گوناگون

درد زيستن در كنار آدم هاى قفس دار!

درد زيستن در كنار آدم هاى قفس دار!

پارسینه: هنوز هم در دورن من الگوى زنى موج ميزند كه مادرم بود . كم رنگ ،كم سو اما بود . زنى مثل پروانه عاشق و رها ،مثل دريا وسيع و نجيب .

اما امروز ، اين روزهاى به غايت سرد و بيرحم تو با من چه كرده ايى اى مرد؟ پر از ترديد ها و ترسها، پر از خزيدن به درون و فرياد زدن از تسليم شدن ها ، پر از بيرون پريدن ها و همرنگ اين جماعت بودن ها .


هنوز آخرين حرفهاى خنجر گونه ات در گوش و زخمش در قلب من است ( تو هم آن كارى را بكن كه من ميكنم ) بى وفايى را ميگفتى ،خراشيدن قلب آدمها را ميگفتي، زخم زدن را مى آموختى، بى پروايى ،بى رحمى ، هم رنگ اين جماعت بودن را ميگفتى.

اينجا ، اين روزها ميان قفسم ، قفسى ميان ميليون ها قفس ديگر ،تنها اما در كنار هم . قفسى از نفرت هايمان ،از بى وفايى هايمان ،از تنهايى هايمان ،از درك نشدن هايمان . در قفس هاى سردمان مي خنديم ، مى گرييم ، مى ناليم ، و تنهاييم ، تنها .

از درون قفس هايمان به هم مينگريم ،از درون قفس هايمان به هم دست ميدهيم ، به هم دست ميزنيم و گمان ميبريم كه عاشقيم . با قفس هايمان همه جا ميرويم . اين قفسهاى درونى با آهن هاى سخت و سياه مثل سياه چال هاى جهل و نادانى .

آه اين بالهاى پريدنم نسيم را مى خواهد ،هوا را ، پاكدامنى را ، عشق خالص و بى ريا را ، پروانه بودن را مى طلبد. مى خواهم از اين قفس رها شوم و بگويم چقدر عاشق هستم، عاشق پرواز ،عاشق هواى پاك ،عاشق آزادگى ،عاشق هرچه عاشق آزاد همچو خودم .من اين قفس را مى شكنم ،خودم را رها ميكنم ، مثل تو نمى شوم ،مثل اين جماعت نمى شوم.

من رها مى شوم ،رها مى شوم .
و اين رهايى چه زيباست .
و اين رهايى چه شيرين و دردناك است ...
درد زيستن در كنار آدم هاى قفس دار .

فریدا نامدار

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار