
صدوق(ره)، خود، آن را نمي‏پذيرد. آن هم اين است كه فضل قصد داشته همانند ابومسلم شاهكار كند و خلافت را از
قبيله‏اي به قبيله‏اي ديگر انتقال دهد؛ يعني از عباسيان به علويان. اين در حالي است كه فضل اطلاعي اندك از حضرت
رضا عليه‏السلام دارد، ولي مأمون به نص بيشتر كتب تاريخي، دست پرورده‏ي برامكه و فضل بوده است. البته هارون، خود،
جمله‏ي معروف «الملك عقيم؛ پادشاهي عقيم است» را درباره موسي بن جعفر عليه‏السلامبه مأمون آموخته بود. مأمون،
شاگرد هارون است كه با وسيله قرار دادن وزيران ايراني، برنامه‏هاي خود را اجرا مي‏كند. آن گاه نيز كه مأموريت آن‏ها
پايان مي‏يابد و احساس مي‏كند اين وزيران براي او خطرساز هستند، به راحتي آن‏ها را از ميان برمي‏دارد. در نتيجه،
قسمت‏هاي 13 و 14 سريال كه به توطئه‏ها و نقشه‏هاي فضل براي فريب دادن مأمون مي‏پردازد، كاملاً تخيلي و عكس
واقعيت است، به ويژه آن كه، فيلم‏ساز در ترتيب علّي و معلولي آينده نمي‏تواند تضعيف و طرد فضل را توجيه كند.
فرستادگان: در بيشتر تواريخ آمده است كه فرستادگان مأمون به مدينه، رجاءبن ضحاك و ياسر خادم بوده‏اند. در
سريال، نام و نقش دو شخصيت تاريخي مهم يعني ياسرخادم و ريّان بن صلت كه از افراد فضل‏بن سهل و مأمون
بوده‏اند، حذف شده است. ياسرخادم و ريّان از آغاز سفر همراه حضرت رضا عليه‏السلامبودند و در مرو بيشتر اوقات جزو
خادمان حضرت به شمار مي‏آمدند. جالب آن است كه بيشتر اخبار حضرت رضا عليه‏السلام را در مرو، سه نفر يعني ياسر
خادم، ريّان بن صلت، و اباصلت هروي نقل كرده‏اند. در حالي كه در سريال به جز اباصلت، دو نفر ديگر حذف
شده‏اند. در عوض، عيسي جلودي اضافه شده است در حالي كه اين نقل فقط در يكي دو روايتِ ضعيف است.
جلودي در آن زمان، مشغول مأموريتي در حجاز بوده و در بازگشت مقداري از مسير را با رجاء همراهي كرده است.
بنابراين، توجيه حضور جلودي براي ارعاب جماعت، كاملاً باطل است كه توضيح مفصل آن خواهد آمد.
نكته‏ي ديگر اين است كه در سريال، فرستادگان از آغاز مي‏دانستند كه براي چه به مدينه مي‏روند. اين خبر نيز در
مدينه شايع و با مخالفت جماعت روبه‏رو شد. اما از نظر تاريخي، مسأله‏ي ولي‏عهدي و هدف مأمون از اين سفر، آنگاه
آشكار شد كه حضرت به مرو آمد و در جلسه‏اي خصوصي اين مطلب گفته شد.
بسيار عجيب است كه عيسي جلودي، با اين كه مي‏داند كه ولي‏عهد را همراهي مي‏كند و با جان و دل نيز حاضر به
انجام مأموريت است، امّا در پايان، بي‏دليل با اين مسأله مخالفت مي‏كند و زنداني مي‏شود. در حالي كه او پيش و پس
از اين اعزام و همكاري، هميشه مخالف خوان مأمون بوده است. در اين سفر نيز نقش فرعي يعني مترسك را به او
مي‏دهند، اما هيچ اعتراضي نمي‏كند!؟
برنامه‏هاي حضرت رضا عليه‏السلام:
در قسمت 13 سريال، صحنه‏اي است كه حضرت در جريان جنگ‏هاي امين و مأمون، به اطراف نماينده اعزام
مي‏كند تا پول‏ها و كمك‏هاي حضرت را ميان مردم تقسيم كنند و مردم را از داخل شدن در درگيري‏هاي عباسيان
برحذر دارند. اتفاقا ابن‏عقيل مأمور منطقه‏ي خراسان مي‏شود كه سرانجام به ازدواج و همراهي با طاهره تن در مي‏دهد.
در اين مرحله و در قسمت 14، پيش از ورود كاروان رجاء به مدينه، امام رضا عليه‏السلام كارهاي عجيب انجام مي‏دهد
مانند خداحافظي از مردم شهر، دادن پول به وكلا و... . در حالي كه كيفيت روابط شيعيان و امامان در آن دوران‏ها
اين‏گونه نيست؛ زيرا در دوره‏ي اختناق عباسيان، امام در مناطق مختلف، وكيل داشتند. برنامه‏ي توزيع اموال نيز مسأله
دار است ؛ زيرا اين مردم بودند كه حقوق شرعي و هداياي خود را به امام مي‏رساندند. اعزام فرستاده براي آگاهي دادن
به مردم هم كاملاً نادرست است ؛ زيرا شيعيان و حتي علويان و زيديه، هيچ‏گاه در منازعات حكام ظالم شركت
نمي‏كردند كه امام مجبور شود براي برحذر داشتن آنان، نماينده‏اي چون ابن‏عقيل بفرستد.
مسأله‏ي جماعت و مردم:
يكي از مسايلي كه در اين سريال، آثار سوء در باورهاي بيننده برجا مي‏نهد، مسأله‏ي جماعت است. بدين معني كه
حضرت هميشه در مدينه، در ميدان شهر يا خانه‏اش در ميان انبوه جمعيت، مشغول موعظه يا تدريس است. حتي
هنگام آمدن فرستادگان مأمون، جمعيت بي‏شماري در برابر خانه‏ي حضرت اجتماع كرده‏اند. در طول سفر، جمعيت
بسياري براي ديدار با حضرت مي‏آيند. در مرو، استقبال عظيم، سخنراني‏هاي عظيم و اشعار دعبل در انبوه مردم را
شاهد هستيم. اين در كنار علاقه‏مندي شديد نديم امين، عمروبن رجاء و رجاء بن ضحاك و زن فضل بن سهل و...
است. آن گاه بيننده حق ندارد بپرسد كه آيا حضرت رضا عليه‏السلام نمي‏توانست از اين همه امكانات استفاده كند؟ در حالي كه
تمام اشكال‏ها و شبهه‏ها را تصاوير آفريده‏اند، بدون اين كه حتي نمونه و استناد تاريخي داشته باشد.
بايد به معناي واژه‏ي اهل‏بيت در آن عصر نيز توجه شود. كلمه‏اي كه مورد توجه تمام مسلمانان (به جز) خوارج
است. دايره‏ي شمول اين واژه در ميان اهل‏سنت، آن‏چنان وسيع است كه همه‏ي اطرافيان رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آلهاز همسران،
عموها و عموزاده‏ها را در برمي‏گيرد. به همين دليل معاويه نزد اهل‏سنت، خال المومنين است (زيرا ام‏حبيبه، دختر
ابوسفيان و خواهر معاويه، همسر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله است). در همين نوشته گذشت كه با رياكاري مأمون در خراسان،
مردم او را به نام عموزاده‏ي رسول‏خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آلهمورد احترام و توجه قرار دادند. پس اهل‏بيت شامل عباسيان هم مي‏شد.
از سوي ديگر، علويان هم آن‏چنان زياد بودند كه به حضرت منحصر نمي‏شد. بنابراين توجه گسترده‏ي مردم به حضرت
رضا عليه‏السلام تنها به دليل اهل‏بيت بودن قابل باور نيست، مگر اين كه آن مردم همه از شيعيان باشند. مردم مكه و مدينه غرق
در محبت دو خليفه‏ي اول بودند. شامات، اموي مسلك بودند. اهل عراق هم هزار فرقه بودند. خراسان و مأورالنهر و
شهرهاي مهم آن همانند نيشابور، مرو، سمرقند و بلخ هم مركز اهل‏سنت بود. تشيع مركز مهم و بزرگي جز در كوفه و
اطراف آن و قم و سبزوار نداشت. در باقي نقاط، اقليت شيعه پراكنده و در تقيه بود به ويژه در مدينه كه اوج غربت و
مظلوميت حضرت بود. توفيق امام صادق عليه‏السلام نيز در اثر استفاده از فرصت به دست آمده از جنگ‏هاي عباسيان و
امويان بود كه اين امر براي امام رضا عليه‏السلام محقق نشد. اصولاً در هيچ منبع تاريخي، هيچ استقبال يا وداعي از حضرت
در مدينه يا در طول سفر نقل نشده است به ويژه آن كه مسيري انتخاب شده بود كه در طول آن، شهرهاي شيعه‏نشين
نباشد مگر نيشابور. نيشابور در آن زمان، مركز علمي خراسان بود و علماي اهل‏سنت آن ديار چون شنيدند علي‏بن
موسي، اعلم و محدث اهل‏بيت در راه است، براي شنيدن حديث رسول‏خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله جمع شدند. حضرت نيز حديث را
با سندي كامل و متصل ذكر مي‏كند. حديث و اجتماعي ديگر از آن حضرت در نيشابور نقل نشده است. در مرو نيز هيچ
زمينه‏اي براي استقبال يا اجتماع عمومي نيست؛ زيرا نظر تاريخي، ايشان در هيچ اجتماعي جز نماز عيد شركت نكرده
است. امامت و مسؤوليت ديگر اجتماعات نيز ـ بر اساس اهل‏سنت ـ بايد با تعيين خليفه باشد. اين در حالي است كه
حضرت، مداخله نكردن در امور دولتي (ديني) را شرط كرده بود. مأمون نيز حاضر نبود به راحتي، موقعيت خود را
متزلزل ببيند.
اصولاً حضرت در مرو، در هيچ مسجدي سخنراني نكرد، مگر هنگام ولي‏عهدي كه به خواهش مأمون، خطبه‏اي
مختصر خواندند.
بنابراين ماجراي ورود دعبل يا ماجراهاي ابن‏عقيل در شهرها، مخدوش است ؛ زيرا دعبل در مرو به محضر
حضرت آمد و در محفل خصوصي اشعارش را خواند، تشويق شد و جايزه گرفت و رفت، نه اين كه در ميان مردم به
گونه‏اي كه دوست و دشمن جمع شوند، او از كربلا و كاظمين و قبر طوس بخواند؟!
البته بعدها در سالياني كه مأمون در بغداد بود و اشعار او شهره‏ي آفاق شده بود، مأمون او را احضار كرد و امان داد تا
اشعارش را براي مأمون بخواند.
در نماز عيد نيز كه تنها ملاقات عمومي حضرت با مردم ـ با اجازه‏ي مأمون ـ بود، فقط مردم مرو جمع شده بودند كه
در پيشاپيش آن‏ها لشكريان و حكومتيان بودند. البته جمعيت هنوز از در منزل حضرت دور نشده بودند، كه متوقف
شدند؛ و هيچ‏گاه اين‏گونه نبود كه جمعيتي ميليوني از اطراف خراسان جمع شوند و كيلومترها در بيابان‏هاي اطراف
مرو پياده‏روي كنند!

مسأله‏ي ولي‏عهدي
در سريال ولايت عشق، گروهي 4 نفره مركّب از ابن‏عقيل و عمروبن رجاء، هشام‏بن ابراهيم خيانت پيشه و اباصلت
خون‏سرد وجود دارد كه انعكاس دهنده‏ي رنج و آلام دروني حضرت نيستند. تاريخ‏نگاران نوشته‏اند كه حضرت،
ولي‏عهدي را پس از فشار و اذيت بسيار از سوي مأمون پذيرفت، نه از سوي فضل؛ زيرا هيچ نقش تاريخي از او ثبت
نشده و فعال مايشاء در اين مرحله به تصريح تمام تواريخ، مأمون بوده است. حضرت، آن گاه كه تهديد به قتل شد،
ولايت‏عهدي را همراه با «حزن» و «بكا» پذيرفت، در حالي كه در سريال اين‏گونه به تصوير كشيده مي‏شود كه همگان
متنظر حضرت هستند. حتي اطرافيان او از ترديد حضرت در فشار و ناراحتي هستند، تا اين كه حضرت مي‏پذيرد و گويا
همه خوشحال و رها مي‏شوند (حتي اطرافيان و اصحاب حضرت).
و اين در كنار سخن حضرت در مدينه است كه به اباصلت مي‏گويد: «اي اباصلت! وضع جامعه و امت اسلامي
آشفته است. بايد كاري كرد اباصلت! اگرچه اين كار در ضمن همكاري با حكومت ظالمان باشد. بايد كاري كرد اي
اباصلت!» (قسمت 15).
در اين سريال، تنها انگيزه‏هاي فضل مطرح است و شخصيت و مصيبت‏هاي حضرت به كلي فراموش شده است. و
مأمون نيز گويا از اين مسأله هيچ هدفي ندارد. بنابراين، فقط نظاره‏گر مسايل و رخدادهاي پيرامون حضرت است.
13 قسمت اول، براي معرفي فضل به درازا مي‏كشد. آن‏گاه در مقطع ولي‏عهدي، ناگهان فضل از همه سو متهم و به
گوشه‏اي رانده مي‏شود، در حالي كه ديگران هم در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته‏اند. در نتيجه، تحليل سياسي
زندگاني حضرت در اوج كشمكش‏هاي سياسي فراموش مي‏شود. در اين سريال، اصحاب حضرت رضا عليه‏السلام نتوانسته‏اند
منعكس كننده وجوه گوناگون شخصيت ايشان باشند. چگونگي و شرايط پذيرش ولايت‏عهدي ايشان را در
ديالوگ‏هاي فضل و رجاء و آذردخت مي‏شنويم شگفت اين است كه تحليل اهداف و شرايط حضرت را فقط آذردخت
مي‏فهمد و مي‏گويد: «نه هيچ سياست‏مدار زيركي همانند فضل و نه ياوراني همانند اباصلت...».

هشام بن ابراهيم: يكي از معضلات سريال، شيوه‏ي نگاه فيلم‏ساز به هشام است. در فيلم، او از اصحاب حضرت
رضا عليه‏السلام است كه در مرو، به همكاري با دربار تن درمي‏دهد. با اين وجود، هنوز به حضرت علاقه‏مند است؛ زيرا
همكاري حضرت را با دربار، به سود مسلمين مي‏داند، در حالي كه آن چه در تاريخ آمده چيز ديگري است. بدين گونه
كه هشام پس از آمدن به مرو، كاملاً فريفته دربار فضل و مأمون شد و به طور كل با حضرت و اطرافيان او قطع رابطه كرد.
به همين دليل منصب درباني حضرت به او داده شد و پس از مدتي معلم فرزندان مأمون شد. كار به جايي رسيد كه وي
به هشام عباسي معروف شد. سرانجام تا آن‏جا پيش رفت كه نوكران خود را اعلم از امام مي‏دانست و از سوي حضرت،
در حليّت غنا و نظاير آن اخباري جعل مي‏كرد. بدين ترتيب اسائه‏ي ادب و اذيت و آزارش به حضرت به اوج خود
رسيد، به‏گونه‏اي كه حتي برخي اطرافيان حضرت، درباره‏ي مرگ او با ايشان، رايزني كردند. اما در سريال، هشام
شخصيتي ساده‏لوح و اسير دست فضل است كه در ظاهر، قصد خير دارد.
نكته‏ي ديگر اين كه، حضرت را به همراه بعضي علويان زيدي مسلك و چند تن از اطرافيان‏اش از مدينه به مرو
آوردند. بدين جهت، حضرت غريب الغرباء ناميده شد كه در مرو، پيش و پس از شهادتش كسي را نداشت. اما در
سريال، لشكري انبوه از اصحاب امام و لشكر مأمون، همراه ايشان هستند. موارد ديگري نيز وجود دارد كه آثار سويي
دارند:
1ـ ماجراي بيعت طاهر با حضرت رضا عليه‏السلام: طاهر اصلاً به خراسان نيامده بود. لقب ذواليمينين را نيز در جنگ با
علي‏بن‏عيسي كسب كرد نه در كيفيت بيعت با حضرت رضا عليه‏السلام.
2ـ وجود مسجد در قصر مأمون: وجود مسجد در قصر هيچ سابقه‏ي تاريخي ندارد.
3ـ وجود برخي رفتارهاي ناپسند در بازيگري نقش حضرت رضا عليه‏السلام: وي وقتي مردم علاقه‏مند را مي‏بيند، آغوش
مي‏گشايد يا اين كه با اسب، خود را ميان مردم مي‏اندازد يا هنگام سخنراني، حركات اضافي دست دارد و...
4ـ مأموريت دادن امام به عمرو براي خبرگيري از عراق: اين مسأله، ارتباط و خلط بيش از حد واقعيت (امام) با تخيل
(عمرو) است و با علم غيب امام تضاد دارد. امام براي خبرگيري، نياز به فرستادن سربازان خود حكومت نداشت
بلكه، اخبار آشفتگي‏هاي عراق و حجاز به مرو رسيده بود و تنها مأمون بود كه در قرنطينه‏ي خبري فضل قرار داشت.
هم‏چنان كه در گوشه‏اي از فيلم آمده است كه وقتي حضرت، اخبار را به مأمون گفت، مأمون پرسيد: «آيا شاهدي هم
داريد؟» حضرت گفت: «تمام فرماندهانت، اين خبرها را مي‏دانند، اما از ترس فضل نمي‏گويند».
5ـ مسأله پوشيدن لباس سبز: اين مسأله مستند تاريخي ندارد و با اوضاع اجتماعي مردم شرق خراسان كه اهل‏سنت
بودند، سنخيت ندارد و به همان مسأله‏ي جماعت باز مي‏گردد كه زاييده‏ي تخيّل صرف است. از سوي ديگر، آن‏گاه كه
سبزپوشي از جانب خود مأمون آيين نامه شد، همه آن را اجرا كردند، در حالي كه در سريال، جز در اولين ماجرا (ورود
سبز پوش‏ها) و جز خود مأمون كه لباس و ردايي دارد ديگر هيچ جا و هيچ كس را سبزپوش نمي‏بينيم ؛ نه اطرافيان
حضرت، نه مردم، نه لشكريان و نه حكومتيان.

نقد و بررسي نماز عيد:
صحنه‏هاي نماز عيد، زاويه ديد ديني ندارد و شكوه و روحانيت اين شعار ديني كه پس از سال‏ها به وسيله‏ي فرزند
رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله برگزار مي‏شد، با مسايل فرعي و حاشيه‏اي از بين رفته است.
1ـ وجود دو زيدي مسلك خطرناك كه نه اسامي آن‏ها حقيقتي تاريخي است، نه رفتارهاي آن‏ها. آنان كه قصد ترور
امام را دارند، از مدينه آمده‏اند و تا پيش از مسأله‏ي نماز، در حاشيه حوادث هستند، اما دراين مرحله آن‏چنان محوريتي
پيدا مي‏كنند كه تمام مسأله‏ي نماز عيد را تحت‏الشعاع قرار مي‏دهند. همه‏ي اطرافيان حضرت و درباريان درباره‏ي
حفظ جان امام نگران هستند.
2ـ در اين ماجرا، فضل براي اولين بار به شدت نگران حال حضرت است، اما مأمون در نهايت، به قتل حضرت
متمايل است. در نتيجه، مجموعه‏ي تصاوير قسمت‏هاي 23 و 24، در لايه‏هاي پنهان و آشكار خود، به مظلوم نمايي از
فضل‏بن سهل مي‏پردازد، كه همه بي‏دليل او را، متهم حوادث مي‏دانند، در حالي كه اومقصر نيست و اين از عجيب‏ترين
تحليل‏هاي تاريخي است ؛ زيرا شخصيت تاريخي فضل‏بن سهل آن‏چنان بود، كه حتي حضرت رضا عليه‏السلام نيز حاضر به
همكاري با مأمون عليه او شد تا مردم را از عواقب و آثار شوم سياست‏هاي او رهايي بخشد. اما در اين‏جا، ضعف
تحليل‏ها و تصاوير فيلم، بيننده را به ترحم نسبت به فضل وامي‏دارد!!
3ـ از سوي ديگر، مأمون كه در تاريخ، هيچ اشاره‏اي به تمايل داشتن وي به قتل حضرت وجود ندارد و به شهادت
رساندن ايشان را به گونه‏اي مرموزانه انجام داده است كه حتي نزديكان وي نيز متوجه نشوند، در اين قسمت‏ها به
راحتي از كشتن حضرت و خلاص شدن از دست او خبر مي‏دهد و آرزوي آن را دارد. همه‏ي اين‏ها ضعف
شخصيت‏پردازي مأمون؛ خليفه‏ي مكار عباسي را در فيلم نشان مي‏دهد.
4ـ مهم‏ترين نكته، موضوع تحول جماعت است:

با اين كه فيلم‏ساز بارها و بارها از جمعيت و جماعت و استقبال و هيجان‏هاي عمومي در فيلم استفاده كرده؛ اما
اكنون در مسأله‏ي نماز عيد نمي‏داند چه كند؟
در تاريخ مي‏خوانيم كه در آن روز به دستور مأمون، تمام لشكريان و حكومتيان و... با بهترين لباس‏ها و تزئينات بر در
منزل امام، ايستاده و مردم هم همه جا را پر كرده بودند (زيرا مسأله‏ي نماز، نزد اهل‏سنت بسيار مهم است، آن هم نماز
عيد فطر به ويژه آن‏گاه كه به دستور خليفه باشد، لازم الاجراست؛ اموري كه هيچ‏گاه در فيلم ديده نمي‏شود).
و زنان و بچه‏ها بر بام‏ها منتظر بودند؛ آفتاب طلوع مي‏كند. حضرت با هيأتي، همراه اطرافيان بيرون مي‏آيد كه يادآور
نبي و وصي است و آن چنان تمام جمعيت راتحت تأثير قرار مي‏دهد كه ناگهان حتي تمام لشكريان از اسب پايين
مي‏آيند، لباس خود را به دور مي‏افكنند و انبوه اسب و لباس و كفش بر زمين مي‏ماند. جمعيت همراه حضرت، به سوي
مصلاي شهر مي‏روند نه به سوي بيابان‏ها و تپه‏هاي بسيار دور. در حالي كه مسأله‏ي مهم تحول جماعت است نه انبوه
جماعت بي‏شمار كه از شهرها و مناطق ديگر مي‏آيند.
فيلم‏ساز گمان كرده كه آن چه براي حكومت و دولت خطرناك است، انبوه مردم هستند. از اين رو، آن‏چنان جمعيتي
جمع مي‏كند كه شايد در تاريخ سينماي ايران بي‏نظير باشد. در سينماي ديني، تحول و اثرپذيري ديني مهم است و
همين، سرّ نماز عيد است. نكته‏ي اصلي، تحولي است كه آن‏چنان مأمون را به وحشت مي‏اندازد كه حضرت را بسيار
سريع برمي‏گرداند؛ يعني هنوز حضرت راهي نرفته بود و نزديك خانه‏ي خود بود و مردم در مرحله‏ي ظواهر و كندن
تعلقات دنيوي بودندو هنوز به عمق و باطن نرسيده بودند.
جالب اين است كه مأمون خود جرأت نكرد به ميان مردم و نزد حضرت بيايد، بلكه كساني را فرستاد كه حضرت را
باز گردانند. مردمي كه براي بار دوم متحيّر شده بودند، در نماز آن روز دچار اختلاف شدند و بيشتر آن‏ها حاضر نشدند
پشت سر امام منصوب خليفه نماز بخوانند.
متأسفانه اين‏گونه نارسايي‏ها در قسمت‏هاي بعدي نيز تكرار مي‏شود. در موضوع قحطي و خشك‏سالي، فضل و
مأمون از حضرت خسته مي‏شوند و درباره‏ي رسوا كردن ايشان، نقشه مي‏كشند. با اين كه مسأله‏ي نماز باران از
ضروريات دين اسلام بوده است، مأمون با آن همه علم و مطالعه، از آن ناآگاه است!! و...
مسأله ورود احمدبن‏موسي (شاهچراغ) و سادات به ايران كه به سال‏هاي پس از شهادت حضرت مربوط است، در
فيلم مطرح مي‏شود، اما از ورود حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در سال‏هاي حيات و ولي‏عهدي حضرت رضا عليه‏السلامسخني
در ميان نيست. بدين ترتيب اين ماجرا كه در تاريخ تشيع در ايران بسيار تأثيرگذار بوده، حذف شده است.
دكورها:
در اين سريال سه شهر وجود دارد: مدينه، مرو و بغداد.
كارگردان مي‏گويد: «مجموعه‏ي صحنه‏آرايي‏ها و گريم‏ها و دكورها تلفيقي است از سه هنر ايراني، رومي و عربي».
رواج معماري و فرهنگ رومي در كشورهاي اسلامي جاي تامل دارد؛ زيرا از امپراطوري روم جز شامات تسخير نشد.
آن‏جا هم داراي آن‏چنان فرهنگ رومي گسترده نبود كه بر مسلمانان تأثيرگذار باشد. به ويژه آن كه خلافت عباسيان،
خلافتي شرقي و تأثير پذيرفته از ايرانيان بود. مدينه نيز اصولاً شهري عربي بود. مرو هم ايراني بودايي بود. بغداد هم
در آغاز خلافت عباسي ساخته شده و كاملاً ايراني ـ عربي بوده است، اين‏جاست كه دكورهاي رومي مآب كه سراسر
فيلم را آكنده است، مبناي تاريخي ندارد.
به دليل اهميت قسمت‏هاي پاياني سريال، به جاست كه به هر يك از اين قسمت‏ها نگاهي گذرا داشته باشيم، تا
كليات آن‏چه گفته شد، به صورت تطبيقي بررسي شود.

نقد و بررسي قسمت 25:
اين قسمت به دو موضوع بسيار مهم «نماز باران» و «مناظره‏هاي تاريخي» حضرت پرداخته است. در آغاز
ديالوگ‏هايي است درباره‏ي اين كه مأمون از قتل حضرت منصرف شده است؛ «زيرا ايشان صرفا يا به فكر عبادت است
يا موعظه‏ي مردم و هيچ يك از اين دو، براي ما خطرساز نيست. پس بهتر است تدريجا آزادي ملاقات‏ها داده شود. آن
گاه حضرت از ولي‏عهدي عزل گردد. سپس بي‏سر و صدا به مدينه باز گردانده شود!!». اين همه بدان معنا است كه
صرف وجود حضرت و جماعت و مردم اطراف او تاكنون تهديدي براي خلافت نبوده‏اند!؟ و اگر هم تاكنون احتمالاتي
درباره‏ي تأثير سياسي ـ اجتماعي حضرت وجود داشته، زاييده‏ي توهم آن دو بوده و اكنون فهميده‏اند كه همه باطل
بوده است.
ناگهان پس از نماز باران؛ مأمون دوباره به ترديد مي‏افتد كه: راستي او كيست؟ و دوباره مأموني به تصوير كشيده
مي‏شود جاهل و نادان نسبت به شخصيت وسابقه تاريخي حضرت و موقعيت اجتماعي ايشان و مردّد در اين كه: آيا
واقعا امام رضا عليه‏السلام رابطه و نفوذغيبي همانند پيامبر دارد يا خير؟

جالب‏تر اين كه، اين مأمون براي اولين بار، برنامه‏اي را بدون آگاهي فضل انجام مي‏دهد. وي از علماي فرقه‏هاي
گوناگون دعوت مي‏كند، تا بفهمد آيا حضرت واقعا كسي هست يا نه؟ آن‏گاه فيلم‏ساز انگيزه‏هاي مأمون از جلسات
بسيار معروف و گاه طولاني مناظره را كه گاه با مداخله‏ي علمي خود مأمون در اثناي مباحثات همراه بوده است،
اين‏گونه بيان مي‏كند: «جلساتي با هدف شناسايي چهره‏ي واقعي حضرت، كه اگر مقام علمي و غيبي او اثبات شود،
حضرت را به شهادت برساند؟!».
در اين ميان، فضل از برخي برنامه‏هاي مأمون بي‏خبر است (دعوت علما) و ناگهان نقشه‏ها و برنامه‏هايش در اين
قسمت‏ها، فرعي و كم اهميت مي‏شود. با اين حال، او كه تا ديروز كينه‏توزي آشكار با حضرت داشته و ايشان را وسيله
و آلتي براي نقشه‏هاي خود مي‏پنداشته است، اكنون خبر نقشه‏ي قتل حضرت توسط مأمون را به وسيله‏ي دامادش به
حضرت مي‏رساند. اين تصاوير با آن‏چه تاكنون از فضل تصوير شده است، همآهنگي ندارد.

نقد و بررسي قسمت 26
در قسمت 26 كه به مناظره حضرت مي‏پردازد، دو موضوع قابل بررسي است:
1ـ موضوع مناظره.
2 ـ پي‏آمدهاي مناظره.
1ـ مناظره: در اين قسمت نيز مشكل دكور صحنه وجود دارد. مجلس مناظره، گودالي در وسط است كه دو پله در دو
طرف دارد. بر فراز يكي مأمون و در مقابل آن، حضرت قرار گرفته و جمعيت هم وسط گودال ايستاده است، جمعيت
ابتدا رو به مأمون هستند، اما به امر او ناگهان پشت به مأمون و رو به حضرت مي‏كنند.
در تاريخ آمده است كه مأمون با عزت و احترام، حضرت را در كنار خود بر تخت نشاند (تختي براي او در كنار تخت
مأمون گذاشتند) و تمام علما در اطراف مجلس نشستند. آن گاه با صحبت خود مأمون، جلسه شروع شد. جلسه‏اي
طولاني كه حتي خود مأمون گه‏گاه در مباحثات شركت مي‏كرد، به ويژه آن گاه كه علما، دچار تناقض گويي مي‏شدند.
هرگاه يكي از علما دچار تناقض گويي مي‏شد، موجبات خنده و تعجب حضار و مأمون مي‏شد؛ يعني جلساتي كاملاً
جذاب و با شور بوده است.
آن‏چه در تاريخ درباره‏ي هدف مأمون از برپايي اين جلسات آمده، اين است كه، مأمون، حضرت را به ولي‏عهدي
رساند، تا ايشان را داراي مطامع دنيوي نشان دهد و در چشم مردم حقير كند. اما پس از نماز باران، موقعيت حضرت
نزد مردم بهتر شد. البته اين، به معني محبت عمومي مردم به اهل‏بيت است، نه تشيع آن‏ها. بر خلاف اين واقعيت، در
سريال، مردم پس از نماز باران، به جاي آن كه اعتقاد محكم‏تري پيدا كنند، دچار شك و ترديد مي‏شوند. پس مأمون به
فضل دستور دادعلماي اديان را جمع كند تا حضرت را در مناظره، مغلوب و در نظر همگان حقير كند. اين مناظره‏ها سه
مقطع دارد:
ـ مناظره‏هاي متفرقه‏ي مأمون با حضرت به صورت خصوصي و بيشتر درباره‏ي موضوع امامت بود كه از همان
روزهاي اول شروع شد.
ـ مناظره‏ي حضرت با سليمان مروزي؛ بزرگ‏ترين عالم اهل‏سنت در خراسان در جلسه‏اي طولاني و جذاب.
ـ مناظره‏ي عمومي حضرت با علماي اديان غيراسلامي در جلسه‏اي طولاني و مفصل.
در اين سريال، با وجود روابط حضرت با مأمون، از مناظره بين آنان خبري نيست. شخصيت مأمون به عنوان فردي
جاهل و بي‏اطلاع از علوم به ويژه مباحث تاريخ اسلام تصوير شده است، در حالي كه مأمون (همانند فرعون در
جمع‏آوري سحره) مي‏دانست كه توجه مردم ـ حتي اهل‏سنت، مانند استقبال نيشابور و حديث سلسله‏الذهب ـ به
دليل جنبه‏ي علمي حضرت نزد مردم و علما است. پس نقشه كشيد كه در مجمعي انبوه از علماي گوناگون، حضرت را
ناگهان با اشكال‏هاي بسيار روبه‏رو سازد و درمانده و رسوا كند، تا اين حربه را از دست حريف بگيرد.
از سوي ديگر، از مباحث طولاني و جذاب حضرت با سليمان مروزي كه بيشتر درباره‏ي خداشناسي (و نه امامت)
و افتراق‏هاي روش اهل‏بيت و ديگر مسلمانان در خداشناسي است، هيچ خبري نيست. مباحثه‏هاي حضرت با علماي
اديان نيز آكنده از حذف‏ها و نقص‏هاي تاريخي است.
هم‏چنين جنبه‏ي دراماتيك سريال در بحث مناظره‏ها در نظر گرفته نمي‏شود و صحنه‏هايي غيرجذاب و تصنعّي به
تصوير كشيده مي‏شود، آن هم نه در يك صحنه و يك قسمت، بلكه از جوانب گوناگون. اين در حالي است كه فيلم،
مدتي طولاني ـ حدود يك سوم زمان سريال ـ را به بيان مقدمات گذرانده است.
اين قسمت حتي مي‏توانست به شبهه‏هاي موجود در جامعه در حيطه‏ي كلام جديد و قديم، درون ديني و برون
ديني بپردازد و پاسخ اجمالي به آن بدهد. كارگردان گفته است: «ما در اين سريال، جانب خواص را هم لحاظ كرده‏ايم».


مرگ فضل بن سهل
ماجراي مرگ فضل‏بن‏سهل از دو بعد قابل بررسي است:
1ـ انطباق با واقعيت تاريخي.
2ـ شخصيت ارايه شده از فضل به هنگام مرگ.

انطباق با واقعيت تاريخي
الف) ماجراي كدورت مأمون و فضل
آن‏چه در تاريخ آمده است، در سرفصل‏هاي زير خلاصه مي‏شود:
1ـ پس از نوميدي فضل‏بن‏سهل از منصرف كردن مأمون از سفر به بغداد؛ تمام تلاش فضل نزديكي به مأمون و
گرفتن عهدنامه و ضمانت‏نامه براي حفظ موقعيت و مقام خودش بود؛ زيرا از عكس‏العمل عباسيان بغداد بسيار بيم
داشت.
2ـ برنامه‏ها و سياست‏هاي مأمون آن‏چنان مرموزانه و پنهان بوده است كه حتي تاكنون هم به نظر عده‏اي به تبرئه و
تمجيد از مأمون است. اما در سريال مي‏بينيم كه هر نقشه‏اي كه به ذهن مأمون مي‏رسد، همه‏ي اطرافيان‏اش از قبل، آن
را حدس زده و منتظر آن هستند همانند نقشه‏ي قتل فضل كه همه مي‏دانند از خود فضل گرفته تا اطرافيان فضل.
3ـ مأمون در مسير سفر به عراق در دو شهر توقف نسبتا طولاني داشته است: 1ـ سرخس؛ هنگامي كه وي همراه
لشكر خود وارد سرخس شد، مدتي آن‏جا ماند.
2ـ توس ؛ توقف مأمون در آن‏جا حدود 5 ماه طول كشيده است.
در همين توقف‏هاي طولاني، مأمون فرصت يافت نقشه‏هاي خود را اجرا كند كه در رأس آن‏ها، ماجراي مهم قتل
فضل در سرخس و تزويج دخترش به امام رضا عليه‏السلام قرار دارد. متأسفانه قتل فضل در سريال دچار تغيير تاريخي شده و از
وقايع وسط شهر به وسط بيابان آورده شده است. از ماجراي مهم دوم نيز اصلاً خبري نيست.
ب) ماجراي قتل فضل
آن‏چه در سريال آمده اين است كه فضل مي‏فهمد به پايان خط رسيده است. بنابراين، با مأمون صحبت مي‏كند. او
در صحبت‏هايش مي‏گويد: «از ترس مرگ مي‏لرزم». با اين حال، رفتار ظاهري‏اش كاملاً آرام و شجاع است. گويا قواعد
بازي را مي‏داند و آگاه است كه چون بازنده است، بايد خود به سوي قتل‏گاه برود. قطع تصاوير چهره‏هاي مأمون و
فضل به يكديگر، موسيقي حزن‏انگيز، ديالوگ‏ها و آرامش رفتار فضل؛ صحنه‏هاي تراژديك پديد آورده است.
اما اين كه تاريخ چه مي‏گويد، بايد به نكات زير توجه كرد:
قاتلان فضل، 4 نفر بودند كه يكي از آن‏ها از بستگان مأمون بود و سه تن ديگر از غلامان خارجي مأمون بودند
(ديلمي، رومي و...) از طرف ديگر آن سه نفر كه به دليل مخالفت با ولي‏عهدي حضرت، زنداني شده بودند، در همين
ايام به دستور مأمون به مجلس او آورده مي‏شوند تا شايد توبه كنند و حضرت هم شفاعت آن‏ها را مي‏كند. با اين حال
عناد و جسارت آن‏ها به حضرت سبب مي‏شود مأمون، دستور قتل آن‏ها را در همان مجلس صادر كند كه اولين نفر هم
خود جلودي است.
درباره‏ي وقايع روزهاي قتل فضل در تواريخ آمده است كه به ظاهر حسن‏بن سهل، نامه‏اي براي فضل نوشت و
اعلام كرد كه جانش در خطر است و براي دفع شرّ بايد حجامت كند. به همين دليل فضل به حمام رفت. اگر اين نامه
واقعيت داشته باشد، جهل فضل را به نقشه‏هاي مأمون نشان مي‏دهد. و اگر كذب باشد، نشان دهنده‏ي عمق زيركي
مأمون در سوءاستفاده از عناوين برادر فضل براي قتل اوست. با اين حال هيچ‏كدام از اين امور در سريال نيامده است.

سيد حميد ميرخندان

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار