گوناگون

روایت ناطق نوری از زندگی با چهل محافظ تا شراکت در ماشین بافندگی

روایت ناطق نوری از زندگی با چهل محافظ تا شراکت در ماشین بافندگی

پارسینه: پس از آنکه خانه ام را در سرچشمه فروختم به قلهک رفته و خانه ای به مبلغ نهصدهزار تومان خریدم و تا بعد از انقلاب منزلم در زرگنده و در بهترین نقطه ی الهیه بود

به گزارش پارسینه ناطق نوری در کتابش و در بخش وضعیت مادی من در انتخابات مینویسد: رئیس مجلس با یک نماینده ی عادی و حتی نماینده اقلیت دینی از نظر امتیازات حقوقی هیچ فرقی ندارد، این گونه نبود که به من حقوق بیشتری بدهند . از نظر اداری و استخدامی هم ، زمانی که در کمیته انقلاب اسلامی بودم ، چیزی نمی گرفتم . در جهادسازندگی نیز همین طور بود و من مثل قبل از انقلاب منبر می رفتم .

در وزارت کشور نیز مثل بقیه ی وزرا حقوق می گرفتم . در اواخر تصدی وزارت کشور ، آقای آقازاده معاون اجرایی نخست وزیر به من گفت شما را بعنوان مشاور نخست وزیر استخدام کرده ایم . من آن زمان نوشتم خیلی ممنون ، من استخدام امام حسین (ع) هستم و آن را رد کردم . در مجلس هم تا ششم خرداد 1379 ، که در مجلس بودم ، حقوق می گرفتم . در زمان ریاست مجلس من ، شایعه کرده بودند که مجلسی ها تصویب کردند حقوق دائم العمر بگیرند . در حالیکه این درست نیست ، مجلس که تمام شد همه ی آن هایی که قبلا در استخدام دولت بودند ، به اداره ی خودشان بر می گردند و از آنجا حقوق می گیرند و آن ها هم که استخدام نیستند «کان لم یکن شیئا مذکورا» و من این طوری بودم .


از حقوقی که ما در مجلس می گرفتیم مالیات ، بیمه و بازنشستگی کم می کردند ، در حالیکه ما استخدام نبودیم . در اواخر مجلس پنجم ، با دوستان صحبت کردیم که به چه مناسبت آن را کم می کنند و باید پس بدهند . دوستان به من گفتند : حالا که این همه بازنشستگی از حقوق شما کم شده ، خوب است که سنوات خودتان را حساب کنید و به یک جایی وصل و استخدام شوید. دیدم حرف بدی نیست و چون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام هم بودم ، نامه ای به آقای هاشمی نوشته و سوابقمان را از مجلس به مجمع منتقل کردیم و مدتی بعد حقوق من برقرار شد.

از نظر مادی ، قبل از انقلاب یک منبری مشهور در تهران بودم . در دهه ی محرم در تهران یازده منبر می رفتم یعنی از صبح تا آخر شب ساعت 12، آخرین منبر من در حسینیه سرآسیاب بود . یازده منبر داشتم که در هرکدام ، سه ربع ساعت حرف می زدم چند دقیقه هم روضه می خواندم و بلافاصله در مدت نیم ساعت خودم را به منبر دیگر می رساندم و زندگی ام را از پول منبر اداره می کردم و هیچ گاه از سهم امام و از بیت المال به معنای سهم امام، استفاده نکردم .


در قبل از انقلاب ، خانه ای سیصدمتری در سرچشمه و یک ماشین پیکان داشتم که خانه را در سال 1349 ساخته بودم و زندگی ام مرتب بود . همان زمان از پول منبر به کسب و تجارت هم اقدام کردم که البته هیچ موقع شانس نداشتم . یک بار حدود شصت هزار تومان جمع کردم - در دهه ی پنجاه ، شصت هزار تومان خیلی بود- و با یک راننده از اعضای همان هیئت هایی که به منبر می رفتم ، یک کامیون ولوو خریدیم و او شروع به کار کرد . از همان روزهای اول با اینکه هنوز کار را شروع نکرده بود ، می گفت پول بدهید که خرج دارد. چون دیدم که یک چیزی هم باید دستی بدهیم ، گفتم من نمی خواهم و کامیون را نگرفتم . سپس در یک ماشین بافندگی با دوستان شریک شدم . من همواره به این فکر بودم که منبر تنها ممکن است نتواند خانواده ام را اداره کند ، یا شاید ممنوع المنبر و گرفتار شوم، بنابراین بهتر است یک کاری در کنار آن داشته باشم که از بیت المال استفاده نکنم .


پس از آنکه خانه ام را در سرچشمه فروختم به قلهک رفته و خانه ای به مبلغ نهصدهزار تومان خریدم و تا بعد از انقلاب منزلم در زرگنده و در بهترین نقطه ی الهیه بود .

سپس آنچا را فروختم و یک منزل بزرگ تر - در فخرآباد- خریدم . برای ساختن و خریدن این خانه ، نه یک ریال از بیت المال برداشت کرده ام نه یک وجب زمین از دولت گرفته ام . من به خیلی افراد، بخصوص - به اذن امام - پاسدارانی که گروه فرقان را دستگیر کرده بودند ، زمین دادم ، اما خودم یک وجب هم برنداشتم . البته برخی هزینه های محافظین هم که در خانه ام زندگی می کنند با من است نه اینکه حقوقشان بدهم یا خرجشان را بدهم ، اما بالاخره این ها حداقل سی و پنج تا چهل نفر هستند و در خانه من نشست و برخاست دارند و پول آب ، برق، گاز و تلفن همه با خودم است . من هم آدم عیالواری هستم و هشت فرزند دارم که دبیرستانی و دانشگاهی هستند و بالاخره خرج دارند . حقوق مجلس من هم کفایت این همه خرج را نمی کرد ، گاهی دوستان بسیار قدیمی برای اینکه دچار مشکل نشوم به من کمک می کنند.


از الطاف خداوند تبارک و تعالی به من این بود که - همه ی دوستانم هم این را اعتراف دارند- در همه ی سمت هایی که بودم آن حالت طلبگی را در معاشرهایم قطع نکردم. با رفقای قدیمی ام ، با هیئتی های قدیمی ، با مردم در عزا و عروسی هایشان و فامیل ها همچنان رفت وآمد دارم . البته دیدار بعضی هایشان سخت بود ، بعضی مواقع که می گفتند :«چرا منزل ما نمی آیی؟» به شوخی می گفتم :«من بیایم با یک ماشین اسکورت جلو و پشت سرم می آیم و همه می فهمند ما فامیل شما هستیم و این دو ضرر دارد. یکی اینکه می ریزند سر شما که این نامه را بده به آقای ناطق بگو سربازی بچه ی من را درست کند، بچه ی من را از دانشگاه آزاد فلان جا بیاورد تهران و بیچاره می شوید ، دوم اینکه اگر قصد ترور من را داشته باشند و نتوانند این کار را بکنند ممکن است انتقام آن را از شما بگیرند.»

ارسال نظر

  • علی ر

    آدم وقتی می خونه که جناب ناطق و جناب هاشمی به فرمایش خودشون قبل از انقلاب زندگی مرفه تری از امروز داشتن از این همه ایثار متاسف میشه.

  • ناشناس

    یاد محمود شهریاری افتادم که می گفت: بخور بخور، بیشتر بخور!

  • رضا

    خسته نباشند از این همه تلاش!!!

  • ناشناس

    من خیلی خوبم!!!

  • ناشناس

    :-|

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار