گوناگون

از قطع‌نامه ٥٩٨ تا عملیات مرصاد

پارسینه: درباره آخرین حمله نظامی سازمان منافقین به ایران یعنی همان عملیات «فروغ جاویدان» و شکست آنان در تنگه «مرصاد»، روایت‌های مختلفی نقل شده است. از ٢٧ تیر ٦٧ که ایران قطع‌نامه ٥٩٨ شورای امنیت را پذیرفت تا دوم مرداد که ارتش این گروه تروریستی وارد خاک ایران شد، زمان بسیار کمی وجود دارد.

به گزارش پارسینه روزنامه شرق در میزگردی با حضور حسین علایی، حسین مظفر، محسن ترکاشوند به بررسی شرایط صدور قطع نامه 598 و عملیات مرصاد پرداخت که از نظر شما می گذرد.

درباره آخرین حمله نظامی سازمان منافقین به ایران یعنی همان عملیات «فروغ جاویدان» و شکست آنان در تنگه «مرصاد»، روایت‌های مختلفی نقل شده است. از ٢٧ تیر ٦٧ که ایران قطع‌نامه ٥٩٨ شورای امنیت را پذیرفت تا دوم مرداد که ارتش این گروه تروریستی وارد خاک ایران شد، زمان بسیار کمی وجود دارد.

اینکه در این فاصله، کشور و جبهه‌ها در چه شرایطی قرار داشت، چه عواملی «سازمان» را به جمع‌بندی عملیات در خاک ایران رسانده بود و پرسش‌های دیگر، در نشست «شرق» با حاضران مورد بررسی قرار گرفت. حسین علایی از فرماندهان ارشد سپاه در دوران جنگ و از تحلیلگران شناخته‌شده امنیتی و سیاست خارجی، حسین مظفر، وزیر آموزش‌وپرورش دولت اصلاحات، نماینده فعلی مجلس و از رزمندگان حاضر در عملیات مرصاد و همچنین محسن ترکاشوند، فعال سیاسی اصلاح‌طلب و نماینده مجلس ششم، که در متن عملیات مرصاد به‌عنوان رزمنده حضور داشت، دیدگاه‌ها و خاطرات خود درباره این یک هفته پرحادثه را مطرح کردند که در ادامه می‌آید با ذکر این توضیح که این نشست در ٢٣ تیر سال ٩٠ برگزار شد و تاکنون، امکان انتشار نیافت.

برآورد طرف‌های متخاصم در جنگ تحمیلی با ایران، در مقطع پذیرش قطع‌نامه ٥٩٨ و عملیات مرصاد درمورد سازمان رزم ایران و توانایی نظامی کشورمان چگونه بود و اساسا حمله عراق از جنوب ایران و منافقین از غرب، با چه برآورد و اهدافی صورت گرفت؟

علایی: در طول جنگ، منافقین هم در سطح توانایی‌ها و هم در مأموریت‌هایی که به سود رژیم صدام انجام می‌دادند، متناسب با این تغییر توان، تحولاتی ایجاد کردند. در اوایل جنگ، منافقین به‌عنوان یک مجموعه اطلاعاتی که اطلاعات لازم از فضای سیاسی، روانی و نظامی ایران را با استفاده از عوامل داخلی خود جمع‌آوری می‌کردند و در اختیار صدام قرار می‌دادند، تلقی می‌شدند اما آرام‌آرام آنها که از ابتدا واحد عملیاتی تروریستی داشتند، تصمیم گرفتند آن را به ارتشی متحرک و نسبتا فعال که مکمل ناتوانی‌های ارتش عراق باشد تبدیل کنند.

زمانی که آنها در ایران بودند واحد عملیاتی داشتند که برای ترور و انفجار و کشتن افراد سازماندهی شده بود. پس از خروج از ایران و عزیمت به فرانسه، آنها به یک گروه اطلاعاتی برای رژیم عراق تبدیل شدند و سال‌های ابتدای جنگ، اطلاعات را از فضای داخلی ایران جمع‌آوری و در اختیار ارتش عراق قرار می‌دادند. عراقی‌ها درک درستی از پدیده سپاهی و بسیجی نداشتند یا اینکه جنگ چه اثری روی فضای جامعه و زندگی مردم داشته است و این اطلاعات از طریق منافقین تأمین می‌شد.

وقتی گروگان‌های آمریکایی با کمک ایران در لبنان در سال ٦٤ آزاد شدند، فرانسوی‌ها دنبال این بودند تا نظر ایران را برای آزادی اتباع خود جلب کنند. ایران با فرانسه سه مسئله داشت؛ یکی اینکه این کشور حامی عراق در جنگ بود و با دادن جنگنده‌های «میراژ» به صدام، نیروی هوایی عراق را از یک نیروی شرقی به یک نیروی غربی تبدیل کرده بود.

دوم اینکه ایران پیش از انقلاب در زمینه ساخت نیروگاه انرژی اتمی، بیش از یک‌ میلیارد دلار به فرانسه داده بود که بعد از انقلاب، پس نمی‌داد. مسئله سوم، منافقین بود که ستاد خود را به‌طور رسمی در فرانسه مستقر کرده بودند و رسما به‌عنوان گروه تروریستی که تغییر نظام در ایران را هدف خود اعلام کرده بود، فعالیت می‌کردند. ایران با فرانسه مذاکره کرد که در این سه حوزه، تغییراتی در عملکرد فرانسه باید پدید‌ آید. فرانسه پذیرفت آن مبلغ یک ‌میلیارد دلار را طی زمانی پس دهد.

در مورد منافقین هم گفت آنها را اخراج می‌کنیم اما همان موقع با عراق صحبت کردند و توان آنها به‌طور کامل در اختیار عراق قرار گرفت. این انتقال در دیدار «طارق عزیز» با «رجوی» مورد موافقت طرفین قرار گرفت. سازمان منافقین از ابتدا سازمانی شبه‌نظامی بود و پس از ورود به عراق، منافقین تصمیم گرفتند تقویت تشکیلات نظامی خود را در اولویت قرار داده و واحدهای نظامی ایجاد کنند که در جبهه‌ها به ارتش عراق کمک کند. آنها اعتقاد داشتند آلترناتیو جمهوری اسلامی هستند پس به تعبیر خودشان به‌دنبال این بودند که نقشی در پیروزی عراق علیه ایران داشته باشند و بتوانند از نظر نظامی تأثیر تعیین‌کننده‌ای در جبهه‌ها بر جای گذارند. برهمین‌اساس اگر شما به سیر تجهیز منافقین نگاه کنید، تقریبا از اوایل سال ٦٥ ساختار نظامی آنها شکل گرفت.

یک واحد نظامی با خصوصیات همه ارتش‌های جهان تأسیس کردند؟
علایی: حداقل اسم آن را گذاشتند «ارتش آزادی‌بخش ایران» که متشکل از تیپ‌های رزمی بود. البته این تیپ‌ها بسیار سبک بود و ٢٠٠ نیرو بیشتر نداشت اما تجهیزات عمدتا مکانیزه مانند نفربرها و تانک‌های چرخ لاستیکی یا به تعبیر کسانی که به اصول نظامی آشنا هستند، تانک‌های سبک و خمپاره‌انداز و جنگ‌افزارهایی که یک تشکیلات چابک بتواند از آنها استفاده کند، در اختیار آنها بود. درنهایت اوایل سال ٦٥ تا زمانی که در دوم مرداد ٦٧، بزرگ‌ترین عملیات خود در خاک ایران را به‌صورت نظامی انجام دادند، توانستند بین ٣٠ تا ٣٥ تیپ با همان خصوصیت سبک‌بودن تشکیل دهند و آموزش لازم برای کار با این تجهیزات را به نیروها دادند.


این یعنی علیه ایران، از عملیات اطلاعاتی و روانی به نظامی، تغییر فاز دادند؟

علایی: البته در این دو سال یعنی ٦٥ تا ٦٧ همچنان بخش اطلاعاتی و جاسوسی آنها هم فعال بود اما یک مجموعه عظیم نظامی هم به راه انداختند. عملیاتی که ما به‌عنوان «مرصاد» می‌شناسیم و منافقین از آن به‌عنوان «فروغ جاویدان» یاد می‌کنند آخرین عملیات نظامی آنهاست. منافقین قبل از این هم در کنار ارتش عراق به مرزها حمله کردند که مهم‌ترین آن عملیات مهران بود که آمدند شهر را گرفتند و گفتند «امروز مهران، فردا تهران!». بنا داشتند مهران را تبدیل به پایگاهی کنند که هم بتوانند توان نظامی خود در ایران را توسعه دهند و هم در داخل، تشکیلات مخفی خود را داشته باشند. هدف عملیات هم حمله به یک منطقه مرزی و شکستن خط ما نبود، بلکه می‌خواستند از مرز عبور کنند و به تهران برسند.

شرایط رزمی و نظامی ما در آن مقطع چگونه بود؟ آنها با برآوردی که داشتند، تصمیم به حمله گرفتند؟

علایی: بحث برآورد منافقین و ارتش عراق از سازمان رزم ایران نبود. آنها بنا داشتند با فرض اینکه ایران دارای همان شرایط رزمی گذشته است که توانسته «فاو» را در اختیار گرفته و عملیات والفجر ١٠ را با در اختیارگرفتن بخش‌هایی از خاک عراق به سرانجام برساند، می‌خواستند در مهرماه ٦٧ علیه ما عملیات کنند. علت اینکه در دوم مرداد ٦٧ انجام شد این بود که ایران قطع‌نامه را پذیرفت بنابراین برنامه‌های عراق و منافقین به‌هم ریخت و به‌اجبار، عملیات را به جلو انداختند.

یعنی مطمئن بودند حتی اگر توانایی ایران مانند زمان فتح فاو باشد، باز هم پیروز می‌شوند؟

علایی: توان منافقین را نباید یک توان مستقل در نظر گرفت، بلکه در پیوند با ارتش عراق، مفهوم و معنی داشت. آنها نیروهای پیشرو و خط‌شکن برای ارتش عراق محسوب می‌شدند. دلیل آن هم این بود که انگیزه‌شان نسبت به ارتش عراق در جنگ با ایران بیشتر بود و چون فارسی صحبت می‌کردند، می‌توانستند نیروهای ما را به اشتباه بیندازند، خطوط ما را بشکنند و عراق از این فرصت استفاده کند.

اما اینکه چرا دنبال عملیات بودند؟ از بهمن سال ٦٤ که ما عملیات فاو را انجام دادیم و عراق نتوانست آن را پس بگیرد، برخی کشورهای عربی به‌ویژه عربستان‌سعودی، کشورهای اروپایی مانند فرانسه و آمریکا و شوروی تصمیم گرفتند تحولی در توان رزم عراق ایجاد کنند که بتواند نسبت به توان ایران در شرایط بسیار بهتری قرار گیرد و شرایط جنگ که در حال کسب پیروزی از سوی ایران بود حداقل با استراتژی آمریکا یعنی «نه برنده و نه بازنده» همسو شود. اگر منحنی توسعه توان رزمی ارتش عراق را رسم کنیم از اوایل سال ٦٥ ناگهان تحولی در توان نظامی آنها ایجاد می‌شود و منافقین هم «ارتش آزادی‌بخش» را برای حمله به ایران تأسیس کردند.

نتیجه این وارونه‌شدن هرم جنگ علیه ایران را از ٢٩ فروردین سال ٦٧ در جبهه‌ها می‌بینیم؛ روزی که عراق به فاو حمله کرد و پس از آن، توفیقاتی به دست آورد.

مظفر: با تشکر از فرصتی که در اختیار من قرار دادید، در مورد سؤالات شما ابتدا یک مقدمه عرض کنم. همان‌طور که سردار علایی فرمودند، استفاده از منافقین اگرچه در طول جنگ در کنار نظام سلطه سابقه داشت اما از زمانی که از همه‌جا رانده شده و در عراق مستقر شدند، مدتی نظام سلطه هم کج‌دارومریز با آنها تا کرد و بعد که وفاداری منافقین ثابت شد، آنها را وارد میدان رزم کردند.

بحث امروز ما به حضور آنان در حمله آخر تحت عنوان «فروغ جاویدان» در مقطع بعد از قطع‌نامه ٥٩٨ برمی‌گردد که دنیای استکبار، توسط ایران «مات» شده بود. آنها هشت سال علیه ما جنگیده و نتوانسته بودند ایران را شکست دهند و از طرف دیگر ایران هم غیرمترقبه قطع‌نامه پیشنهادی شورای امنیت را پذیرفته بود که آن هم تا حد زیادی به سود ما بود. بر این اساس، آنها در نظام بین‌الملل در تنگنا بودند و نمی‌توانستند رسما جنگ را ادامه دهند و از طرف دیگر می‌خواستند ایران از پا دربیاید.

اینجا بود که استفاده از منافقین به‌عنوان آخرین تیر ترکش نظام سلطه تحت عنوان «ارتش آزادی‌بخش»، در دستور کار قرار گرفت. با این حربه، نظام سلطه می‌توانست در سازمان‌های بین‌المللی مطرح کند که این عراق و غرب نیستند که با ایران در جنگ‌اند، بلکه خودشان به جان خودشان افتاده‌اند. برای این حمله، تمام تجهیزات از نظر زمینی و هوایی با پشتیبانی ارتش عراق در اختیار آنان قرار گرفت.

این حمله، آخرین راه باقی‌مانده بود و از سوی دیگر، اطلاعات غلط هم از داخل ایران به سران منافق داده شده بود که نیروهای مسلح ایران، مرزها را خالی کرده‌اند و از منافقین در ایران و شهرهای مرزی استقبال هم خواهد شد. آنها با این امید نیروهای خود را جمع کردند. اولا تحلیل آنها غلط بود و با تحرک حداقلی نیروهای مسلح ایران، ناچار به عقب‌نشینی مفتضحانه شدند و دوم اینکه حمله آنها اتفاقا باعث تهییج احساسات مردمی در ایران برای دفاع از کشور شد.

تمام بازماندگان دوران هشت‌ساله دفاع‌مقدس که بخش عمده ذخیره‌هایی بودند که به شهادت نرسیده بودند، همه احساس تکلیف کردند و حضور فعال و جدی در عملیات مرصاد داشتند. اگر ارزیابی کنیم بسیاری از اینها ذخایر هشت سال دفاع‌مقدس بودند که در این عملیات به شهادت رسیدند. آنجا مسئله «همه یا هیچ» وجود داشت و ضمن اینکه شرایط مظلومیت مضاعف هم برای ایران پیش آمده بود.

ایران قطع‌نامه بین‌المللی را پذیرفته بود و جنگ باید پایان می‌یافت اما غرب و برخی اعراب می‌خواستند ضربه آخر خود به ایران را بزنند. این شرایط، روحیه شهادت‌طلبی و جهادگری را افزایش داد و از آن سو اطلاعات غلط رسیده به منافقین، آنها را به شکست ذلت‌بار کشاند که آن صحنه‌های جسد‌های سوخته آنان در کنار معنا و مفهوم آیه شریفه «ان ربک لبالمرصاد» نشان داد خداوند و مردان خدا همواره در کمینگاه مشرکان قرار دارند.

آقای مظفر، عکسی از شما در عملیات مرصاد وجود دارد که برادران خود را که به شهادت رسیده‌اند، در آغوش گرفته‌اید. شما در مقطع عملیات مرصاد در منطقه بودید یا بعد از انتشار خبر حمله، خود را به آنجا رساندید؟

در خانواده به‌لحاظ مسئولیت‌هایی که داشتم، دائم در جبهه نبودم. من مدیر کل آموزش‌وپرورش تهران بودم یکی دیگر از برادرانم هم در آموزش پرورش مسئولیت داشت و شهید رضا، حاکم شرع مواد مخدر بود که با حکم امام(ره) به جای آقای خلخالی منصوب شده بود. شهید حسن هم مشاور رئیس دانشگاه تهران بود. ما در دوران استراحت، برمی‌گشتیم و در دولت خدمت می‌کردیم و هنگام عملیات‌ها، از طریق دوستان در جریان قرار گرفته و به جبهه می‌رفتیم.

پدرم هشت سال جنگ در جبهه بودند و در لشکر ١٠ حضرت سیدالشهدا در کنار سردار حاج‌علی فضلی حضور داشتند. بعد از اعلام پذیرش قطع‌نامه، پدرم تازه بازگشته بودند و مادرم نیز که ١٨ ماه سابقه جبهه دارند تازه از پایگاه شهید علم‌الهدی به تهران آمده بودند. برادرانم هم به تهران بازگشته بودند.

قطع‌نامه ٥٩٨ فضای عجیبی بین بچه‌های رزمنده ایجاد کرده بود و احساس می‌کردند واقعا از شهادت، جا مانده‌اند. پذیرش قطع‌نامه که توسط آقای هاشمی‌رفسنجانی اعلام شد، شوک عجیبی وارد کرد و عده‌ای فکر می‌کردند امام هم از آن مطلع نیست. برادرانم شبانه به منزل ما آمدند و من برایشان توضیح دادم امام در جریان هستند و قرار است بیانیه بدهند و روشنگری کنند. در همین فاصله، موضوع حمله منافقین مطرح شد. شب جمعه منزل پدر بودیم و صحبت از این بود که چه کسانی به جبهه بروند؟

شهید علی و شهید حسن، فردای آن روز اعزام شدند و شهید رضا که حاکم شرع مواد مخدر بود با پاسداران محافظ خود به جبهه رفت. مادرم از من خواست حالا که آن سه برادرم رفته‌اند، من بمانم اما من هم قبلا برگه اعزام از پایگاه مالک اشتر گرفته بودم و مادرم پذیرفت که بماند و از خانواده‌های ما نگهداری کند. پدر هم که تازه دو روز بود به مرخصی آمده بود، رفت همان خرمشهر و در لشکر ١٠ مستقر شد. من وقتی به پادگان دوکوهه رسیدم، دیدم آنجا خلوت است. رفتم گردان حمزه که دیدم آنها قبلا اعزام شده‌اند.

علایی: البته من توضیح بدهم که قطع‌نامه ٥٩٨ در شرایطی در ٢٧ تیر ٦٧ پذیرفته شد که ارتش عراق مدام به جنوب کشور حمله می‌کرد و من آن‌موقع در جنوب بودم. بعد از قطع‌نامه هم حملات ادامه داشت و تمام توان سپاه و ارتش و بسیج ما در آنجا مستقر بود، چراکه تصور می‌کردیم ارتش عراق می‌خواهد بار دیگر خرمشهر را بگیرد. امام پیام دادند «یا سپاه یا خرمشهر».

همه نیروها برای اینکه ارتش عراق را به پشت مرزهای خود برانند، بسیج شدند. ارتش عراق از مسیری آمد که تا نزدیک کارون پیشروی داشت و سرعت پیشروی آن هم عجیب بود. نیروهای ما که شب‌ها با دشمن درگیر بودند و سحر می‌خوابیدند، صبح که بیدار می‌شدند تانک‌های عراقی را کنار خودشان می‌دیدند! یعنی ارتش عراق به‌دنبال درگیری و پاکسازی نبود و صرفا به پیشروی فکر می‌کرد. شرایط جبهه‌ها هم تا حدی آشفته بود. در این شرایط بیشترین مقاومت در جبهه جنوب صورت گرفت و ارتش عراق بیرون رانده شد.

در این فاصله که عراق در حال عقب‌نشینی بود، اطلاع دادند عراق در غرب هم حمله کرده است. البته در خط مقدم، ارتش عراق عملیات انجام داد اما داخل خاک نیامد و منافقین از اسلام‌آباد حرکت کردند که به سمت تهران بیایند. اینکه پادگان دوکوهه خالی بود به این دلیل بود که عده زیادی از آنجا به جبهه جنوب اعزام شده بودند. وقتی خبر حمله را شنیدیم باور نمی‌کردیم منافقین به‌تنهایی وارد خاک ایران شده باشند.

مظفر: به‌هرحال گردان حمزه که اعزام شده بود، گردان مسلم که سردار کارگر فرمانده بودند هم رفته بود و برادران من هم با آنها رفته بودند به غرب کشور. من با گردان حبیب که درحال اعزام نیرو بود، به منطقه غرب رفتم، بنابراین یک مرحله عقب ماندم. برادرانم برای زدن به خط، پیش افتادند. نبرد تن‌به‌تن و خیلی‌شدید در دشت اسلام‌آباد که گستره وسیعی داشت، رخ داد.

برادران من به‌همراه چند رزمنده بالای تنگه قرار گرفتند. یک نفر از آن ١٠ نفر که زیر تانک سوخته افتاد و زنده ماند، تعریف می‌کند که شهیدعلی آرپی‌جی‌زن بوده و به ستون منافقین شلیک می‌کند و آنها تپه را دور می‌زنند و ارتباط اینها با گردان قطع می‌شود. سپس منافقین می‌آیند روی تپه محل استقرار این دسته و گلوله این بچه‌ها هم تمام می‌شود. منافقین ابتدا با نارنجک آنها را زخمی می‌کنند و بعد هم تیر خلاص می‌زنند. بعد که گردان ما قصد حمله داشت، گفتند منافقین به طرف «کرند» فرار کرده‌اند و وقتی رسیدیم به منطقه سردار کارگر بالای سر شهدا نشسته بود. آن عکس من مربوط به آن لحظه است.

پس اگر این حمله بعد از پذیرش قطع‌نامه صورت نمی‌گرفت، خانواده شما «کامل» می‌ماند و بسیاری از رزمندگان ما، شهید نمی‌شدند.

مظفر: «مرصاد» آخرین فرصتی بود که عده‌ای از رزمندگان خالص ما را بهشتی کرد.

آقای ترکاشوند شما در لشکر ٣٢ انصارالحسین سپاه در همدان حضور داشتید. لشکری که به‌عنوان خط‌شکن مرصاد مشهور است. ورود شما به مقابله با حمله منافقین، چگونه اتفاق افتاد؟

ترکاشوند: من واقعا علاقه‌مند بودم برادرم آقای حمید سالکی، فرمانده وقت لشکر به‌جای من در این نشست حضور می‌یافت که گویا آقای طبیبی با ایشان صحبت کرده بود و ایشان نپذیرفتند

گفت هرچه آقای ترکاشوند بگوید مورد تأیید من هم هست.

ترکاشوند: به شما گفتم که در زمینه استراتژی جنگ، جناب دکتر علایی، استاد من هستند و من بیشتر می‌توانم در حوزه تاکتیکی صحبت کنم چون سروکار من در جنگ با لشکر و گردان و عملیات بوده است. قبل از آن دوست دارم نکاتی را عرض کنم. سردار علایی خاطرشان هست ٢٥ اسفند ٦٤ دفاع متحرک عراق با حمله به منطقه عملیاتی والفجر ٩ کلید خورد و پس از آن تقریبا ١١ عملیات در مناطق مختلف انجام داد که با تصرف مهران در ٢٧ اردیبهشت ٦٥ این مسئله تمام شد. سال ٦٦ هم ما در جبهه‌های مختلف مواضع جدیدی را اتخاذ کردیم.

علایی: ما تا ٢٩ فروردین ٦٧ همه مواضع را در اختیار داشتیم. از این فاصله تا تیرماه ٦٧ که قطع‌نامه را پذیرفتیم، عقب‌نشینی‌های تاکتیکی
صورت دادیم.

ترکاشوند: بعد از عملیات کربلای‌‌پنج که جنگ خیلی سنگین اتفاق افتاد، عراق به شکل جدی تجهیز شد.

علایی: تجهیز ارتش عراق بعد از فتح فاو توسط ما بود.

یعنی ایران با ارتش تقویت‌‌شده عراق در کربلای پنج و در سال ٦٥ طرف بود؟

علایی: بله، ماجرا از فروردین ٦٥ شروع شد. صدام فرمانده گارد خود را می‌خواهد و می‌گوید من ١٠ لشکر گارد می‌خواهم. خاطرات این فرمانده به نام «جنگ صدام» منتشر شده که من هم مقدمه‌ای بر آن نوشته‌ام. آمریکایی‌ها با او مصاحبه کرده‌اند تا تجربیات گارد عراق را برای مقابله با ایران داشته باشند. البته صدام موفق می‌شود فقط پنج لشکر سامان بدهد. او برای تحقق این آرزوی خود، اختیارات ویژه برای جذب نیرو به فرمانده گارد می‌دهد تا نیروهایی که جذب می‌شوند امکانات ویژه و حقوق بیشتر دراختیار بگیرند. بنابراین تحول کمی‌وکیفی ارتش عراق بعد از والفجر هشت عملا کلید خورد.

ترکاشوند: در ذهن من این بود که آنها بعد از کربلای پنج تجهیز شده‌اند. ما فروردین ٦٧ فاو را از دست دادیم. در مقطع پس از آن تا پایان جنگ و عملیات مرصاد، من مسئول عملیات لشکر انصارالحسین بودم. اینکه دکتر مظفر از فضای پس از قبول قطع‌نامه گفتند، حقیقی است. همه فکر می‌کردند باب شهادت بسته شده است.

این مسئله بارها بیان شده است. البته که شهادت، ارزش والایی دارد اما رزمندگان ما مگر در جریان شرایط خاص جبهه‌ها از اوایل سال ٦٧ قرار نگرفته بودند که پذیرش قطع‌نامه برای آنها قابل باور نبود؟

ترکاشوند: رزمندگان ما استراتژی «یا پیروزی یا شهادت» را دنبال می‌کردند و اینکه در هر شرایطی، برای اسلام و ایران پیروزی به ارمغان بیاورند. شاید درک این روحیات، امروز خیلی دشوار باشد اما واقعا این‌گونه بود. به‌هرحال، من اول مرداد ٦٧ به برادرم آقای سالکی گفتم قصد بازدید از سرپل ذهاب و قصرشیرین را دارم و با یک جیپ و سه همراه حرکت کردیم. نماز را در شاهزاده محمد خواندیم.

در مسیر ماشین‌هایی که از مقابل می‌آمدند چراغ می‌زدند که برگردید و ما هنوز نمی‌دانستیم چه اتفاقی افتاده است و حمله عراق با چه شیوه‌ای صورت گرفته. در «تنگه کل داوود» برای خوردن صبحانه آتش کرده بودیم که ریختن آتش از طرف مقابل آغاز شد. خمپاره‌های ٦٠ و ١٢٠ اطراف تنگه بر زمین می‌خورد. خودرویی را دیدم که با چهار چرخ پنچر به‌سرعت به سمت کرمانشاه در حرکت بود و کنترل خود را از دست داد و به میان یک گله گوسفند افتاد. نیروهای نظامی هم در حال برگشت بودند.

بیرون تنگه یک سرگرد ارتش به نام رفعت چند تانک را به‌صورت دایره‌ای چیده بود و می‌گفت طرف مقابل آتش زیادی ریخته و به‌نظرم سر پل ذهاب را هم گرفتند. به سرپل ذهاب که رسیدیم هیچ عراقی‌ای آنجا نبود و ما هم که اسلحه نداشتیم جلوتر نرفتیم. گفتند عراق «تنگه پاتاق» را بسته است. ما از همان‌جا برگشتیم و در راه دیدیم ماشین مهمات خودمان منفجر شده است و با ترس از کنار ماشین آمدیم تا کرند. در آنجا جلو ما را گرفتند و گفتند چرا عقب نشستید؟ گفتم من را پیش مسئول خودتان ببرید.

حکم خود را به او نشان دادم و گفتم من مسئول عملیات لشکر انصارالحسین هستم. تا سرپل ذهاب رفته‌ایم و آنجا سقوط نکرده اینهایی که عقب‌نشینی کردند به‌خاطر حجم آتش دشمن بوده و البته نمی‌دانم شاید قصرشیرین هم دست عراقی‌ها باشد اما بعید است وارد مرز ما شده باشند. گفتم به سالکی زنگ بزنید و ما گردان آماده داریم.

به تنگه چهارزبر که برگشتیم، گفتند یک تیپ ارتش در کاشی‌پور سومار در محاصره افتاده و به کمک آنها بروید. با دو گردان غواصی و پیاده که فرمانده یکی از آنها سردار آبنوش بود، رفتیم آنجا. رفتیم مقر لشکر. فرمانده لشکر درجه‌های خود را کنده بود و از آنجا به مقر تیپ رفتیم. من برخی فرماندهان را دیدم که از من سؤال می‌کردند در مسیر، نیروهای ما را ندیدید؟ یعنی شرایط تا حدی آشفته شده بود.

علایی: به‌هرحال عراق پیش از مرصاد هم به‌طور مداوم به مرزهای ما حمله می‌کرد. اساسا پذیرش قطع‌نامه، ابتکار عمل ایران برای مقابله با این تحرکات عراق بود. پذیرش قطع‌نامه اقدام سیاسی بود که جلو عملیات نظامی آنها را می‌گرفت.

ترکاشوند: به‌هرحال فرمانده آن لشکر ارتش می‌گفت تیپ در محاصره دیگر الان وجود ندارد و احتمالا نیروها را از دست داده‌ایم. در آن منطقه سومار رفتیم بالای یک تپه و دیدیم عراقی‌ها به فاصله ٣٠٠ متر در ساعت ٩ صبح تازه از خواب بیدار شده‌اند و فوتبال و والیبال بازی می‌کنند. تماس گرفتم گفتم با ارتش هماهنگ کنید ما با این دو گردان می‌توانیم به عراقی‌ها حمله کنیم. ارتشی‌ها مخالفت کردند و گفتند فقط کنار ما باشید و امکان عملیات نیست. آنها بدون آرایش و سنگر در تیررس کلاش‌های ما بودند حدود ٥٠٠ نفر با انواع ماشین‌های جنگی و ادوات. به‌هرحال از سومار برگشتیم پیش آقای سالکی و گفتیم وضعیت این است. دست‌خطی خواند که امام فرموده بودند سرنوشت جنگ در جنوب تعیین می‌شود. ما برگشتیم جنوب که خط را تحویل بگیریم.

علایی: بخشی از مرزهای ما در جنوب در اختیار عراقی‌ها بود و این مسئله نگران کنند‌ای برای امام بود.

ترکاشوند: وقتی برای تحویل‌گرفتن خط به جنوب بازگشتیم دیدم اینهایی که می‌خواهند خط را تحویل دهند در حال جمع‌کردن همه‌چیز هستند. با آقای سالکی تماس گرفتم گفتند برگردید. وقتی به منطقه خودمان رسیدیم ایشان گفتند عراق وارد خاک ما شده است. درحالی‌که گردان‌های ما هم در راه جنوب بودند. ساعت هفت صبح رسیدیم کرمانشاه. حجم جمعیت که به سمت کنگاور در حرکت بود به اندازه‌ای بود که سمت چپ و راست جاده را پر کرده بود و چهار ساعت طول کشید تا به چهارزبر برسیم.

علایی: منافقین از یک محور وارد کشور شدند و آمدند قصرشیرین به سمت اسلام‌آباد غرب. به شکل عجیبی روی جاده هم می‌آمدند بدون آرایش نظامی!

مظفر: این‌قدر اعتمادبه‌نفس داشتند که در خط مستقیم حرکت می‌کردند.

ترکاشوند: بله، من تا خودم ندیدم، باور نکردم. به چهارزبر که رسیدیم، دیدیم آقای سلگی، مسئول ستاد لشکر انصار که در عملیات نصر چهار از هر دو پا جانباز شده بودند، همه نیروهای لشکر انصار را جمع کرده و به همه اسلحه داده‌اند. بالای یک یال در چهارزبر رفتیم. حوالی غروب بود. تعداد زیادی نیرو هم به تنگه آمده بودند، از همه اقوام و نقاط کشور. نام تیپ قائم را زیاد می‌شنیدم؛ اما آن شب آنها را هم دیدم. بسیاری از فرماندهان قدیمی ما حتی سردار همدانی هم به منطقه آمده بودند. سه زبر از چهار زبر دست منافقین بود.

آنها ساعت دو از قصرشیرین حرکت کرده بودند و ٩ شب در چهار زبر بودند؛ یعنی تا ٣٤ کیلومتری کرمانشاه پیشروی کرده بودند. گردانی از بچه‌های انصارالحسین به نام گردان آقای مبارکی با منافقین در اسلام‌آباد و حسن‌آباد درگیر شدند و به کمک مردمی که از اسلام‌آباد به عقب می‌آمدند، توانستند حرکت منافقین را کند کنند و آنها ناچارا در چهار زبر به شب برخورد کردند.

علایی: پشت مردمی که در حال عقب‌آمدن بودند، ‌گیر کرده بودند.

ترکاشوند: دستور این بود که همان شب عملیات را انجام دهیم؛ یعنی شب چهارم مرداد. منافقین ٢٠٠ متر مانده به تنگه در کارخانه‌ای ایستاده بودند. من به سردار همدانی گفتم ایرادی دارد از تنگه عملیات را آغاز کنیم، گفتند نه. گفتیم چون اینها را نمی‌شناسیم و موضعی هم نداریم، بهتر است اول خاکریز بزنیم و فردا عملیات کنیم که تلفات بالا نرود. لودر آوردیم و به گردان‌هایی هم که رسیدند تأکید کردیم شام خوب بخورید و استراحت کنید برای فردا. هم منافقین متوقف شده بودند هم ما.

فردا صبح عملیات که آغاز شد، سه زبر دست عراقی بود یک زبر دست ما و ما خاکریز زده بودیم. هوا روشن شد و تا تاریکی هوا جنگیدیم. آنها خیلی‌قشنگ می‌جنگیدند. نیروهای منافقین سه‌جور بودند؛ اول سازمانی که آموزش دیده بودند، دوم اسرایی که گرفته بودند و سوم، نیروهایی که با فراخوان از کشورهای دیگر آمده بودند. پنج محور هم تا تهران برای آنها تعیین شده بود. آنها واقعا آموزش دیده بودند. اکثر بچه‌های ما گردن به بالا تیر خوردند. من در شش سال جنگ، جنگی به این خشونت و جدی‌بودن ندیدم. هوا روشن شد، ١١ گردان که هشت تا متعلق به لشکر ما بود و سه گردان هم از سایر لشکرها، درگیر جنگ بودند. سمت راست، چپ و وسط تنگه، جنگ جریان داشت.

من روی جاده آسفالت، تیر‌ها را می‌دیدم که به سوی طرفین می‌رود. آنها لودر داشتند؛ ماشین‌های سوخته را کنار می‌زدند و دوباره حمله می‌کردند. وقتی غروب شد، لشکر انصارالحسین ١١٠ شهید داده بود اما نگذاشتیم از تنگه عبور کنند، فقط یک ماشین از روی خاکریز ما رد شد و مردمی که پشت‌سر ما بودند، آن را متوقف کردند. اما اینکه آقای مظفر و دکتر علایی می‌گفتند منافقین در ستون مستقیم به سمت ما آمدند، وقتی از بالای تنگه به آنها نگاه کردم متعجب ماندم. هیچ‌وقت چنین حجم ستون نیرویی بدون آرایش در فیلم هم ندیدم.

از تنگه حسن‌آباد تا چهاربزر به ستون ایستاده و طول جاده آسفالت را پر کرده بودند. یکی دیگر از مسائلی که معجزه‌وار اتفاق افتاد، این بود که در همان اول درگیری، بی‌سیم آنها دست ما افتاد که فارسی حرف می‌زدند. در بی‌سیم، صدای فرمانده زنی بود که مسئولیت بازکردن تنگه را برعهده داشت. وقتی تقاضای نیروی کمکی کرد، ما فهمیدیم و خمپاره‌زن روی تنگه گذاشته بودیم و آنها را هدف قرار می‌دادیم.
ممکن بود از تنگه عبور کنند؟

به اندازه‌ای نیرو با اسلحه و حتی ماشین شخصی آمده بود پشت چهارزبر که حتی اگر از ما عبور می‌کردند امکان پیشروی نداشتند.
سردار علایی اشاره کردید که ارتش آزادی بخش برای حمله در مهرماه ٦٧، خود را آماده می‌کرده است. با وجود اینکه پذیرش قطع‌نامه، برنامه آنها را به‌هم ریخت، چطور با تدارکات و نیروهای پرتعداد حمله کردند؟

علایی: آنها ارتش را از سال ٦٥ آماده کرده بودند و همان‌طور که اشاره کردم، مهران را هم گرفته بودند. می‌خواستند اوایل مهر، حمله گسترده‌ای کنند و پذیرش قطع‌نامه باعث شد حمله آنها جلو بیفتد. چون خود را برای آن حمله آماده می‌کردند از اروپا نیرو فراخوان کرده بودند و نیروهای خود در عراق را نیز ساماندهی کرده و تجهیزات جدید را تحویل گرفته بودند. اگر آن دو ماه را زمان داشتند، روی آموزش‌ها متمرکز می‌شدند و حتی شاید قبل از آن، عملیات دیگری هم می‌کردند اما عملیات اصلی را برای مهر درنظر داشتند. آنها در مرصاد پنج ‌هزار نیرو وارد خاک ایران کردند و احتمالا تعدادی هم از عراق وارد نشدند. نزدیک به دو ‌هزار نفر کشته شدند، تعدادی زخمی و بقیه هم فرار کردند.

آقای مظفر! گروهک تروریستی منافقین، ازجمله نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی است که به واسطه ترورهای کور ابتدای انقلاب و شیوه رفتار با نیروهای خود، جایگاهی نزد مردم ایران ندارد و بسیاری از خانواده‌هایی که حتی مدافع انقلاب هم نبودند از ترورهای کور آنها آسیب دیدند یا جدایی اعضای خانواده از خانواده‌ها برای حضور در سازمان منافقین، همچنان یک تراژدی برای این خانواده‌هاست. اعضای این گروهک چطور تصور می‌کردند در ایران برای آنها فرش قرمز پهن خواهد شد؟ این کمی دور از ذهن نیست؟

مظفر: اساسا شیوه یارگیری آنها هم براساس همین باورهای کاذبی که درست می‌کردند، عملی می‌شد. در غیر این‌صورت طبیعی بود اگر شرایط واقعی ایران را اعلام می‌کردند امکان یارگیری و گسترش تشکیلات نداشتند. اینها براساس همین باورهای غلط، افراد را جذب می‌کردند. همین تحلیل‌های اشتباه باعث شد نتوانند به اهداف خود برسند و مردم ما هم می‌دانستند تحلیل‌ها غلط است و در برابر آن مقاومت می‌کردند.

از حیث دیپلماتیک، امکان انجام واکنش به نقض تعهدات طرف عراقی در قطع‌نامه نبود؟

علایی: آنها به‌عنوان یک گروه ایرانی وارد ایران شده و این‌طور وانمود می‌شد که این یک درگیری داخلی است. ما با یک ارتش رسمی طرف نبودیم که بتوانیم علیه آنها کار دیپلماتیک انجام دهیم.

در آن مقطع این سازمان در فهرست گروه تروریستی قرار داشت؟

علایی: بعد از جنگ نام آنها در این فهرست مطرح شد. به‌هرحال در چند ماه آخر جنگ آشفتگی‌هایی در جبهه‌ها ایجاد شده بود و ابتکار عمل دست عراق افتاد. به برخی مناطق حمله و آنها را اشغال کرد. در این چند ماه آخر جنگ، ١٧‌ هزار اسیر از ما گرفت. ایران تصمیم گرفت از بعضی جبهه‌ها عقب‌نشینی کند تا دوباره ابتکار عمل را به دست بگیرد.

در آن مقطع اجرای شیوه‌های نظامی خیلی امکان‌پذیر نبود و ما با پذیرش قطع‌نامه، ابتکار عمل را در دست گرفتیم. عراق احساس کرد همه‌چیز را از دست داده است؛ چراکه تا قبل از قطع‌نامه، ما در داخل خاک عراق می‌جنگیدیم، مگر منطقه عملیاتی فتح‌المبین که در اختیار آنها بود. عراقی‌ها عملیات خود را بعد از قطع‌نامه ادامه دادند. در این شرایط، تحرک منافقین خیلی عجیب نبود، اما تصور اینکه این گام بلند را بردارند وجود نداشت.

آن زمان آقای محسن رضایی، فرمانده سپاه در اهواز بود و من هم کنار ایشان بودم که اطلاع دادند از غرب به ایران حمله شده است. آقای هاشمی هم به کرمانشاه رفتند و در آنجا قرارگاه تشکیل شد. یگان‌هایی که در منطقه بودند سد راه منافقین شدند، به‌اضافه مردمی که در حال فرار بودند؛ مثلا تیپ قائم از سمنان در منطقه بود چراکه وقتی امام قطع‌نامه را پذیرفتند، مردم احساس کردند کمبود نیرو در جبهه‌ها باعث شده امام قطع‌نامه را بپذیرند و پذیرش قطع‌نامه سبب شد نیروی زیادی وارد جبهه‌ها شود. همه در لشکرها و تیپ‌های خود فعال بودند. حتی امام‌جمعه و مسئولان شهر سمنان هم در تیپ قائم حضور داشتند و وقتی منافقین حمله کردند، منطقه خالی از نیرو نبود. به‌هر‌حال برنامه‌ریزی نهایی صورت گرفت و در روز پنجم مرداد از چند محور به آنها حمله شد.

ترکاشوند: ستون منافقین به تنگه چهارزبر خورده بود و نتوانست از آن عبور کند. لشکر انصارالحسین و نیروهای مردمی در تنگه حاضر بودند و پوشش هوایی هوانیروز و نیروی هوایی ارتش هم به کمک ما آمد. من بالای یال بودم و با دوربین این ستون را می‌دیدم که تا تنگه حسن‌آباد، کسی با اینها درگیر نبود. البته بعدها گفتند از پشت در جاده اسلام‌آباد، لشکر ٢٧ به آنها حمله کرد.

علایی: لشکر بدر هم بود.

ترکاشوند: روز اول، فقط لشکر ما درگیر بود اما روز دوم که دیدند عقبه آنها زده شده، فضا تغییر کرد. منافقین چهارم مرداد، تصمیم به عقب‌نشینی گرفتند. به‌نظرم ما واقعا کوتاهی کردیم. منافقی که تا ٣٤ کیلومتری کرمانشاه آمده، نباید برمی‌گشت. ما اگر تنگه پاتاق را منفجر می‌کردیم، راه برگشت نداشتند و همه اینها را می‌گرفتیم. نه اینکه از اسلام‌آباد پای پیاده به عراق وارد شود. اما نکته‌ای را هم برای شما بگویم. من از سال ٥٨ پاسدار بودم و تا آن روز نمی‌فهمیدیم چرا به اینها می‌گویند منافق. در دفترچه خاطرات یکی از آنها خطاب به پدر و مادرش با جمله اللهم انا لا نرغب الیک فی دولته کریمه... شروع کرده و نوشته بود ما برای نجات ملت آمده‌ایم و من در زندان سر حاکم شرع را کلاه گذاشتم و توبه کردم رفتم مرز پاکستان. برادرم در عملیات «چلچراغ» شهید شده است.

درعین‌حال از ازدواج‌های سازمانی نوشته بود که متعجب می‌ماندی. مشروب هم داشتند و خودکشی هم می‌کردند. این ترکیب و ملغمه اعتقادی منافقین است و ما با اینها در مرصاد که مواجه شدیم دیدیم چگونه می‌جنگند که یا پیروز یا کشته شوند. این‌طور نبود منافقین از سوئیس و آلمان آمده باشند و با یک گلوله، فرار کنند. آنها کلا سواره آمده بودند. پس از پایان عملیات مرصاد، همه لشکر‌ها و تیپ‌ها وارد منطقه شدند و ما از تنگه چهارزبر تا حسن‌آباد را پاک‌سازی کردیم.

علایی: روز پنجم مرداد، روز شکست ارتش منافقین بود و حمله‌ای که از سوم مرداد شروع شده بود، در پنجم مرداد به‌طورکامل دفع شد. هر یگانی در منطقه بود، خود را به محدوده درگیری رساند. قرارگاه مرکزی هم در کرمانشاه تشکیل شد. عراق هم که به جنوب حمله کرده بود، نتوانست جنگ را ادامه دهد چون فضای بین‌المللی علیه آنها بود. اگر احساس می‌کردند فضا آماده است، جنگ را ادامه می‌دادند و فضا به نفع آنها نبود. کشورهای مختلف که حامی عراق بودند هم موافق ادامه جنگ نبودند. پذیرش قطع‌نامه و مقاومت در جبهه‌ها، دست بالا را در اختیار ایران قرار داده بود.

منبع: روزنامه شرق، حامد طبیبی

ارسال نظر

  • محمد

    جوری مطلب را گفتن که انگار ارتش هیچ نقشی در این عملیات نداشته .در صورتی که اولین یگانهای درگیر این عملیات نیروی هوایی و هوانیروز ارتش بوده و اولین کسی که خود را به این منطقه میرساند شهید صیاد شیرازی بوده.

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار