گوناگون

خواستگار پر و پا قرص

پارسینه: میان تمام مردهایی که خواهان او بودند، مرد سمجی وجود داشت که لرز به همۀ اندامش می‌انداخت.

جادوگر پیر و زشت دومیلیون ساله‌ای که شبیه پیرمرد خنزرپنزریِ هدایت بود و البته هنوز هست. روز و شب پشت در خانه‌اش نشسته و در آرزوی روزی است که دست عروسش را بگیرد و عقد دائم مرگ با او بخواند.

او پادشاه سیاهی‌هاست و نام فامیلی‌اش مهر تأییدی است بر همۀ تصورات دخترک: حضرت آقای افسردگی!

آقای افسردگی با آن نگاه بی‌رنگ و تن و لباس کثیف و پوست به استخوان چسبیده‌اش، وعده‌ای تلخ به دختر معصوم قصه می‌دهد: تو را ملکۀ سرزمینم می‌کنم؟

کدام سرزمین؟
سرزمین مردگان!

روز اول، کسی را او جدی نمی‌گرفت. هر کس نیشخندی حواله‌اش می‌کرد. همه می‌گفتند دختر زیبای شهر با آن‌همه خواستگار رنگارنگ، نیم‌نگاهی هم به او نخواهد کرد؛ اما آقای افسردگی قصد نداشت پا پس بکشد. سال‌ها زیر پنجره نشست و با ایمانی عجیب منتظر ماند دختر را با خود به سرزمینی ببرد که مدعی پادشاهی آن بود.

حالا سال‌ها گذشته است. همۀ خواستگارها از ترس حضرت آقای مخوف که انگار اشعه‌ای مرگ‌آور از خود ساتع می‌کرد، پراکنده شدند. پدر و مادر از غصه دق کردند و در پس سال‌ها، امید حضرت آقا قوت گرفته است. دختر معصوم دارد از دست می‌رود و دور نیست روزی که چمدان ببندد و تسلیم افسردگی شود.

الف.شین

ارسال نظر

  • ناشناس

    میخام ازت تعریف کنم میترسم تو این نوع نگارش مجازی گیر کنی وکارت به ....

  • ناشناس

    :|

  • ناشناس

    قابل توجه دختراي مغرور.....

  • ملت

    ساطع اینطوری نوشته میشه نه ساتع
    واقعا عجیبه واسم

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار