گوناگون

مرجع تقلیدی که پدرش اورا وقف امام زمان کرد

پارسینه: تعطیلات در قاموس کارى آیت الله مکارم شیرازی مفهومى ندارد ساعتى که وارد مدرسه مى شوند و در اتاق مخصوص خویش مشغول فعّالیّت مى گردد تا ساعتى که از مدرسه خارج مى شود در تمام ایّام سال، تغییرى نمى کند.

به گزارش پارسینه، حضرت آیت الله العظمى مکارم شیرازى در سال 1305 هجرى شمسی در شهر شیراز در میان یک خانواده مذهبى که به فضائل نفسانى و مکارم اخلاقی معروفند دیده به جهان گشود.پدرشان حاج علی محمد او نیز از تجار معروف شیراز بود.نبوغ آیت الله مکارم شیرازی از اوایل کودکى امرى مشهود بود و در هر مرحله از مراحل عمر ایشان آشکارتر مى گشت.آیت الله مکارم شیرازی شروع تحصیلات خود را در دوران کودکی اینچنین بیان می کنند: "چهار یا پنج ساله بودم که به دبستان رفتم و به اصطلاح امروز چون سن من کافى نبود، در کلاس آمادگى شرکت کردم، مدرسه ما به نام «زینت» در شیراز معروف بود، ولى در همان کلاس آمادگى، به ما تعلیماتى یاد دادند که خوب آنها را فراگرفتم و به همین دلیل بدون این که سلسله مراتب رعایت شود، مرا به کلاس هاى بالاتر بردند."

درخشندگى این نبوغ، زمانى اوج مى گیرد که آیت الله مکارم شیرازی، ره ده ساله امروزِ دورانِ سطحِ حوزه هاى علمیه را چهارساله مى پیماید، آن گاه، در حالى که تنها هفده سال داشتند بر متن عمیق کفایة الاصولِ مرحوم آخوند خراسانى، حاشیه مى زنند.چنین نبوغ و استعداد فوق العاده بود که به ضمیمه خصوصیات دیگرى که ذکرش خواهد آمد، سبب شد آیت الله مکارم شیرازی در سن بیست و چهارسالگى موفق به اخذ اجازه اجتهاد گردد.

پدرش او را وقف امام زمان کرد

آیت الله مکارم شیرازی داستان وقف ایشان توسط پدرشان برای امام زمان را اینگونه بیان می کنند:"روزى مرحوم آیت الله موحد به مغازه پدرم آمد; تابستان بود و روزها در مغازه پدر که شغلش در آن زمان جوراب بافى بود کار مى کردم، رو به پدرم کرد و سخنى گفت که مضمونش این بود:چند پسر دارى؟

- چهارتا.

بیا این یکى (ناصر) را وقف امام زمان (علیه السلام) کن و پدرم با این که کمک زیادى به او مى کردم پذیرفت که مرا به خدمت آقاى موحد یعنى مدرسه علمیه آقاباباخان بفرستد".

ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد

از جمله چیزهایى که نقش بسیار اساسى در تکون شخصیت یک طلبه و به طور کلى یک شاگرد دارد، جلب اعتماد استاد و در نتیجه محبت ها و تشویق هاى پدرانه اوست، بافت محافل درسى و حوزه هاى تعلیمى، اعم از حوزه و دانشگاه، با انواع رقابت ها و گاه حسادت ها و تخریب ها و تضعیف هایى همراه است که سبب تزریق روحیه یأس و احساس عقب ماندگى از قافله شده، اسباب پژمردگى و افسردگى خاطر را فراهم مى سازد.مهم ترین عاملى که مى تواند همه این عوامل منفى را خنثى کرده و روح امید و پیشرفت را در کالبد شاگرد بدمد، تشویق ها و شخصیت دادن هاى اساتید است.آیت الله مکارم شیرازی بارها توسط اساتید برجسته حوزه همچون آیت الله حکیم ، آیات عظام اصطهباناتى و کاشف الغطاء، حجت ، میرزا هاشم آملى و آیت الله العظمى بروجردى مورد تشویق قرار گرفته اند.این نکته زمانى به اوج خود مى رسد و بلکه نورانى و آسمانى مى شود که شاگرد، صرف نظر از تشویق اساتید، مورد تفقد و تشویق استاد حقیقى و امام الاساتید، امام معصوم قرار بگیرد و در رؤیایى رحمانى و بشارت بخش از جانب حضرت حجت سلام الله علیه به او خطاب شود:« ناصر! تو از ما استفاده خواهى کرد.»

قصه را از زبان مرحوم حجة الإسلام و المسلمین قدوه بازگو می نماییم که چنین حکایت مى کند:«امروز صبح آقاى مکارم در حالى که برافروخته (و خوشحال) بودند وارد جلسه درس شدند، گفتم چرا؟ از پاسخ امتناع داشتند، با اصرار من جواب دادند که دیشب ولى عصر سلام الله علیه را خواب دیدم به من فرمود: «ناصر تو از ما استفاده خواهى کرد.»

شویق ها و عنایت هاى حضرت امام (رحمه الله)

آیت الله مکارم شیرازی در همین رابطه خاطره شیرینی را از دوران مجلس خبرگان قانون اساسى نقل مى کنند:"من در بخش مذهب در قانون اساسى با چند نفر از علماى شیعه و اهل سنت و مذاهب دیگر بودم; موقعى که مذهب شیعه را که مذهب اکثریت مردم کشور ماست در مجلس خبرگان مطرح کردم و از آن دفاع نمودمبرادرى از اهل سنت (آقاى مولوى عبدالعزیز) بر خلاف انتظارى که از ایشان داشتیم بعد از دفاع من وقت گرفت و مخالفت کرد. من با یک بیان منطقى به جواب ایشان پرداختم و روشن کردم که در یک مملکت، بالاخره باید قوانین، از یک مذهب پیروى کند و دو مذهب و سه مذهب نمى شود در احکام عمومى حاکم باشد، البته بقیه مذاهب باید محترم باشند و از تمام حقوق شهروندان بهره مند گردند ولى تعدد قوانین حاکم بر کشور ممکن نیست، افراد در مسائل داخلى زندگى خود آزادند (مانند ازدواج و طلاق که مسائل شخصیه و احوال شخصیهنامیده مى شود) ولى در مسائل عامه، باید پیرو یک قانون باشند، بعد که امام را زیارت کردم ایشان فرمودند: «من از تلویزیون دفاع شما را دیدم و شنیدم و خیلى خوشم آمد، خوب و منطقى دفاع کردید و حق مسأله را ادانمودید.»!"

وسواس آیت الله مکارم در دوران جوانی و برکات آن

آیت الله مکارم در بیان خاطرات دوران جوانی خود می فرمایند:"در آغاز طلبگى وسواس عجیبى به من دست داد، از مسائل طهارت و نجاست شروع شد، و این وسواس تدریجاً گسترش پیدا کرد و به همه چیز، حتى اصول اعتقادى کشیده شد و در همه چیز گرفتار وسواس شده بودم شاید گاه در وجود خودم نیز شک مى کردم! یا این که در حالات بیدارى شک مى کردم که این حالت خواب است یا بیدارى؟!کار وسواس من گاه به جایى مى رسید که امروز وقتى یادى از آن مى کنم براى من مضحک است، مثلاً صبحگاهانِ ماه رمضان، هنگامى یقین به طلوع فجر پیدا مى کردم که شک داشتم آیا آفتاب طلوع کرده است یا خیر؟!.

وسواس به طور عجیبى - نخست در مسائل طهارت و نجاست - دست داد و تدریجاً گسترش پیدا کرد و به همه چیز حتى به اصول اعتقادى و مسائل مسلم تاریخى نیز کشیده شد که اعصاب را به طور مداوم در هم مى کوبید.این درد و رنج ها اگرچه بسیار طاقت فرسا بود و مرا بیچاره کرده بود، ولى براى من برکات زیادى به همراه داشت، مرا مجبور کرد که آثار مختلف بزرگان و دانشمندان را در مسائل اعتقادى و کلامى مطالعه کنم و زیاد دقت نمایم و در آیات قرآن و روایات غور کنم و شاید همین ها بود که خمیرمایه فکرى من براى نوشتن کتاب هاى زیادى در اصول دین در زمان هاى بعد شد.

پُرکارى آیت الله مکارم شیرازی

تعطیلات در قاموس کارى آیت الله مکارم شیرازی مفهومى ندارد ساعتى که وارد مدرسه مى شوند و در اتاق مخصوص خویش مشغول فعالیت مى گردد تا ساعتى که از مدرسه خارج مى شود در تمام ایام سال، تغییرى نمى کند، شاید بشود گفت: بهره اى را که ایشان از تعطیلاتشان مى برند بیش از بهره اى است که از ایام تحصیل نصیبشان مى شود!اگر چنین نبود به هیچ وجهى ممکن نبود که تفسیر تمامى قرآن را آن هم با آن گستردگى و جامعیت در عرض پانزده سال به اتمام برسانند; کارى که به تعبیر بعضى از اساتید بزرگ و معروف حوزه از مواهب الهى است. جالب است که این سخت کوش مصمم، در ایام تبعید نیز، دست از تلاش برنمى داشتند و در روزهاى سیاه و سهمگینِ مبارزه با طاغوت، در محل تبعید نیز کار جلسات تفسیرى را ادامه مى دادند.

آیت الله مکارم شیرازی ، خود در این زمینه چنین حکایت مى کنند:

"یادم نمى رود همین تفسیر نمونه را که مى نوشتیم شب و روز، وقت اضافى را که داشتیم صرف آن مى کردیم... در تبعیدگاه مشغول تفسیر نمونه بودیم، چون مجال بسیار وسیعى براى این کار داشتیم، ده نفر از دوستان که با من همکارى مى کردند دو نفر دونفر به نوبت به تبعیدگاه مى آمدند، البته آمدن آن جا مشکلات سیاسى و غیرسیاسى هم داشت منتهى به هر حال مى آمدند و کار را ادامه مى دادیم. گاه در مسافرت با قطار مشغول نوشتن کتاب بودم و در هواپیما نیز همین گونه، در اتومبیل نوشتن، مشکل است ولى مشغول فکر کردن و یادداشت برداشتن مى شدم. بسیارى از مطالب و اشعار را در سفرها نوشتم و یادداشت کردم. اعتقاد ما بر این است که تمام مؤلفان بزرگ، افراد پرکارى بودند".

ایشان در زمینه چهارده ساعت کار در شبانه روز نیز می فرمایند:

"من از کار کردن بحمدالله خسته نمى شدم، الآن هم که بیش از هشتاد سال از عمرم مى گذرد شاید بعضى از روزها چهارده ساعت کار مى کنم و چون کار مورد علاقه من است، سبب نشاط من مى شود نه سبب خستگى. شاید تعجب کنید اگر این حرف را بزنم، که گاه آنقدر غرق کار مى شوم که مثلاً مى خواهم ناخن هاى دستم را بگیرم، ناخن یک دست را امروز مى گیرم، وقت براى دست دوم پیدا نمى کنم به فردا موکول مى کنم، گاه حتى مجال نوشیدن آب هم پیدا نمى شود، وقتى آن را احساس مى کنم که بسیار تشنه شده ام چون وقت نوشیدن آب هم در لابلاى برنامه ها پیدا نشده است. این ها ممکن است براى بعضى عجیب باشد ولى براى کسانى که از نزدیک این مسائل را دیده اند چیز عجیبى نیست و خانواده و نزدیکان ما هم این مطلب را احساس کرده اند«همین نکته است که مسأله کثرت تألیفات (بیش از صد جلد)آیت الله مکارم شیرازی را توجیه مى کند و شبهه عجولانه کار کردن و کتاب نوشتن و «کیفیت را فداى کمیت کردن» را (که ممکن است نسبت به بعضى از مؤلفان کثیرالتألیف صادق باشد) درباره ایشان برطرف مى سازد. کسى که شبانه روزى چهارده ساعت یا بیشتر کار کند و به تعبیر بعضى از همراهان:آخرهاى شب بیدار مى شدند و بعد از نوافل، نماز صبح مى خواندند و بعد هم مشغول مطالعه مى شدند تا وقت صبحانه و سپس از حجره بیرون مى رفتند براى کارهاى روزانه از تعلیم و تعلم.

نفوذ چشمگیر تفسیر نمونه در نشر فرهنگ قرآنى

آیت الله مکارم شیرازی دربارهنفوذ چشمگیر و تأثیر گسترده اى این تفسیر در نشر فرهنگ قرآنى و معارف شیعى می فرمایند:"فقط در یک جمله کوتاه عرض مى کنم، یکى از برادران نقل کرده است: پروفسورى که استاد دانشگاه کانادا بود و معارف اسلامى را در آن جا تدریس مى کرد، مى گفت: منبع اصلى من در تدریس معارف اسلام در آن دانشگاه همین تفسیر نمونه است و مرحوم حجة الإسلام حاج سیدصفدر حسین نجفى پاکستانى که مرد بسیار پرکار و مخلصى بود و تمام مجلدات تفسیر نمونه را به زبان اردو ترجمه کرده است براى من نقل مى کرد که یکى از علماى اهل سنت اردوزبان به ایشان گفته بود: من کتاب هاى علماى شیعه را مطالعه نکرده بودم، جلد اول تفسیر نمونه به زبان اردو به دستم افتاد، مطالعه کردم و به من ثابت شد که علوم اسلام نزد شیعه هاست!".

ابتلاء به محرومیت شدید

یکى از این ابتلائات آیت الله مکارم شیرازی ، ابتلاء به فقر بود که ایشان در این زمینه چنین مى گویند:"در ابتداى ورود به قم از نظر زندگى مادى در فشار فوق العاده اى قرار گرفتم و این را بازگو مى کنم تا طلاب جوان امروز نسبت به وضع موجود بسیار شکرگزار و راضى باشند: ماه رمضان فرا رسید و مصادف با تابستان بود و من و دوست هم حجره اى ام روزه مى گرفتیم ولى روزى فرا رسید که در موقع افطار شاید یک عدد نان هم براى خوردن نداشتیم. دوست من گفت: من مى روم کار مى کنم (قوت لایموتى) پیدا کنیم، ولى کارى براى او پیدا نشد. گویا بعضى از کتاب هاى درسى را فروخت تا لقمه نانى فراهم کرد. این یک امتحان الهى بود که اگرچه طول کشید ولى بحمدالله و المنة به خوبى سپرى شد و گشایش حاصل گشت.نظیر همین تنگناى شدید نیز هنگامى که مشرف به نجف اشرف شدم براى من پیدا شد، آنقدر از نانوا نسیه آورده بودم که از او شدیداً خجالت مى کشیدم. روزى لازم بود حمام بروم، حتى پولى که به حمامى بدهم نداشتم، ناچار ساعت کم قیمتى داشتم آن را به حمامى دادم به عنوان این که نزد شما باشد تا پول بیاورم. گویا او هم فهمید و ساعت را قبول نکرد و گفت بعداً بیاورید! ولى پیدا بود که این گونه حوادث و آزمایش ها براى ورزیدگى در راه خداست و این فشارها الطاف خفیه الهیه است که از یک سو انسان را متوجه ذات پاک او مى سازد و از سوى دیگر روح مقاومت را در او مى دمد. این ها کوره هاى امتحان است براى خالص سازى انسان.

نجات از ترور!

یکى دیگر از تأییدات و امدادهاى غیبى که نصیب استاد شد نجات از خطر جانى و توطئه ترور بود که آیت الله مکارم شیرازی در این رابطه به سه حادثه خطرناک اشاره مى کند:

حادثه اول

در اوایل انقلاب یک شوراى عالى قضایى تشکیل شد که ناظر بر وضع دادگاه ها در سراسر کشور بود. در مدت کوتاهى که من عضو آن شوراى عالى بودم (و مرکزش در قم بود و هنوز به تهران منتقل نشده بود) با توجه به این که در آن وقت بعضى از افراد نفوذى دربرخى از دادگاه ها، تندروى هایى کردند که امام(قدس سره)خیلى ناراحت شدند و انعکاس نامطلوبى هم در محیط داشت، در جلسه شوراى عالى صحبت شد که افرادى از خود اعضاى شورا به نقاط مختلف بروند و نظارت کنند و کنترلى داشته باشند.

من تصمیم گرفتم که با جمعى از دوستان به اصفهان برویم و نظارتى بر امر دادگاه ها بکنیم. در آن وقت اصفهان، زیاد مسأله داشت و جریانات مشکوک در آن جا کار مى کردند، قتل مرحوم شمس آبادى که قبل از انقلاب واقع شد و قتل مرحوم مهندس بحرینى که بعد از انقلاب واقع شد ومسائل دیگر، جو آن جا را ملتهب کرده بود و شاید از نظر ظاهر، رفتن در آن کوره داغ! ما رفتیم آن جا و دیدیم اوضاع خیلى عجیب است همان باندهایى که بعداً افشا و به آن سرنوشت دردناک گرفتار شدند، از بدو ورود، سایه به سایه ما را تعقیب مى کردند که نگذارند یک قدم برداریم.

براى جلب حمایت مردم کارى که کردیم این بود که مسجد (سید)را که یکى از بزرگ ترین و مهم ترین مساجد اصفهان است پایگاه خودمان قراردادیم و اعلام کردیم که هرشب در آن جا سخنرانى مى کنم. جمعیت خیلى زیادى جمع مى شدند و ما از این سنگر مى توانستیم براى خنثى کردن فعالیت آن طیف استفاده کنیم. بعد به سراغ زندان ها و دادگاه ها رفتیم دیدیم اوضاع عجیب است، در بعضى از جاها که آن طیف مخصوص نفوذ داشتند مسائل خیلى عجیب بود و یکى از افراد که نام او را نمى برم بعداً با ما تماس گرفت و گفت من مأموریت داشتم شما را در آن جا به رگبار ببندم (کسى بود که سایه به سایه ما حرکت مى کرد) او مى گفت با پدرم صحبت کردم که دستور داده اند من آقاى مکارم (و همراهان) را به رگبار ببندم،پدرم به من گفت گمان نمى کنم کسى که مکارم را بکشد روز قیامت اهل نجات باشد، همین مسأله در من اثر گذاشت و مانع شد که من آن دستور را اجرا کنم.

حادثه دوم

درس را ظاهراً تمام کرده بودم و به طرف منزل مى آمدم، جوانى پشت سر من سایه به سایه حرکت مى کرد، دم در که رسیدم نگاهى کرد و گفت ندیدید که من پشت سر شما مرتب مى آیم؟ من ماجرایى دارم: در پارک شهر تهران نشسته بودم کسى با یک ماشین فولکس آبى در آن جا آمد و بهمن گفت: فلان مبلغ را به تو مى دهم (فکر مى کنم مبلغ پنج هزار تومان بود که آن روز، این مبلغ رقم بالایى حساب مى شد) براى این که به قم بروى و آقاى مکارم را ترور کنى و برگردى، مقدارى از آن پول را به من داد و گفت: برو کارت را تمام کن بیا تا بقیه را به تو بدهم (حالا اسلحه خودش داشت یا طرف به او داد دقیقاً یادم نیست) من آمدم، اول رفتم حرم حضرت معصومه(علیها السلام) ناگهان منقلب شدم و به قلب من افتاد که این چه کارى است که من مى کنم آیا خدا از این کار راضى است؟! دگرگون شدم و گفتم بیایم و جریان را به شما خبر بدهم تا مراقب و مواظب باشید. این را گفت و خداحافظى کرد و رفت.

نماز باران

سال 1375، ایران دچار فاجعه خشکسالى سخت و کم سابقه اى شد. همه مردم از این مسأله رنج مى بردند، به خصوص کشاورزان و دامداران که احتیاج مبرم و ضرورى به آب دارند. تقریباً در تمام مجالس و محافل، صحبت از این فاجعه بود. خطبه هاى نماز جمعه، روزنامه ها، فراز منبرها و هر کوى و برزن سخن از نماز باران بود و نیاز به آن، و این که بالاخره باید کارى کرد، اما هیچ کس پیش قدم نمى شد. گویا هر کسى منتظر بود تا دیگرى پا پیش گذارد. در این گیر و دار مصیبت و فاجعه، این مرجع عالیقدر بر خود تکلیف دیدند تا وظیفه شرعى و الهى خویش را انجام دهند.

به هر حال در سال 1375 هـ.ش، بار دیگر این مرد بزرگ، بدون توجه به سکوت و خوددارى دیگران به پیش تاختند. ایشان در جلسه درس خارج فقه خود، به صورت رسمى اعلام کردند که قصد برگزارى نماز باران دارند و به این وسیله بارقه امیدى در دل مردم ناامید ایجاد شد.

قسمتی از سخنان آیت الله مکارم در نماز باران سال 1375 در قم :

ممکن است این خشکسالى بهانه اى باشد که شما را وادار به توبه و استغفار کند، وسیله اى که شما را از گناه بشوید و قلب شما را از گناه پاک کند.خدایا! به هر بهانه اى ما را به سوى خودت کشانده اى.خدایا! عده زیادى از جمعیت روزه گرفته اند. اگر من گنهکار هستم، در میان جمعیت کسانى هستند که قلبهاى پاک و توبه کارى دارند.خدایا! در این جا بچه هاى معصوم و پاکى هستند و اگر ما گنهکار هستیم، به آنها ترحم کن...خدایا! آمده ایم تا با تو و مقدساتت تجدید عهد کنیم و از درگاهت بخواهیم بلاها، زلزله ها، خشکسالى و شر دشمنان را از همه ما برطرف کنى (آمین حضار).خدایا، آمده ایم به در خانه ات تا توبه کنیم. اولین شرط قبولى دعا، توبه کردن است.همه باهم، چند بار «الهى العفو» مى گوییم، بعد برادرمان با چند جمله توسل مى جوید و بعد از آن، همه از صمیم دل دعا مى کنیم.همه، گناهانمان را در نظر بگیریم. بعد از این نماز، در این بیابان، در این مکان مقدس و با این دلهاى پاک همه باهم مى گوییم: الهى العفو.......

نماز به پایان رسید. جمعیت کم کم متفرق شدند. برخى به شهر مقدس قم بازگشتند. گروهى دیگر نمى توانستند زود از این محل دل انگیز و روحانى دور شوند، به مسجد جمکران رفتند. آنان به مسجد رفتند تا با انجام نماز آقا امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف) و ذکر دعا و توبه و استغفاردیگرى، طلب باران را تکرار کرده و دست نیاز دیگرى به درگاه خداوند دراز کنند.آن چه بعد از نماز باقى مانده بود دلهاى پر از اضطراب و دلهره جمعیت بود که اکنون در خانه و کاشانه خود به انتظار نشسته بودند. آنان با چشمانى نگران و رو به آسمان، لحظات را در حال امید به درهاى رحمت خداوندى مى گذراندند.

لحظات انتظار، هر چند براى آن جمع همچون سالها گذشت اما بالاخره بسر رسید و در اوایل شب شنبه و شامگاه روزى که در آن نماز باران برگزار شد، رعد و برق آسمان برق شادى را در چهره مؤمنین شکفت و امید را در دل مردم زنده کرد.با رحمت پروردگار، از آسمان ابرى ظاهر گشت و بر سر مردم بارید.

رمز موفقیت

آیت الله مکارم شیرازی از مسأله خلوص، به عنوان تجربه اصلى زندگى خویش یاد مى کند و آیه مزبور(وَ الَذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَهُم سُبُلَنَا)را چون تابلویى، الهام بخش زندگى خصوصى و اجتماعى خود مى داند .ایشان در ان زمینه می فرمایند: موفقیت و پیروزى در سایه دو چیز است: جهاد و تلاش خستگى ناپذیر. دلم مى خواهد همیشه به این آیه عمل کنم، از تلاش و کوشش مضایقه نکنم، سعى مى کنم نیت خالصى داشته باشم چون معتقدم هدایت الهى پشت سر آن است، و این را به عنوان تجربه اصلى زندگى ام مى دانم. همچنین این جمله از امیرمؤمنان (علیه السلام) الهام بخش زندگى من بوده است و با تمام وجود، این جمله را لمس کرده ام: کل شىء من الدنیا سماعه، اعظم من عیانه.یعنى همه چیز دنیا آوازه اش و شنیدنش از خودش بیشتر است، شهرت، یک مسأله اى است که آوازه اش از دور، خیلى بلند است، اما وقتى نزدیک مى شویم مى بینیم جز یک مشت مشکل، چیزى نیست، مرجعیت آوازه اش از دور بلند است اما از نظر مقامات دنیوى وقتى انسان وارد مى شود مى بیند نه، مسأله بسیار پردردسرى است. دنیا دورنمایش مهم است ولى از نزدیک مهم نیست، به عکس آخرت و مسائل معنوى که دیدنش از شنیدنش بسیار مهمتر و والاتر است.

ورزش و نشاط جسمانى در زندگی آیت الله

معظم له در رابطهمقدار و چگونگى غذا و پرهیز از افراط در غذا مى فرماید:به اندازه اى غذا مى خورم که اگر دفعتاً مهمانى از راه برسد و سفره اى دوباره پهن شود و مصلحت بر این باشد که با او همراه شوم هیچ مشکلى ندارم و ظرفیت تناول دوباره به مقدار اول را دارم!و در مورد ورزش و تحرکات بدنى مى گوید:به مسأله حرکت جسمانى و پیاده روى سخت پاى بندم، صبح ها حتماً باید با حرکات مخصوص بدنى، نرمش هایى انجام بدهم، پزشکان توصیه نرمش هاى خاصى را کردند و من از وقتى که آنها را انجام مى دهم بحمدالله احساس کمردرد و پادرد نمى کنم.در زمینه پیاده روى نیز سخنى دارند:درباره فواید پیاده روى مطالب بسیارى دیده ام و لذا مقیدم همه روز در یک جاى خلوت و بى سر و صدا یا خارج از شهر یا جاهایى که مثل خارج شهر است بروم و پیاده روى کنم و این کار، جزء زندگى من شده که اگر انجام ندهم بیمار مى شوم و این کار، کمک زیادى به من مى کند به طورى که در حال حاضر که بیش از هفتاد سال دارم (آینده با خداست نمى دانم) هیچ گونه ناراحتى جسمانى در هیچ قسمت از بدن خودم احساس نمى کنم، گاهى فکر مى کنم مثل سن چهل سالگى کارهایم را ادامه و برنامه هایم را در قسمت مطالعه و نوشتن و امثال اینها ادامه مى دهم.

حیات علمی

از آیت الله مکارم شیرازی حدود یکصد و پنجاه جلد کتاب در حوزه های مختلف علمی منتشر شده است.


قبول محرومیت و تبعید (در دفاع از دین و انقلاب)

پس از جسارتى که در روزنامه اطلاعات آن روز در حق امام راحل عظیم الشأن قدس سره روا داشته شد، سخنرانى صریح و تندى را ایراد فرمودند که نتیجه اش هفت ماه تبعید و دورى از حوزه علمیه و وطن شد.

خاطرات هفت ماه تبعید به قلم خودِ استاد

نخستین تبعیدگاه، چابهار

شب بود هوا به شدت سرد، و کاملاً تاریک شده بود، یک کامیون ارتشى در کنار ژاندارمرى (قم) در انتظار من و دو نفر دیگر از آقایان بود، و براى هر نفر، دو مأمور مسلح تعیین شده بود، و چون وضع قم به شدت ناآرام بود براى بیرون بردن ما زیاد عجله نشان مى دادند.هنگامى که با 6 مأمور مسلح به محل «پلیس راه قم - اراک» رسیدیم، برف باریدن گرفت. در این جا مى بایست توقف کنیم تا ماشین هاى عبورى فرا رسد، و هر کدام به سوى مقصد تعیین شده حرکت کنیم.برزنت سقف و اطراف کامیون پاره بود و باد و برف به داخل ظلمتکده ماشین مى دوید، و شاید برودت هوا به چند درجه زیر صفر رسیده بود، مأموران به نوبت پیاده مى شدند و خود را در مرکز پلیس گرم مى کردند، اما من احساس کردم نشستن در ماشین خطرناک است خوب بود پیاده مى شدیم و در بیابان در زیر برف راه مى رفتیم تا خون در بدنمان منجمد نشود، ولى موافق نبودند. آخرین فکرى که به نظرمان رسید این بود که در کامیون مرتباً دست و پاها را حرکت دهیم تا از خطر انجماد رهایى یابیم، و فراموش نمى کنم که مدتها آثار ناراحتى آن شب در یک دست من باقى بود.

ساعتى بعد در اتوبوسى که به مقصد اصفهان در حرکت بود احساس مى کردم بدنم که میرفت منجمد شود کم کم دارد جان مى گیرد.سرانجام پس از حدود 50 ساعت راه پیمودن به بندر چابهار، در مرز پاکستان و در ساحل دریاى عمان، یعنى دورترین نقطه کشور رسیدیم.

با این که در نقاط دیگر برف مى بارید و بهمن ماه بود در چابهار از کولر استفاده مى کردند! اما بومى ها که اکثرشان بلوچ هستند مى گفتند هوا سرد شده! گرما موقعى است که از سرانگشتان انسان قطره قطره عرق مى چکد! و مغز سر را به جوش مى آورد، هوا شرجى مى شود و لباس ها خیس و از برگ درختان در هواى بدون ابر، مانند باران، آب فرو مى ریزد!

در گوشه و کنار و حتى در داخل این «شهر کوچک مرزى» زاغه ها و آلونک هایى به چشم مى خورد که نه برق داشت و نه آب، و نمى دانم با این حال در تابستان چه مى کردند؟در تمام این شهر در آن روز، یک داروخانه موجود نبود، و تنها حمام شهر بر اثر عدم پرداخت آب بها تعطیل شده بود! افرادى در آن جا بودند که شاید در تمام سال یک میوه یا مختصر سبزى نمى خوردند.

آب لوله کشى شهر چندان شور است که حتى براى شستشو نیز دردسر دارد، و آب آشامیدنى را باید با تانکرها یا بشکه هاى کوچک از نقاط دور و نزدیک بیاورند.از مسائل شگفت آورى که در اوایل ورود در این منطقه دیدم این بود که در تمام شهر یک حمام بیشتر وجود نداشت و آن هم تعطیل شده بود.

مردم چابهار - مانند سایر نقاط کشور - از نظر مذهبى نیز محرومیت شدید دارند، و باید اعتراف کنم که اگر مرا به آن جا نفرستاده بودند با پاى خود نمى رفتم و چه خوب شد که رفتم و از نزدیک دیدم و مسئولیت ها را درک کردم.البته به مقدار توان به مسجد و برنامه هاى مذهبى تا حدى سر و سامان داده شد، کتابخانه اى به کمک و همت یکى از آقایان تاسیس شد، در بعضى از جلسات دینى که داشتم هشتاد درصد برادران اهل تسنن شرکت داشتند، و نیز با علماى مذهبى آنها در محیطى پر از تفاهم صحبت مى کردیم و بسیارى از مسائل مملکتى نیز در این میان روشن مى شد.

تبعیدگاه دوم مهاباد

50 روز در چابهار گذشت، اواخر اسفند بود، هوا به سرعت رو به گرمى مى رفت، بدنها عرق سوز شده بود! و نگران فرا رسیدن بهار و تابستان بودیم که ناگهان فرمان حرکت به سوى مهاباد در شمال غربى کشور، صادر شد، با دو مأمور یکى شیعه و دیگرى سنى، یکى مسلسل بدست و دیگرى با اسلحه کمرى، یکى حرف زن، و دیگرى تیرانداز ماهر، با مقدار زیادى فشنگ اضافى، این فاصله سه هزار و دویست کیلومترى را در مدتى قریب به یک هفته پشت سر گذاشتیم، و در میان برف و سرما وارد مهاباد شدیم!

با این که قانون تبعید (اقامت اجبارى) مى گوید: شخص تبعیدى هیچ گونه محدودیتى نباید داشته باشد، و آزادى او از هر نظر تأمین گردد، ما در مهاباد، به عکس چابهار، هیچ گونه آزادى نداشتیم.ندانم کارى هاى رئیس شهربانى، و فرماندار سبب شده بود که مردم از هرگونه تماس با ما وحشت داشته باشند، حتى کسبه در فروختن جنس به ما احتیاط مى کردند، دکتر محترم دندانسازى را تحت بازجویى قرار دادند که چرا دندان ما را اصلاح کرده، هیچ کس بدون اجازه ساواک جرأت اجاره دادن خانه به ما را نداشت، یک مأمور مخفى که مخفى هم نبود، همه جا مثل سایه ما را دنبال مى کرد، تلفن منزل شدیداً تحت کنترل بود، بعضى از مسافرانى را که از نقاط دور و نزدیک به دیدن ما مى آمدند به اطلاعات شهربانى یا ساواک مى بردند. با این که میل داشتم از آن فرصت گرانبها استفاده کرده و با علماى اهل تسنن در مسائل مختلف، اسلامى گفتگو کنیم، آنها نیز متقابلاً چنین تمایلى داشتند، اما بر اثر فشار شدید دستگاه ها، قبل از گذشتن چهل روز این توفیق دست نداد، در آن محیط، همه از هم مى ترسیدند، و سایه سنگین دستگاه هاى امنیتى ساواک و غیره بر همه جا افتاده بود.

اما سرانجام دیدیم که همین مهاباد پر خفقان و سخت تحت کنترل، چگونه بیدار شد و صحنه عظیم ترین تظاهرات خیابانى گشت؟ و این است محصول آن برنامه ها! جالب این است که دوستان تفسیر نمونه به طور متناوب هر ده روزه به مهاباد مى آمدند و برنامه تفسیر با سرعت پیشرفت کرد!

سومین تبعیدگاه انارک نائین

یک روز رئیس اطلاعات شهربانى مهاباد به منزل آمد که نامه اى از قم آمده مثل این که مشکل کار پایان یافته. و باید به شهربانى بیایید اما در شهربانى گفتند شما باید هم الان به سوى «انارک نائین» حرکت کنید، حتى حق بازگشت به منزل و روشن ساختن وضع همسر و فرزند را هم ندارید! (خانواده نزد ما بودند) تا خواستم مفاد اعلامیه جهانى حقوق بشر را یادآور شوم، دو مأمور مسلح با دو قبضه (مسلسل) را در برابر خود دیدم، و آن قدر فشنگ به کمرشان بسته بودند که کمر بندشان از سنگینى مى خواست پاره شود، نفهمیدم براى جنگ با لشکر «سلم» و «تور» آماده شده بودند یا براى بدرقه یک نفر تبعیدى که حتى چاقوى قلمتراش در جیب نداشت!

گفتند: ماشین آماده است بفرمایید... بیست ساعت بدون توقف و استراحت در راه بودیم که به نائین رسیدیم و از آن جا با یک ماشین ژاندارمرى با سه مأمور یکى مسلسل بدست و دو نفر دیگر با تفنگ، به شهرک انارک در 75 کیلومترى نائین رسیدیم!

این شهرک همان گونه که از نامش پیدا است تعداد کمى درخت انار دارد، و دیگر از آب و آبادى هیچ، و کویر پهناور مرکزى، از چهارسو آن را احاطه کرده، چند کوچه پهن آسفالتى دارد که از ناچارى نام خیابان بر آن گذارده اند و همه آنها به بیابان برهوت خشک و سوزانى منتهى مى شود، تنها نانواى شهر مسافرت کرده بود و جز نان خانگى که مخصوص اهالى بود پیدا نمى شد و به همین دلیل دو ماه که در آن جا بودیم غالباً نان خشک که از نقاط دیگر مى آوردند مصرف مى شد، آب آن جا قابل شرب نبود، به همین دلیل دوستان اصفهانى که تقریباً همه روز با پیمودن بیش از دویست کیلومتر راه به دیدن ما مى آمدند آب آشامیدنى را از آن جا مى آوردند، تنها نفت و بنزین فروش شهر به خاطر کمى درآمد کارش را تعطیل کرده بود و نفت و بنزین پیدا نمى شد، اهالى تعدادى «بز» داشتند که به خاطر نیافتن علفى در کویر خشک غالباً گرسنه بودند، و یکى از آنها مى گفت چهار بز را دوشیدم فقط 200 گرم شیر داشتند!این شهرک دو هزار نفرى را «شهر زنان» مى گفتند، به این دلیل که مردان تمام طول هفته را (غیر از جمعه) در معدن سربى که در نزدیکى آن جا بود و به نام معدن نخلک است کار مى کردند، و زن و فرزندشان بى سرپرست بودند.

نمى دانم شنیده اید کار کردن با سرب خطرناک است تا چه رسد به کار کردن در معدن سرب، و به زودى انسان را مسلول مى کند مگر این که مراقبت هاى لازم صورت گیرد.کارگران در عمق 180 مترى باید کار کنند و گاهى تا کمر آنها در آب بود با این همه حقوق فوق العاده ناچیزى از 23 تا 30 تومان در روز مى گرفتند. به همین دلیل جوانان از شهر فرار کرده و به نقاط دیگر رفته بودند. به این گونه کارگران براى پیش گیرى از بیمارى باید هر روز یک شیشه شیر تازه داد اما از این هم مضایقه مى کردند.

وضع بعضى از مردم آن جا به قدرى رقت بار بود که نمى توان شرح داد، اما عموماً خوش قلب و مهربان و معتقد به مبانى مذهبى هستند، به همین دلیل در مدت کوتاهى با همه آشنا شدیم و برنامه هاى وسیع دینى در آن جا پى ریزى شد و خوشبختانه محدودیتى هم نداشتیم.

اما فراموش نکنید که در اطراف این شهر محروم، معادن گرانبها از جمله معدن طلا و حتى اورانیوم نیز وجود دارد، ولى هرگز سهمى از آنها به مردم نمى رسد، و از همه مهمتر در 30 کیلومترى شهر (وسط جاده انارک نائین) یک پایگاه عظیم نیروى هوایى در کنار جاده قرار گرفته که موشک هاى نیرومند زمین به هوا دور تا دور آن را محاصره کرده بود و با هزینه هنگفتى اداره مى شدو تنها آبادى وسط راه همین است و بس!دلخوشى ما در آن شهر علاوه بر محبت مردم، و دوستان فراوانى که از اصفهان و یزد و نائین و کاشان و سایر نقاط به دیدن مى آمدند این بود که «آیة الله پسندیده» برادر ارجمند و محترم «امام خمینى» و چند نفر دیگر از دوستان در آن جا تبعید بودند، آنها را قبلاً به عنوان تبعید به آن جا آورده بودند، و از مصاحبت ایشان لذت مى بردیم.

دو سه ماهى در آن جا گذشت یک روز خبر آوردند که جاى شما عوض شده و باید به تبعیدگاه چهارم «جیرفت» حرکت کنید مأمورین و ماشین آماده اند...!

من با خاطره اى که از زمستان آن جا در ذهن داشتم مى دانستم منطقه اى است میان کرمان و بندرعباس، گرم و سوزان، رفتن به آن جا آن هم در وسط ماه مبارک رمضان و روزه گرفتن به هیچ وجه کار عاقلانه اى نیست، به علاوه معنى ندارد که ما خاموش بنشینیم و مانند توپ فوتبال هر روز به سویى پرتاب شویم، راننده را فوراً خبر کردم و شبانه از انارک از بیراهه به قم آمدم و گفتم: «بالاتر از سیاهى رنگى دیگر نباشد!» و نامه اى نوشتم و در انارک گذاشتم که صبح به مأمورین بدهید به این مضمون: من براى مشورت با وکیل مدافعم به قم رفتم، جزء غیبت محسوب ندارید!... و اتفاقاً مقارن همین اوضاع ایام دگرگون شد. انقلاب شتاب گرفت و به ثمر نشست و همه زندانیان سیاسى و تبعیدى ها آزاد شدند و جباران و سردمداران فرار کردند یا به زندان افتادند یا اعدام شدند. فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین.

روضه نیوز


ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار