گوناگون

به بهانه هشدار سیدحسن خمینی درباره شیخیه؛شیخ احمد احسایی که بود؟

پارسینه: شیخ احمد احسایی (1241-1166ق)شخصی است که توانست با نگاهی آمیخته با غلو و افراط در مکتب شیعه امامیه، قرائت متفاوتی از این مکتب ارائه دهد.

این قرائت اگرچه در راستای همان اصول عقاید شیعیان دوازده امامی بود اما گونه‏ای غلوآمیز و طرح تازه‏ای داشت، و در چند مورد هم عقاید و اصول تازه‏ای اظهار کرد.

بمدد نبوغ فردی، تسلط بر احادیث، زهد و ساده زیستی و رابطه حسنه­اش با حاکمان، احسایی توانسته بود پایگاه اجتماعی قابل قبولی نیز در میان عامه مردم بدست آورد، البته این پایگاه دوام چندانی نداشت و با واکنشهای شدیدی که از سوی مجتهدین در قبال برخی آراء احسایی انجام گرفت، تنها بخش کوچکی از جامعه امامیه بر درستی عقاید وی باقی ماندند، و با آنکه خود احسایی داعیه­ای در فرقه سازی نداشت اما این گروه، بعدها به رهبری سید کاظم رشتی، از شاگردان احسایی، با اصرار بر آراء و عقاید وی نحله شیخیه را بوجود آوردند.شیخیه با مرگ سید کاظم رشتی، دچار انشعابات مختلفی شد که امروزه در قالب دو فرقه کشفیه و رکنیه در ایران، عراق، کویت و احساء پیروانی دارد.[1]

حیات شیخ احمد
شیخ احمد بن زین الدین در یکی از روستاهای احساء، ناحیه­ای شیعه نشین در شرق عربستان سعودی، متولد شد. جد چهارمش، نخستین کس از خاندان وی بود که زندگی عشایری و مذهب تسنن را رها و یکجانشینی و تشیع اختیار نمود. با آنکه فضای حاکم بر محل زندگی احسایی بدوی و بدور از فرهنگ و تمدن بود اما وی توانست تا پیش از آنکه در 1186ق به عتبات سفر کند، تحصیلات دینی را در زادگاهش سپری نماید.سید مهدی بحرالعلوم، سیدعلی صاحب ریاض، شیخ جعفر کاشف الغطا و میرزا مهدی شهرستانی مهمترین عالمانی بودند که احسایی در عتبات از آنان اجازه روایت گرفت، البته او در شرح حالش برای خود استادی در سطوح عالی ذکر نکرده و سعی نموده در مراحل مختلف زندگی، خود را بنوعی مشمول لطف خاص خداوند معرفی کند که بطرق مختلف، از جمله خواب و رؤیا، مستقیما توسط معصومین (ع)و اولیای الهی بدو الهام شده و مسائل و مشکلات علمی برای وی حل می شود.در 1209ق به سبب بروز وبا از عراق به احساء و بحرین بازگشت.از 1212ق تا 1221ق به اقامتهای موقت در بصره و روستاهای اطراف آن گذراند. در این سال به عتبات رفته و سپس راهی مشهد شد، بین راه نیز در یزد توقفی کرد که بسبب استقبال گرم یزدی ها و اصرار ایشان، این شهر اقامت گاه بعدی او شد.

در این زمان بود که آوازه شیخ احمد به دربار فتحعلی شاه قاجار نیز کشیده شد و شیخ بنابر اصرار شاه، مجبور شد در 1223ق به ملاقات وی رفته و مدتی را در تهران سپری نماید، علت اشتیاق شاه نیز به دیدار شیخ از آنرو بود که حاج ابراهیم خان قاجار ملقب به ظهير الدوله (پسرعمو و داماد فتحعلی شاه، که چند سالى والى خراسان و کرمان بود) چون از مریدان شيخ احمد احسايى بود، شاه را به ملاقات با وی تشويق نمود.با ترک یزد، در 1229ق شیخ در راه عتبات، با استقبال مردم و تعهدی که دولتشاه حاکم کرمانشاه، در مورد تدارک سفر هر ساله شیخ به عتبات داد، او به اقامت در کرمانشاه راضی شد.این اقامت بجز سفری دوساله به حج و عتبات، نزدیک به ده سال طول کشید.وی سرانجام پس از تکفیرش از سوی مرحوم برغانی در قزوین، آنچنان در تنگنا قرار گرفت که بناچار عازم مکه شد اما در نزدیکی مدینه بسال 1241ق درگذشت و در قبرستان بقیع بخاک سپرده شد. [2]

آراء و عقاید
احسایی را به وارستگی، جهد در عبادت و ریاضت شرعی ستوده­اند.وی بر فقه و دیگر علوم دینی متداول، ریاضیات، طبیعیات قدیم و علوم غریبه نیز آگاه بوده است.[3] شاید بزرگترین خطای علمی احسایی، ورود ناآگاهانه به عرصه علوم عقلی و فلسفی باشد تا بدانجا که برخی از بزرگترین فیلسوفان معاصرش اظهارات فلسفی اش را بسیار عوامانه دانسته ­اند، او با نگاهی ظاهرگرا سعی نموده برخی مسائل و ظواهر شرع را در قالب امور پیچیده فلسفی تبیین نماید[4]اما در نهایت چون صوفیان و اسماعیلیان در چاه تأویل گرفتار و از عقاید امامیه منحرف شده است.[5]او ضمن تکیه بر ظاهر روایات، هرگونه تأمل عقلی و دقت فلسفی را نوعی انحراف و خروج از فطرت زلال انسانی می­شناسند و در بسیاری موارد از اسرار مکتوم و رموز مستور نیز سخن می­گوید اما برای اسرارش ضابطه و ملاک نمی­آورد، موازین منطقی و ملاکهای عقلی را نیز مردود و خارج از فطرت می­شناسد و بدین ترتیب راه را برای مدعیان مفتوح می­کند و کسانی در صحنه ظاهر می­شوند که بدون داشتن علو خرد از مقامات معنوی و اسرار پنهان سخن می گویند[6]

همانگونه که پس از احسایی، سید کاظم رشتی و سپس سید باب، که شاگردان مکتبش بودند،همین مبنا را سنگ زیرین ادعاهای دروغینشان ساختند، همانگونه که شیخ علی نقی، فرزند شیخ احمد، بدرستی اقرار نموده که:«إنّ أبي ضيعوه تلامیذه» « پدرم شاگردانش را تباه ساخت»

[7] احسایی علوم و حقایق را به تمامی نزد پیامبر (ص) و امامان (ع) می دانست. از دید او حکمت، که علو به حقایق اشیاء است، با باطن شریعت و نیز ظاهر آن از هر جهت سازگاری دارد و عقل وقتی به ادراک امور نایل می شود که از انوار اهل بیت (ع)روشنی گیرد و این شرط در شناخت های نظری و عملی یکسان وجود دارد.اگرچه تعقل در اصول و معارف دین واجب است اما از آنجا که حقیقت با اهل بیت همراهی دارد، صدق احکام عقل در گرو نوری است که از ایشان می گیرد.[8] او جایگاه پیامبر (ص)و ائمه (ع)را تا بدانجا بالا برده که عباراتش بشدت رنگ غلو و شرک بخود گرفته[9] و جداسازی وی را از گروه غالیان دشوار می سازد، مثلا در بازگو کردن این عقیده، که پیامبر (ص)و امامان (ع) برترین مخلوقات خداوند و واسطه فیض اویند، آنان را علل اربعه کائنات، یعنی علتهای فاعلی، مادی، صوری و غایی، معرفی می کند.[10]

معروفترین نظریه احسایی درباره کیفیت معاد جسمانی است.در اعتقاد به جسمانی بودن معاد بنابر ظاهر شریعت جسمی که هنگام بعث و نشور از قبر بر می خیزد و حیات اخروی می یابد،

همین کالبد ظاهری مرکب از عناصر طبیعی است. از دیدگاه احسایی این نحوه فهم با آنچه از تغییر و تباهی در کالبد ظاهری می شناسیم، سازگار نیست و باید پاسخ را در حقیقت جسم انسانی جست و جو کرد، بر این اساس از نگاه وی، آدمی دو جسد دارد.جسد اول کالبد ظاهری ماست که از عناصر زمانی تشکیل یافته و از عوارض حیات دنیوی است. پیداست که این جسد در بر دارنده حقیقت انسانی نیست زیرا در عین کاهش و افزایشی که در آن روی می دهد، حقیقت فرد و صحیفه اعمال او کاهش و افزایشی نمی یابد.جسد اول در واقع بمنزله جامه ای است که بر تن داریم، این جسد در قبر تجزیه و زوال می­پذیرد و سرانجام به عناصر تشکیل دهنده خود در طبیعت باز می­گردد.برای انسان ،جسد دومی (جسد هورقلیایی)نیز هست که ویژگی های فناپذیر جسد اول را ندارد و در قیامت برانگیخته می­شود.این جسد مرکب از عناصر مثالی و لطیف زمین، هورقلیا،است که عناصری برتر از عناصر دنیا هستند. جسد دوم پیش از مرگ در باطن جسد اول نهفته است و پس از زوال آن در خاک، خلوص یافته، در قبر برجا می ماند اما بسبب لطافتش قابل رؤیت نیست.قول به جسد هورقلیایی که در تفکر احسایی تبیین کننده معاد جسمانی است، در نظام اعتقادی شیخیه مبنای تبیین مساله معراج پیامبر (ص) و غیبت امام زمان (ع) نیز قرار گرفته است.[11]

شهید ثالث و تکفیر احسایی
ملامحمدتقی برغانی، معروف به شهید ثالث، از مشاهیر علمای شیعه در قرن سیزدهم و سرشناس ترین دانشمند خاندان برغانی بود. در 1172ق در برغان زاده شد، در زادگاهش و سپس قزوین، اصفهان، قم و کربلا به تحصیل پرداخت. در حدود 1220ق در تهران ساکن و به تدریس، افتا، اقامه جماعت و تصدی امور دینی پرداخت.پس از چندی روابطش با فتحعلی شاه قاجار به تیرگی گراییده بفرمان وی همراه با دو برادرش به عتبات تبعید شد.در عتبات، علاوه بر استاد سابقش صاحب ریاض، از سید محمد مجاهد و شیخ جعفر کاشف الغطا نیز بهره برد.پس از چند سال با وساطتت کاشف الغطا، شاه اگرچه با حضور برغانی در تهران مخالف بود اما از ورود وی به ایران ممانعتی نکرد.او در قزوین ساکن شد و با حمایتهای بی دریغ ملا عبدالوهاب قزوینی، عالم بزرگ شهر، در زمانی کوتاه، رهبری دینی شهر به او انتقال یافت، علاوه بر مسائل دینی، وی در رتق و فتق امور اجتماعی نیز فعال بود، در جنگ دوم ایران و روس شرکت کرد، از اشاره به ضعفهای حکومت ابایی نداشت و سرسختانه با بدعتها مبارزه می کرد تا آنجا که بدلیل انتقادادش به صوفیه، مورد غضب حاج میرزا آقاسی، صدر اعظم محمد شاه، قرار گرفت.

شهرت عمده برغانی بدلیل برخوردش با جریان شیخیه و بابیگری است.با ورود شیخ احمد احسایی به قزوین (حدود 1240)، چون برخی افکار و عقاید او در مجامع دینی و علمی نقل می شد، برغانی به نمایندگیِ تعدادی از علما، احسایی را به مناظره طلبید، که حاصل آن تکفیر احسایی از جانب برغانی بود.[12]با تکفیر احسایی، از احترام و منزلتش تا حد زیادی کاسته شد، و او از سوی علمای مناطقی چون یزد، عراق، خراسان، نجف و اصفهان نیز طرد شد و بهمین دلیل دیگر وی کربلا، عراق و ایران را برای زیستن مساعد نیافت و عازم حجاز شد اما در نزدیکی مدینه درگذشت.[13]این واقعه مدافعان احسایی را نیز با بر برغانی دشمن ساخت و وی سرانجام در 1263ق، در مسجد توسط چند بابی بشهادت رسید و به شهید ثالث شهرت یافت.[14]

سخن پایانی:
در کنار مرحوم برغانی، مراجع تقلیدی چون؛ سید مهدی (فرزند صاحب ریاض)، محمد جعفر استر آبادی، ملا آقا دربندی، سید ابراهیم قزوینی، شریف العلماء مازندرانی، شیخ محمد حسین صاحب فصول و شیخ محمد حسن صاحب جواهر ،که از معاصران برغانی بودند، حکم تکفیر احسایی را تایید نمودند.[15]

بنابراین تردیدی در انحراف احسایی از نظر مذهب امامیه باقی نمی ماند، با این وجود، عده ای از روی نادانی و یا اغراض باطل، فراتر از قضاوتهای منصفانه و عالمانه تکفیر احسایی را زائیده حسد عالمانی چون برغانی به مقام و جایگاه احسایی دانسته اند و یا آنکه از حسادت عالمان ایرانی به جایگاه عالمی عرب چون احسایی سخن گفته اند، و حال آنکه بر هر محقق آگاهی روشن است که سر سخت ترین هواداران احسایی و حتی کسانی که بعدها رهبری شیخیه را عهده دار شدند، ایرانی بودند.از طرفی مقایسه سیره مرحوم برغانی و احسایی، نشان می دهد؛ گوشه گیری، اهتمام به عبادات فردی، عدم دخالت در امور اجتماعی[16] و سازش با حکام (که تا حد بالایی سبب محبوبیت احسایی نزد آنان شده بود)[17]از ویژگی های احسایی بوده، اما برغانی، علاوه بر مسائل فردی، اشتغال به امور اجتماعی را نیز وظیفه­ای مسلم برای خود می دانسته تا بدان حد که در راه انجام این وظیفه، نه از تذکر و مخالفت با شاه و صدر اعظم ابایی داشته و نه از تکفیر عالمی چون احسایی.حال چگونه چنین شخصیتی به جایگاه احسایی حسادت ورزیده؟ آیا بهتر نبود بجای حسادت بر هم صنفش، بر طبل سازگاری با حاکمان می کوفت؟گذشته از آنکه اساسا جایگاه احسایی نیز چندان بلند و رشک برانگیز نبوده، چراکه اندکی پس از تکفیرش، چنان عرصه بر وی تنگ شد، که ناچار به ترک مناطق شیعه نشین و سفر به حجاز شد، حال اگر کسی واقعا جایگاه مردمی و اجتماعی ممتازی می داشت در چنین نزاع هایی عرصه بر مخالفان وی تنگ می شد و نه خود وی.

داوري پايانی درباره انحراف احسایی را به نقلی از سید علی قاضی (رض)، یکی از بزرگترین عرفای معاصر می سپاریم؛وقتي از وي پرسيده شد که نظر شما درباره ي شيخيه چيست؟ ایشان از شخص سوال کننده می خواهد تا كتاب شرح زيارت احسايي را آورده و نزد ایشان بخواند، پس از خوانده شدن کتاب می­فرمایند:« اين شيخ، می­خواهد در اين كتاب، ثابت كند كه ذات خدا دارای اسم و رسمی نيست و همه‏ كارها كه ايجاد می‏شود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتحادی ميان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراين، شيخ احمد احسايی،ذات خدا را مفهومیي پوچ و بی اثر و صرف نظر از اسماء و صفات می‏خواند، و اين، عين شرك است». [18]





[1] - ر.ک: سبحانی. جعفر، المذاهب الاسلامیة، قم، موسسه امام صادق (ع)، 1427ق، دوم، ص 351 تا 359 و فضایی. یوسف، تحقیق در تاریخ و فلسفه‏: بابیگری، بهائیگری و کسروی گرایی، تهران،موسسه مطبوعاتی فرخی، ص23 تا 28 و ص50
[2] - ر.ک: ابراهیمی. زین العابدین، مدخل: احسایی، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: سید کاظم بجنوردی،تهران، بنیاد دائرة المعارف بزرگ اسلامی، 1373ش، ج 6، ص 662تا 664 و مشکور. محمد جواد،فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، آستان قدس ، سوم، 1375ش، ص 266 و 267 و احسایی. شیخ احمد، رسالة مختصره فی شرح احوال المصنف فی جواب الملا علی الرشتی،موسسه کتاب الابرار، بی جا، بی تا،ص 1تا 3 و محبوبی اردکانی، مدخل: احسایی، دانشنامه ایران و اسلام/، زیر نظر احسان یار شاطر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1357ش، ج9،ص 1202و 1203 و مدرسی چهاردهی. مرتضی، رساله داستان احوال و آثار شیخ احمد احسایی،ماهنامه دانشنامه، شماره 1- خرداد1326، ص 121 تا 169و افراسیابی.بهرام، تاریخ جامع بهاییت، تهران، مهر فام، دهم، 1382ش، ص 36 تا 43
[3] - ابراهیمی، پیشین، ص 663
[4] - ر.ک: سبحانی، پیشین، ص 354 و 355 و مدرسی چهاردهی، پیشین، ص 132 و136و 152 و ابراهیمی دینانی. غلامحسین، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، طرح نو، اول، 1379ش، ج3، ص 374 و 381 و آشتیانی. سید جلال الدین آشتیانی، نامه ها، مجله معارف، شماره 6، آذر-اسفند 1364ش، ص 134 تا 140
[5] - ر.ک: فضایی ، پیشین، ص50 تا 64 و افراسیابی. بهرام، پیشین، ص25 تا 35.
[6] - دینانی، پیشین، ص 384 و 385
[7] - محبوبی اردکانی، پیشین ص 1203.
[8] - ابراهیمی، پیشین، ص 664 و احسایی. شیخ احمد، شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، بی جا، موسسه کتاب ابرار، بی تا، ج3، ص 217 تا 219.
[9] - ر.ک: احسایی، همان،ص 65 و ص 296و 297
[10] - ابراهیمی، پیشین، ص 665.
[11] - ابراهیمی، پیشین،ص 664 و 665 و ر.ک: احسایی. احمد، رسالة فی المعاد الجسمانی، بی جا، موسسه کتاب الابرار، بی تا، ص 1تا 11
[12] - شهیدی صالحی. عبدالحسین، مدخل: برغانی، آل،دانشنامه جهان اسلام، زیرنظر: سید مصطفی میرسلیم، تهران، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1373ش، ج3.
[13] - افراسیابی،پیشین ، ص 42 و 43.
[14] - شهیدی صالحی، همان.
[15] - نجفی. سید محمد باقر، بهائیان، قم،مشعر،1383ش، ص 50 تا 74 و محمدی اشتهاردی. محمد،بابی گری و بهایی گری،تهران، کتاب آشنا، اول، 1379ش، ص36 و مدرسی،پیشین، ص 140.
[16] - مدرسی چهاردهی، پیشین، ص 141
[17] - برای اطلاع بیشتر از این رابطه ر.ک: نجفی، پیشین، ص 25 تا 44.
[18] - محمدی اشتهاردی، پیشین، ص 35

علي محمد سرلك

ارسال نظر

  • ناشناس

    «إنّ أبي ضيعوه تلامیذه» را ترجمه کرده اید به«پدرم شاگردانش را تباه ساخت » درحالیکه صحیحش این است که شاگردان پدرم پدرم را تباه کردند

  • علی

    من شیخی مسلک نیستم ولی مقاله شما بسیار غیر علمی بود بالاخص نتیجه گیری آقای قاضی...

  • حسن

    مقاله بسیار طولانی، خسته کننده و بی سر و ته بود
    بنظرم بد نبود به زبان ساده، عقاید شیخیه را توضیح میدادید
    اینهمه توضیحات اضافی، به درد چاپ در مجلات تخصصی است

  • ناشناس

    برو كشكتا بساب بي سواد مغرض برو كتابهاشونا بخون تا ببيني كجاي كاري
    بعد نظر بده

  • لبیک یا داعی الله

    شما فعلا بچسبید به سیاست اخه شما رو چی به دین علمای بزرگ شیخیه افتخار ما شیعیان هستند خدا حفظشان کند انشالله

  • علی

    خدا لعنت کند دشمنان شیخیه را بخصوص محمد تقی برهانی را که از حسادت دست به توطعه زدحسادت حسادت حسادت و تمام شیخ احمد احسایی بزرگترین عالم بزرگترین ریاضی دان و بزرگترین فیلسوف دوران خود بوده و بالا دست ایشان تا باحال نیامده و نخواهد آمد شما اطلاعات علت را بخورد مردم میدهید

  • احمدرضا

    شیخیه بی نظیر است

  • سحامح

    سلام علی من اتبع الهدی
    ملاصدرا با بیان شبهه آکل و ماکول ،رسما معاد جسمانی را زیر سوال برده و به معاد روحانی قائل است و معاد جسمانی را فقط به عنوان امری تقلیدی می‌پذیرد . حرف او را کفر نمی‌دانند و او را بزرگ می‌دارند اما سخن شیخ احمد که معاد جسمانی را با دلیل نقل و عقل ، ثابت می‌کند زیر سوال می‌برند مضافا این که نطر شیخ احمد درباره جسمانی بودن معاد ،تنها پاسخ در خور توجه به شبهه آکل و ماکول ملاصدرا است

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار