گوناگون

خلاقیت مشقت بار مرد برای معیشت

خلاقیت مشقت بار مرد برای معیشت

پارسینه: از مطب این دکترآخریه که اومدم بیرون یه نگاه به خیابون کردم دیدم همه سریع تر از حالت عادی راه میرن. انگار گودزیلا به شهر حمله کرده باشه، برای همین منم با بقیه زامبی ها شروع کردم به دویدن. نمیدونم چم شده بود، با این که هیچ کاری نداشتم و هیچ کسم منتظرم نبود اما برای این که از بقیه عقب نمونم چهار نعل میدویدم .

تو همین وضع یهو به سرم زد یه زنگ بزنم محمود کریمی بهش بگم میخوام درباره توانایی منحصر به فردش در تلفیق موسیقی عاشورایی و دث متال و حرکت ساختار شکنانه ی کتک زدن بچه در آخرین کلیپش و کیفیت سرودن شعر پشت موتور باهاش مصاحبه کنم و بعد که دیدمش اون وسط یه طوری مخشو بزنم یه 4 روز کُلتش رو قرض بگیرم و برم 12 تا دکتری که تا حالا رفتم رو سریالی خلاص کنم و رو جسد همشونم یه تیکه عکس رادیولوژی بذارم یعنی این امضای منه.

خب نمیشه 12 تا دکتر توی یه تخصص 12 تا نسخه بهت بدن که حتی یک قلم داروی مشترک توش نباشه. البته از حق نگذرم دکتر اولیه خیلی باحال بود، بهم «ترامادول» داد؛ قرصا رو که میخوردم احساس میکردم کل تاریخ و ادبیات جهان در من حلول کرده. خب من تا قبل خوردن قرص ها انگلیسی هم بلد نبودم اما بعدش حس میکردم توانایی خوندن زبان های باستانی و از بین رفته رو هم پیدا کردم، گفتم بشینم کل تاریخ فلسفه غرب رو از سقراط تا الان ترجمه کنم ولی جاه طلبی آریاییم اجازه نداد. واقعا هم حیف بود این همه توانایی صرف تالیف نشه . خدایی اگه یه چند روز دیرتر میرفتم دکتر دومی، دیوانِ شعرم به نمایشگاه امسال میرسید و عنقریب بود که چند تا از این باندای مافیای ادبیات منو پدر خوانده باندشون کنن که دکتر دومیه تمام رشته ها رو پنبه کرد؛ بی ادب اصلا به معنویات توجه نداشت.

از این آدمای عملگرا و بی احساس بود، ترامادول های جادویی که سکوی پرتاب من به مرکز موفقیت و شهرت بود رو قطع کرد و گفت: دختر جان وقتِ من و خودتو الکی نگیر، همین امروز بخواب عملت کنم. خب هیچ آدم عاقلی نمیره زیر تیغ یه آدمی که دغدغه فرهنگ و هنر نداره، برا همین به تور مطب گردی در تهران ادامه دادم تا این که دکتر آخریه گفت: عزیزم با یه عمل خوب نمیشی، گردنتو باید هم از پشت عمل کنیم هم از جلو. خیلی ترسیدم گفتم ترامادول هم بخورم خوب نمیشم؟ یه طور بدی نگام کرد..،

خلاصه از مطب زدم بیرون و همون موقع که داشتم نقشه مارکی دوسادی برای دکترام میکشیدم یه فروشگاه دیدم که از این صندلی ماساژا داشت،وایسادم جلوی ویترینش و داشتم فکر میکردم چقدر اینا باحاله،من اگه مرد بودم به جای تایلند رفتن یکی از اینا می خریدم چون وقتی برای ماساژ پول بدی اینقدر گرونه که کوفتت میشه.
معرفتی هم یکی ماساژت میده همش معذبی خسته نشه. بعد فکر کردم من الان با این وضعیتم این صندلیه برام از نون شب واجب تره پس برم با سر دبیر یکی از نشریاتی که بهش مطلب میدم صحبت کنم که اونا برام یکی بخرن. البته من هیچ وقت دنبال مزایای خبرنگاری نبودم اما حتما صندلی ماساژ جزوش هست. همینطوری این مدرکای پزشکیم دستم بود و داشتم به دو تا عمل جراحی از چهار جهت اصلی فکر میکردم که دیدم صدای موسیقی میاد، آهنگ معین بود،

منو یاد شمال رفتن بچیگیام انداخت که خودمو پاره میکردم برام از این سطل و بیل پلاستیکیا بخرن لب دریا ماسه بازی کنم. (راست میگن آدم باید به استعدادهای بچه ها توجه کنه خب اگه مادرو پدرم به هق هق مداوم من از شمال تا تهران برای داشتن یه بیل پلاستیکی توجه میکردن من الان برای خودم یه پا برج ساز بودم.) رفتم جلوتر و دیدم یه مردی خودشو در شرایط پیچیده ای قرار داده و با یه مشقت عجیبی داره ساز میزنه و آواز میخونه. همون طور نشستم روبه روش و داشتم نگاش میکردم که کتاب شعرش رو دراز کرد و گفت بیا انتخاب کن هر کدومو دوست داری بخونم. گفتم همون «معین»خیلی خوبه و اونم دوباره شروع به زدن کرد.




عبور سریع آدمها و سعی مرد چمباتمه زده در نگهداشتن ساز دهنی با اون وسیله که به شیکمش فشار میداد منو از همه چیز جدا کرده بود، همه بد بختیامو فراموش کرده بودم. نمیخواستم برگردم خونه. دوست داشتم به جای مصاحبه و روزنامه و این دکتر و اون دکتر با اون آقاهه میرفتم خونش و مدتی که نمیدونم چقدره با خانواده اون زندگی میکردم.

حال من حتما در دوری از آدمهای این روزها بهتر میشد. من به پیچیدگی معصومانه این مرد نیاز داشتم.مردی که نمیتونه تصور کنه تایلند چه شکلیه ...مردی که حتما بعد از این همه ساعت چمباتمه زدن در این وضعیت عجیب بدنش خیلی درد میگیره اما اینقدر فکرای مهمتری داره که مثل من به صندلی ماساژ فکر نکنه، شایدم چون دائم سرش پایینه اصلا اون صندلیا رو نمیبینه.شایدم هر شب زنش اونقدر با محبت کتفاشو میماله که دوباره روز بعد میتونه به امیدِ سخاوتِ مردمِ مسخ شده راهی خیابون های درنده تهران شه. مردی که وسط اون همه بدبختی یه راهی پیدا کرده که بتونه ساز دهنی و تنبک رو با هم بزنه و تازه آوازم بخونه ؛ اون میله ای که برای نگهداشتن ساز دهنی تو شیکمش فشار میداد واون شیشه نوشابه هایی که نقش پایه میکروفون رو داشت و کتابای شعرش همش برای این بود که یه متکدی و یا نوازنده ساده به نظر نیاد، وگرنه که تنبکو میگرفت دستش و میزد و میخوند. این طراحی ساده و محقر و کوشش مرد برای متفاوت بودن منو از فکر صندلی ماساژ و کشتن سریالی دکترام بیرون آورد و به یه کنسرت باشکوه دونفره در پیاده روی خیابون شریعتی برد.کنسرتی که برگزار کنندش نمیتونست تصور کنه دیدنش چقدر برای تنها تماشاگرش توی اون لحظه حیاتی بود.

مرجان صائبی/روزنامه نگار

ارسال نظر

  • ناشناس

    غم یعقوب و محنت های ایوب همه گویا نصیب جان ما بی

  • ناشناس

    غصه نخور! الآن نادان میرزاکپی میادویک روضه ای برات کپی میکنه ودلت بازمیشه! به جون خودش اگه راست گفته باشم!

  • دکتر پیمان معروف

    نتونستم چیزی بنویسم......

  • ناشناس

    یک دروغ دیگه از پارسینه!
    نزدیگ به 62 سال تو این مملکت زندگی کردم ولی خدایی تو این 30 سال گذشته از این صحنه ها ندیدیم چون انقدر خیریه و حداقل کمیته امداد هست که به داد این آدما برسه که اینطوری نشن.
    ولی همونطور که خاطراتم رو تو ذهنم مرور میکردم یادم افتاد قبل از انقلاب این عکس رو دیده بودم و گزارشی ازش توی یک مجله خونده بودم خبرنگارش هم به جرم تشویش اذهان عمومی و نوشتن از فقر و بدبختی توسط ساواک دستگیر شد و مدتی در زندان بود.
    بارها دیدم عکس های فقر و بدبختی مردم رو که مال سابق هست میارن و به اسم زمان حال به خورد مخاطب میدن!!!

  • سیده

    خداوندا ، هیچ کس در زندگی در نماند و شرمنده خانواده نشود

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار