چرا بشار اسد سقوط نمیکند؟
پارسینه: در سال ۲۰۱۱-۲۰۱۲، به نوعی مککارتیسم در مورد سوریه رسیده بودیم: اگر میگفتید اسد ظرف سه ماه آینده سقوط نمیکند، به شما شک میکردند که از رژیم سوریه پول میگیرید.
اعضای اپوزیسیون تبعیدی، شورای ملی سوریه، یکی پس از دیگری در تلویزیون حاضر میشدند تا به ما اطمینان بدهند که حوادث فرقهای نادر رخ داده، همه کار سرویسهای اطلاعاتی اسد بودهاند، و وضعیت تحت کنترل است و شورای ملی سوریه نقشهای دارد که هر گونه ریسک جنگ داخلی را از بین میبرد. بعد از اینکه وزارت خارجهی فرانسه هم با اپوزیسیون سوریه همراه شد، مخالفت با بیانیههایش کار راحتی نبود. همانطور که ژرژ ملبرونو و کریستین شهنو در کتاب جدیدشان «مسیرهای دمشق» اشاره میکنند، «بهتر است مثل دیگران در اشتباه بود تا اینکه به تنهایی صحیح بود».
کارنگی: به نظر میرسد که فابریس بالانش، یکی از متخصصان برجستهی سوریه در فرانسه، حوزهی تخصصی غیرمعمول دارد. حوزهی مطالعاتی او جغرافیای سیاسی است و روی اثر متقابل قدرت، اجتماع و سرزمین کار میکند. به عنوان استادیار جغرافیا در دانشگاه لیون دو و مدیر گروه تحقیقاتی مطالعات مدیترانه و خاور میانهی این دانشگاه، بالانش مرتباً در رسانههای فرانسوی حاضر میشود، جایی که مخالفتش با امکان گذار مسالمتآمیز سوریه یا سقوط قریبالوقوع بشار اسد، موجبات جنجالهایی پیرامون وی را فراهم کرد.
اکثر پژوهشهای او به زبان فرانسه هستند، اما به طور روزافزونی در حال ورود به دنیای انگلیسیزبان هم هست. فابریس بالانش حاضر شده است تا با گروه «سوریه در بحران» مصاحبه کند، روشهایش در تحلیل جنگ سوریه را توضیح دهد و دیدگاههایش در مورد وضعیت را شرح دهد.
لطفاً مختصر بگویید که چگونه به سراغ موضوع سوریه رفتید.
من در سال ۱۹۹۰ در زمان نوشتن پایاننامهی کارشناسی ارشد، شروع به کار روی سوریه کردم. بین ۱۹۹۲ و ۲۰۰۰، به عنوان بخشی از پایاننامهی دکترای جغرافیای سیاسی، مشغول کار بر روی تحقیقی طولانی دربارهی روابط بین علویها و مقامات دولتی شدم، که در سال ۲۰۰۶ با نام «منطقهی علوی و دولت سوری» منتشر شد. در طول این دوران، من برای مدت شش سال در سوریه زندگی کردم، حامیگرایی مبتنی بر فرقه را که جامعهی سوریه را شکل داده بود شرح دادم و نتیجهگیریام این بود که در زمان مرگ حافظ اسد در سال ۲۰۰۰، سوریه وضعیتی مشابه یوگسلاوی بعد از مرگ مارشال تیتو دارد، و در نتیجه خطر تجربهی سرنوشتی مشابه بالاست.
در دسامبر ۲۰۱۱ مقالهای با عنوان «جغرافیای شورش سوریه» نوشته بودید. مقاله، تعارض سوریه را بر اساس عواملی اجتماعی و فرقهای، مقدر میدانست و اپوزیسیون مسلح را تقریباً به تمامی برآمده از اکثریت عرب سنی - مخصوصاً در میان گروههای ناراضی مثل روستاییهای فقیر- معرفی میکرد، در حالی که اقلیتها و مناطق طبقه متوسط به بالا را یا غیرفعال یا حامی فعال رییسجمهور توصیف میکرد. مقالهی شما یکی از اولین پژوهشهای ابعاد فرقهای و اقتصادی-اجتماعی درگیری سوریه بود و مدتها قبل از اینکه چنان مباحثی در رسانهها مطرح شود منتشر شده بود، زمانی که هر دو طرف دعوا مشغول انکار کلی مشکلات فرقهای سوریه بودند. چگونه به چنین نتایجی رسیده بودید؟
من از ظهور بحران در سوریه تعجب نکردم. برعکس، حیرت زده بودم که با اینکه تمام شاخصهای اقتصادی-اجتماعی این کشور در وضعیت قرمز قرار داشتند، چرا این انفجار چند سال زودتر اتفاق نیفتاد. تنشهای اجتماعی بر سر فقر، تنشهای ارضی بین مرکز و پیرامون، و تنشهای فرقهای در سوریه وجود داشت و همهی این تنشها بر هم منطبق شدند.
«انفتاح» یا آزادسازی اقتصادی ۱۹۹۱ و اصلاحات لیبرالی سرعت گرفته در دوران بشار اسد، نابرابری اجتماعیای ایجاد کرد که بوروکراسی صلب سوریه از پس مدیریتش بر نیامد، در حالی که به شکل همزمان به رشد روزافزون نارضایتیهای فرقهای، مخصوصاً علیه علویها منجر شد. سیستم قدیمی بعثی، دوران کارآمدیاش را سپری کرده بود. اقتصاد سوریه نیاز فوری به فضای تنفس داشت، اما رییسجمهور جوان نتوانست سوریه را به یک «ببر اقتصادی»[رشد اقتصادی و بهبود وضعیت سریع، شبیه به کشورهای شرق آسیا] تبدیل کند. چنین کاری، تمام نظام قدرتی را که پدرش ساخته بود مورد چالش قرار میداد.
در نتیجه، وارد جنگ داخلیای شدیم که به سرعت همزیستی فرقهای شکنندهی سوریه را نابود کرد. این همزیستی فرقهای، در سالهای آخر هر چه بیشتر به سرکوب تکیه کرد و هر چه کمتر به توزیع ثروت ملی سوریه.
پس چرا رسانهها و ناظران سیاسی در غرب تا مدت زیادی به این مباحث نپرداختند؟
در زمان هیجانزدگی ناشی از بهار عربی، رسانهها حاضر نبودند شورش سوریه را چیزی جدا از انقلابهای تونس و مصر ببینند. خبرنگاران، جزییات فرقهای در سوریه را نمیدانستند، یا شاید نمیخواستند بفهمند. من در این مدت بارها سانسور شدم.
روشنفکران سوری اپوزیسیون، که اکثراً برای دههها در تبعید بودند، گفتمانی مشابه گفتمان اپوزیسیون عراق در زمان حملهی آمریکا در سال ۲۰۰۳ داشتند. بعضی از آنها واقعاً امیدشان برای جامعهای غیرفرقهای را با واقعیت اشتباه گرفتند، اما بعضی - مثل اخوان المسلمین- سعی کردند واقعیت را برای جلب حمایت کشورهای غربی به شکلی دیگر جلوه دهند.
در سال ۲۰۱۱-۲۰۱۲، به نوعی مککارتیسم در مورد سوریه رسیده بودیم: اگر میگفتید اسد ظرف سه ماه آینده سقوط نمیکند، به شما شک میکردند که از رژیم سوریه پول میگیرید. اعضای اپوزیسیون تبعیدی، شورای ملی سوریه، یکی پس از دیگری در تلویزیون حاضر میشدند تا به ما اطمینان بدهند که حوادث فرقهای نادر رخ داده، همه کار سرویسهای اطلاعاتی اسد بودهاند، و وضعیت تحت کنترل است و شورای ملی سوریه نقشهای دارد که هر گونه ریسک جنگ داخلی را از بین میبرد. بعد از اینکه وزارت خارجهی فرانسه هم با اپوزیسیون سوریه همراه شد، مخالفت با بیانیههایش کار راحتی نبود. همانطور که ژرژ ملبرونو و کریستین شهنو در کتاب جدیدشان «مسیرهای دمشق» اشاره میکنند، «بهتر است مثل دیگران در اشتباه بود تا اینکه به تنهایی صحیح بود».
آیا تعارض سوریه از همان ابتدا تحت تأثیر فرقهگرایی بود یا مسائل فرقهگرایانه بعداً ظهور کرد؟
از همان ابتدا، تعارض سوریه «فرقهای، اجتماعی و سیاسی» بود. این سه فاکتور به همدیگر مرتبط بودند، زیرا شکاف فرقهای در همه جای سوریه وجود داشت. شورش با هدف کنار زدن اسد، بوروکرواسی دولتی، حزب بعث، سرویسهای اطلاعاتی، و افسران ارتش سوریه آغاز شد. اما همهی این نهادها پر از علویهایی است که بیش از ۹۰ درصدشان برای دولت کار میکنند.
میشود الگوهای فرقهای را در سراسر نقشه دید. در مناطق مخلوط علوی-سنی، اعتراضها تنها در بخشهای سنی انجام شد.
در لاذقیه، بانیاس، و حمص، راهپیمایان ضددولتی با علویهای حاضر در تظاهرات حامی دولت درگیر شدند. این بسیج عمومی حامی اسد تنها به دست دولت سازماندهی نشد. در واقع، بخشی از پدیدهی «عصبیه»(همبستگی گروهی) بود که مثلاً در مورد طرابلس لبنان توسط میشل سورا به خوبی توصیف شده است. در استان درعا، تقریباً تمام جمعیت سنی است و تظاهراتها طبیعتاً گسترش یافت، اما دقیقاً در مرزهای استان دروزنشین سویدا متوقف شد؛ ساکنان دروز استان سویدا هیچ همدلیای با آنها نداشتند. در حلب، اختلافها بیشتر اجتماعی بود و بین مرفهترها و فقرا، و بین ساکنان بومی شهر و مهاجرهای تازه از روستا آمدهی زاغهنشین. اما عامل فرقه هم در حلب حاضر بود؛ مسیحیها قاطعانه از رژیم حمایت کردند، و کردها همانطور که در کانتونهای خودمختارشان در عفرین، عین العرب، و قامشلی دیدیم، مشغول بازی خودشان شدند.
در نهایت، فرقهگرایی بقیهی پارامترهای بحران سوریه را تحت الشعاع قرار داد.
در اکتبر ۲۰۱۳، شما یادداشتی دربارهی نشان دادن تقسیمات فضای سیاسی سوریه بر روی نقشه منتشر کردید. آنجا تخمینهایی در مورد سهم گروههای مختلف سیاسی-نظامی از مساحت و جمعیت سوریه زده بودید. آن زمان محاسبه کرده بودید که ۵۰-۶۰ درصد جمعیت داخل سوریه و درصد کمتری از خاک سوریه تحت کنترل اسد و متحدانش باقی مانده است، در حالی که ۱۵-۲۰ درصد جمعیت در اختیار گروههای گوناگون عرب سنی است و ۵-۱۰ درصد در اختیار کردها، و بقیهی جمعیت هم کسانی هستند که در مناطق مورد معارضه زندگی میکنند. میتوانید توضیح مختصری بدهید که چگونه این را محاسبه کردید؟
از شروع زندگی در سوریه، نبود منابع آماری و نقشهبرداری قابل اتکا من را حیرتزده کرده بود. محققان و متخصصان صرفاً دادههایی را بر اساس مطالعات موردی محلی یا از دادههای تعمیمدادهشدهی استانی حدس میزدند. در نتیجه مشغول این شدم که سیستم اطلاعات جغرافیاییای بر اساس سرشماریهای سوریه و نقشههای مساحی درست کنم.
در حال حاضر، پایگاه دادهای از آمارهای جمعیتی شش هزار شهر و روستای سوریه، به علاوهی دادههایی در سطح محلات ده شهر بزرگ در اختیار دارم. این به من این امکان را میدهد تا درصد جمعیتی را که تحت کنترل شورشیها، کردها و دولت است تخمین بزنم، گرچه این تخمین بدون غلط نخواهد بود، زیرا اطلاعات کمی از منطقهی جغرافیایی پناهندهها و آوارگان داخلی سوریه داریم.
اعداد مقالهی شما بر اساس وضعیت نظامی در ابتدای تابستان ۲۰۱۳ بود. اتفاقات زیادی از آن زمان افتاده است. میتوانید تخمینی از وضعیت حاضر ارائه کنید؟
*قبل از هر چیز باید گفت که مهاجرت دستهجمعی بزرگی به خارج از سوریه اتفاق افتاده است. کمیساریای پناهندگان سازمان ملل تعداد پناهندههای سوری را ۳٫۷ میلیون نفر اعلام میکند، اما احتمالاً میتوانیم یک میلیون نفر دیگر را هم اضافه کنیم که در لیست سازمان ملل نیامدهاند، زیرا یا آن قدر پولدار هستند که از اردوگاههای سازمان ملل اجتناب کنند، یا از مرز به شکل مخفیانه عبور کردهاند.
در حال حاضر حدود ۱۸ میلیون نفر در سوریه زندگی میکنند که در جنگ کشته نشدهاند و کشور را ترک نکردهاند. توزیع آنها به این ترتیب است: سه تا شش میلیون نفر در مناطق تحت تسلط شورشیها، ۱۰ تا ۱۳ میلیون در مناطق تحت تسلط دولت، و یک تا دو میلیون در منطقهی کردنشین.
خطای موجود مربوط به آوارههای داخلی است. آوارهها بنا به ادعای کمیساریای سازمان ملل حداقل به ۶٫۵ میلیون نفر میرسد، در حالی که همه میدانیم که همهی طرفها تعداد آوارههایشان را کمتر اعلام میکنند تا کمک بشردوستانهی بیشتری دریافت کنند. دستیابی به محل زندگی پناهندههای خارج از سوریه سادهتر ست، زیرا توسط سازمان ملل ثبت میشوند، اما، به نظر واضح میرسد که بیشتر حرکت جمعیتی داخل کشور از مناطق ناامن و فقیر تحت تسلط شورشیها به سمت مناطق تحت تسلط دولت است، که ثبات بیشتری دارند و اقتصادشان همچنان جریان دارد.
ارائهی دادههایی از سرزمینهای تحت تسلط طرفهای مختلف سادهتر است، اما باید توجه کرد که این فهم دقیقی از واقعیتهای نظامی به دست نمیدهد، زیرا یک منطقهی روستایی بزرگ اهمیت استراتژیک کمتری از شهرهای بزرگ یا محورهای اصلی ارتباطی دارد.
دولت سوریه در حال حاضر حدود ۵۰ درصد مساحت کشور را در اختیار دارد، اما ۵۵ تا ۷۲ درصد جمعیت باقیمانده در سوریه را پوشش میدهد. شورشیها ۴۵ درصد خاک و ۱۷-۳۴ درصد جمعیت کشور را دارند، و کردها کمتر از ۵ درصد خاک و بین ۵ تا ۱۰ درصد جمعیت کشور را در اختیار دارند.
از آنجایی که هم گزارشهای کمیساریای عالی پناهندگان و دادههای دیگر نشان میدهد که اکثر پناهندهها و آوارههای داخلی از مناطق تحت تسلط شورشیها میآیند، میتوانیم دادههایمان را تا حدی اصلاح کنیم و نتیجه بگیریم که بیش از دو سوم جمعیت ساکن سوریه در مناطق تحت اختیار دولت زندگی میکنند و کمتر از یک چهارم در مناطق تحت تسلط شورشیها. نمیشود به سادگی تخمینی دقیقتر از این زد.
اگر نگاه دقیقتری به آن ۴۵ درصد خاک و ۱۷ تا ۳۴ درصد جمعیت تحت کنترل شورشیهای سنی بیندازیم، میدانیم که صدها گروه مختلف در این مناطق مشغول به فعالیت هستند. میتوانید جزییات بیشتری در این باره ارائه کنید؟ مثلاً، داعش در حال حاضر با اغلب گروههای شورشی دیگر در حال جنگ است و به عنوان نیرویی کاملاً جداگانه ظهور کرده است. در حال حاضر داعش چه مقدار از مساحت سوریه را کنترل میکند؟
فهمیدن اینکه چه اراضیای تحت کنترل گروههای شورشی نظیر احرار الشام و جبهه النصره، ارتش آزاد یا امثالهم است به غایت دشوار است. در مورد داعش کار سادهتری داریم، زیرا در قلمرو تحت کنترلش تنها گروه موجود است. در حال حاضر داعش حدود سی درصد مساحت سوریه را کنترل میکند، البته این شامل مناطق صحرایی عمدهای میشود. جمعیت تحت اختیار داعش را بین دو تا سه و نیم میلیون نفر تخمین میزنم، که ده تا بیست درصد جمعیت کنونی سوریه را شامل میشود.
با تجمیع گروههایی مثل احرارالشام، جبهه النصره، جیش الاسلام، و گرههای مختلف ارتش آزاد، به این نتیجه میرسیم که حدود ۱۵ درصد خاک و بین یک تا دو و نیم میلیون نفر تحت تسلط این گروهها هستند، گر چه کنترل سیاسی بین گروههای مختلف تقسیم شده است یا در بعضی نقاط بین گروههایی به اشتراک گذاشته شده است. باید ذکر کنم که چگالی جمعیتی بین مناطق مختلف تفاوت زیادی میکند، مثلاً جیش الاسلام منطقهی بسیار کوچکی را در غوطهی شرقی در حومهی دمشق کنترل میکند که کمتر از یک دهم خاک سوریه است، اما چگالی جمعیتی زیادی دارد و بین ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزار نفر جمعیت دارد، که به این معنی است که دو تا سه درصد جمعیت سوریه در مناطق تحت سلطهی جیش الاسلام زندگی میکنند.
فابریس بالانش / سهیل جان نثاری
کارنگی: به نظر میرسد که فابریس بالانش، یکی از متخصصان برجستهی سوریه در فرانسه، حوزهی تخصصی غیرمعمول دارد. حوزهی مطالعاتی او جغرافیای سیاسی است و روی اثر متقابل قدرت، اجتماع و سرزمین کار میکند. به عنوان استادیار جغرافیا در دانشگاه لیون دو و مدیر گروه تحقیقاتی مطالعات مدیترانه و خاور میانهی این دانشگاه، بالانش مرتباً در رسانههای فرانسوی حاضر میشود، جایی که مخالفتش با امکان گذار مسالمتآمیز سوریه یا سقوط قریبالوقوع بشار اسد، موجبات جنجالهایی پیرامون وی را فراهم کرد.
اکثر پژوهشهای او به زبان فرانسه هستند، اما به طور روزافزونی در حال ورود به دنیای انگلیسیزبان هم هست. فابریس بالانش حاضر شده است تا با گروه «سوریه در بحران» مصاحبه کند، روشهایش در تحلیل جنگ سوریه را توضیح دهد و دیدگاههایش در مورد وضعیت را شرح دهد.
لطفاً مختصر بگویید که چگونه به سراغ موضوع سوریه رفتید.
من در سال ۱۹۹۰ در زمان نوشتن پایاننامهی کارشناسی ارشد، شروع به کار روی سوریه کردم. بین ۱۹۹۲ و ۲۰۰۰، به عنوان بخشی از پایاننامهی دکترای جغرافیای سیاسی، مشغول کار بر روی تحقیقی طولانی دربارهی روابط بین علویها و مقامات دولتی شدم، که در سال ۲۰۰۶ با نام «منطقهی علوی و دولت سوری» منتشر شد. در طول این دوران، من برای مدت شش سال در سوریه زندگی کردم، حامیگرایی مبتنی بر فرقه را که جامعهی سوریه را شکل داده بود شرح دادم و نتیجهگیریام این بود که در زمان مرگ حافظ اسد در سال ۲۰۰۰، سوریه وضعیتی مشابه یوگسلاوی بعد از مرگ مارشال تیتو دارد، و در نتیجه خطر تجربهی سرنوشتی مشابه بالاست.
در دسامبر ۲۰۱۱ مقالهای با عنوان «جغرافیای شورش سوریه» نوشته بودید. مقاله، تعارض سوریه را بر اساس عواملی اجتماعی و فرقهای، مقدر میدانست و اپوزیسیون مسلح را تقریباً به تمامی برآمده از اکثریت عرب سنی - مخصوصاً در میان گروههای ناراضی مثل روستاییهای فقیر- معرفی میکرد، در حالی که اقلیتها و مناطق طبقه متوسط به بالا را یا غیرفعال یا حامی فعال رییسجمهور توصیف میکرد. مقالهی شما یکی از اولین پژوهشهای ابعاد فرقهای و اقتصادی-اجتماعی درگیری سوریه بود و مدتها قبل از اینکه چنان مباحثی در رسانهها مطرح شود منتشر شده بود، زمانی که هر دو طرف دعوا مشغول انکار کلی مشکلات فرقهای سوریه بودند. چگونه به چنین نتایجی رسیده بودید؟
من از ظهور بحران در سوریه تعجب نکردم. برعکس، حیرت زده بودم که با اینکه تمام شاخصهای اقتصادی-اجتماعی این کشور در وضعیت قرمز قرار داشتند، چرا این انفجار چند سال زودتر اتفاق نیفتاد. تنشهای اجتماعی بر سر فقر، تنشهای ارضی بین مرکز و پیرامون، و تنشهای فرقهای در سوریه وجود داشت و همهی این تنشها بر هم منطبق شدند.
«انفتاح» یا آزادسازی اقتصادی ۱۹۹۱ و اصلاحات لیبرالی سرعت گرفته در دوران بشار اسد، نابرابری اجتماعیای ایجاد کرد که بوروکراسی صلب سوریه از پس مدیریتش بر نیامد، در حالی که به شکل همزمان به رشد روزافزون نارضایتیهای فرقهای، مخصوصاً علیه علویها منجر شد. سیستم قدیمی بعثی، دوران کارآمدیاش را سپری کرده بود. اقتصاد سوریه نیاز فوری به فضای تنفس داشت، اما رییسجمهور جوان نتوانست سوریه را به یک «ببر اقتصادی»[رشد اقتصادی و بهبود وضعیت سریع، شبیه به کشورهای شرق آسیا] تبدیل کند. چنین کاری، تمام نظام قدرتی را که پدرش ساخته بود مورد چالش قرار میداد.
در نتیجه، وارد جنگ داخلیای شدیم که به سرعت همزیستی فرقهای شکنندهی سوریه را نابود کرد. این همزیستی فرقهای، در سالهای آخر هر چه بیشتر به سرکوب تکیه کرد و هر چه کمتر به توزیع ثروت ملی سوریه.
پس چرا رسانهها و ناظران سیاسی در غرب تا مدت زیادی به این مباحث نپرداختند؟
در زمان هیجانزدگی ناشی از بهار عربی، رسانهها حاضر نبودند شورش سوریه را چیزی جدا از انقلابهای تونس و مصر ببینند. خبرنگاران، جزییات فرقهای در سوریه را نمیدانستند، یا شاید نمیخواستند بفهمند. من در این مدت بارها سانسور شدم.
روشنفکران سوری اپوزیسیون، که اکثراً برای دههها در تبعید بودند، گفتمانی مشابه گفتمان اپوزیسیون عراق در زمان حملهی آمریکا در سال ۲۰۰۳ داشتند. بعضی از آنها واقعاً امیدشان برای جامعهای غیرفرقهای را با واقعیت اشتباه گرفتند، اما بعضی - مثل اخوان المسلمین- سعی کردند واقعیت را برای جلب حمایت کشورهای غربی به شکلی دیگر جلوه دهند.
در سال ۲۰۱۱-۲۰۱۲، به نوعی مککارتیسم در مورد سوریه رسیده بودیم: اگر میگفتید اسد ظرف سه ماه آینده سقوط نمیکند، به شما شک میکردند که از رژیم سوریه پول میگیرید. اعضای اپوزیسیون تبعیدی، شورای ملی سوریه، یکی پس از دیگری در تلویزیون حاضر میشدند تا به ما اطمینان بدهند که حوادث فرقهای نادر رخ داده، همه کار سرویسهای اطلاعاتی اسد بودهاند، و وضعیت تحت کنترل است و شورای ملی سوریه نقشهای دارد که هر گونه ریسک جنگ داخلی را از بین میبرد. بعد از اینکه وزارت خارجهی فرانسه هم با اپوزیسیون سوریه همراه شد، مخالفت با بیانیههایش کار راحتی نبود. همانطور که ژرژ ملبرونو و کریستین شهنو در کتاب جدیدشان «مسیرهای دمشق» اشاره میکنند، «بهتر است مثل دیگران در اشتباه بود تا اینکه به تنهایی صحیح بود».
آیا تعارض سوریه از همان ابتدا تحت تأثیر فرقهگرایی بود یا مسائل فرقهگرایانه بعداً ظهور کرد؟
از همان ابتدا، تعارض سوریه «فرقهای، اجتماعی و سیاسی» بود. این سه فاکتور به همدیگر مرتبط بودند، زیرا شکاف فرقهای در همه جای سوریه وجود داشت. شورش با هدف کنار زدن اسد، بوروکرواسی دولتی، حزب بعث، سرویسهای اطلاعاتی، و افسران ارتش سوریه آغاز شد. اما همهی این نهادها پر از علویهایی است که بیش از ۹۰ درصدشان برای دولت کار میکنند.
میشود الگوهای فرقهای را در سراسر نقشه دید. در مناطق مخلوط علوی-سنی، اعتراضها تنها در بخشهای سنی انجام شد.
در لاذقیه، بانیاس، و حمص، راهپیمایان ضددولتی با علویهای حاضر در تظاهرات حامی دولت درگیر شدند. این بسیج عمومی حامی اسد تنها به دست دولت سازماندهی نشد. در واقع، بخشی از پدیدهی «عصبیه»(همبستگی گروهی) بود که مثلاً در مورد طرابلس لبنان توسط میشل سورا به خوبی توصیف شده است. در استان درعا، تقریباً تمام جمعیت سنی است و تظاهراتها طبیعتاً گسترش یافت، اما دقیقاً در مرزهای استان دروزنشین سویدا متوقف شد؛ ساکنان دروز استان سویدا هیچ همدلیای با آنها نداشتند. در حلب، اختلافها بیشتر اجتماعی بود و بین مرفهترها و فقرا، و بین ساکنان بومی شهر و مهاجرهای تازه از روستا آمدهی زاغهنشین. اما عامل فرقه هم در حلب حاضر بود؛ مسیحیها قاطعانه از رژیم حمایت کردند، و کردها همانطور که در کانتونهای خودمختارشان در عفرین، عین العرب، و قامشلی دیدیم، مشغول بازی خودشان شدند.
در نهایت، فرقهگرایی بقیهی پارامترهای بحران سوریه را تحت الشعاع قرار داد.
در اکتبر ۲۰۱۳، شما یادداشتی دربارهی نشان دادن تقسیمات فضای سیاسی سوریه بر روی نقشه منتشر کردید. آنجا تخمینهایی در مورد سهم گروههای مختلف سیاسی-نظامی از مساحت و جمعیت سوریه زده بودید. آن زمان محاسبه کرده بودید که ۵۰-۶۰ درصد جمعیت داخل سوریه و درصد کمتری از خاک سوریه تحت کنترل اسد و متحدانش باقی مانده است، در حالی که ۱۵-۲۰ درصد جمعیت در اختیار گروههای گوناگون عرب سنی است و ۵-۱۰ درصد در اختیار کردها، و بقیهی جمعیت هم کسانی هستند که در مناطق مورد معارضه زندگی میکنند. میتوانید توضیح مختصری بدهید که چگونه این را محاسبه کردید؟
از شروع زندگی در سوریه، نبود منابع آماری و نقشهبرداری قابل اتکا من را حیرتزده کرده بود. محققان و متخصصان صرفاً دادههایی را بر اساس مطالعات موردی محلی یا از دادههای تعمیمدادهشدهی استانی حدس میزدند. در نتیجه مشغول این شدم که سیستم اطلاعات جغرافیاییای بر اساس سرشماریهای سوریه و نقشههای مساحی درست کنم.
در حال حاضر، پایگاه دادهای از آمارهای جمعیتی شش هزار شهر و روستای سوریه، به علاوهی دادههایی در سطح محلات ده شهر بزرگ در اختیار دارم. این به من این امکان را میدهد تا درصد جمعیتی را که تحت کنترل شورشیها، کردها و دولت است تخمین بزنم، گرچه این تخمین بدون غلط نخواهد بود، زیرا اطلاعات کمی از منطقهی جغرافیایی پناهندهها و آوارگان داخلی سوریه داریم.
اعداد مقالهی شما بر اساس وضعیت نظامی در ابتدای تابستان ۲۰۱۳ بود. اتفاقات زیادی از آن زمان افتاده است. میتوانید تخمینی از وضعیت حاضر ارائه کنید؟
*قبل از هر چیز باید گفت که مهاجرت دستهجمعی بزرگی به خارج از سوریه اتفاق افتاده است. کمیساریای پناهندگان سازمان ملل تعداد پناهندههای سوری را ۳٫۷ میلیون نفر اعلام میکند، اما احتمالاً میتوانیم یک میلیون نفر دیگر را هم اضافه کنیم که در لیست سازمان ملل نیامدهاند، زیرا یا آن قدر پولدار هستند که از اردوگاههای سازمان ملل اجتناب کنند، یا از مرز به شکل مخفیانه عبور کردهاند.
در حال حاضر حدود ۱۸ میلیون نفر در سوریه زندگی میکنند که در جنگ کشته نشدهاند و کشور را ترک نکردهاند. توزیع آنها به این ترتیب است: سه تا شش میلیون نفر در مناطق تحت تسلط شورشیها، ۱۰ تا ۱۳ میلیون در مناطق تحت تسلط دولت، و یک تا دو میلیون در منطقهی کردنشین.
خطای موجود مربوط به آوارههای داخلی است. آوارهها بنا به ادعای کمیساریای سازمان ملل حداقل به ۶٫۵ میلیون نفر میرسد، در حالی که همه میدانیم که همهی طرفها تعداد آوارههایشان را کمتر اعلام میکنند تا کمک بشردوستانهی بیشتری دریافت کنند. دستیابی به محل زندگی پناهندههای خارج از سوریه سادهتر ست، زیرا توسط سازمان ملل ثبت میشوند، اما، به نظر واضح میرسد که بیشتر حرکت جمعیتی داخل کشور از مناطق ناامن و فقیر تحت تسلط شورشیها به سمت مناطق تحت تسلط دولت است، که ثبات بیشتری دارند و اقتصادشان همچنان جریان دارد.
ارائهی دادههایی از سرزمینهای تحت تسلط طرفهای مختلف سادهتر است، اما باید توجه کرد که این فهم دقیقی از واقعیتهای نظامی به دست نمیدهد، زیرا یک منطقهی روستایی بزرگ اهمیت استراتژیک کمتری از شهرهای بزرگ یا محورهای اصلی ارتباطی دارد.
دولت سوریه در حال حاضر حدود ۵۰ درصد مساحت کشور را در اختیار دارد، اما ۵۵ تا ۷۲ درصد جمعیت باقیمانده در سوریه را پوشش میدهد. شورشیها ۴۵ درصد خاک و ۱۷-۳۴ درصد جمعیت کشور را دارند، و کردها کمتر از ۵ درصد خاک و بین ۵ تا ۱۰ درصد جمعیت کشور را در اختیار دارند.
از آنجایی که هم گزارشهای کمیساریای عالی پناهندگان و دادههای دیگر نشان میدهد که اکثر پناهندهها و آوارههای داخلی از مناطق تحت تسلط شورشیها میآیند، میتوانیم دادههایمان را تا حدی اصلاح کنیم و نتیجه بگیریم که بیش از دو سوم جمعیت ساکن سوریه در مناطق تحت اختیار دولت زندگی میکنند و کمتر از یک چهارم در مناطق تحت تسلط شورشیها. نمیشود به سادگی تخمینی دقیقتر از این زد.
اگر نگاه دقیقتری به آن ۴۵ درصد خاک و ۱۷ تا ۳۴ درصد جمعیت تحت کنترل شورشیهای سنی بیندازیم، میدانیم که صدها گروه مختلف در این مناطق مشغول به فعالیت هستند. میتوانید جزییات بیشتری در این باره ارائه کنید؟ مثلاً، داعش در حال حاضر با اغلب گروههای شورشی دیگر در حال جنگ است و به عنوان نیرویی کاملاً جداگانه ظهور کرده است. در حال حاضر داعش چه مقدار از مساحت سوریه را کنترل میکند؟
فهمیدن اینکه چه اراضیای تحت کنترل گروههای شورشی نظیر احرار الشام و جبهه النصره، ارتش آزاد یا امثالهم است به غایت دشوار است. در مورد داعش کار سادهتری داریم، زیرا در قلمرو تحت کنترلش تنها گروه موجود است. در حال حاضر داعش حدود سی درصد مساحت سوریه را کنترل میکند، البته این شامل مناطق صحرایی عمدهای میشود. جمعیت تحت اختیار داعش را بین دو تا سه و نیم میلیون نفر تخمین میزنم، که ده تا بیست درصد جمعیت کنونی سوریه را شامل میشود.
با تجمیع گروههایی مثل احرارالشام، جبهه النصره، جیش الاسلام، و گرههای مختلف ارتش آزاد، به این نتیجه میرسیم که حدود ۱۵ درصد خاک و بین یک تا دو و نیم میلیون نفر تحت تسلط این گروهها هستند، گر چه کنترل سیاسی بین گروههای مختلف تقسیم شده است یا در بعضی نقاط بین گروههایی به اشتراک گذاشته شده است. باید ذکر کنم که چگالی جمعیتی بین مناطق مختلف تفاوت زیادی میکند، مثلاً جیش الاسلام منطقهی بسیار کوچکی را در غوطهی شرقی در حومهی دمشق کنترل میکند که کمتر از یک دهم خاک سوریه است، اما چگالی جمعیتی زیادی دارد و بین ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزار نفر جمعیت دارد، که به این معنی است که دو تا سه درصد جمعیت سوریه در مناطق تحت سلطهی جیش الاسلام زندگی میکنند.
فابریس بالانش / سهیل جان نثاری
والله هر کسی بزنه بیش از 200 هزار نفر از مردم خودشو بکشه سقوط نمیکنه.چه بشار اسد و چه غیر اسد!
چونکه کشور بزرگی مثل ایران ازش حمایت می کند.
تا زماني كه روسيه و ايران پشت اين هستند سقوط مفهمومي نداره .و ما هر چي ميكشيم از دست همين هست .بخاطر همين اسد خان چه خونها كه ريخته نشده است .موندم چرا .!!!!!!!!
چون اکثر مردم سوریه یا مردن،(بشار تو سرشون بشکه های انفجاری ریخته ) یا فرار کردن از کشورشون و آواره هستن این ور اون ور...اونایی هم که موندن یا داغدارن یا اصن از ترسشون حال مخالفت براشون نمونده..معلومه کسی که اینگونه حکومت میکنه ، سقوط نمیکنه!
ماشالاه ایران و روسیه هم که مث شیر پشتش وایستادن!
اسد و سپاه بدر نبودن ...
الان ایرانی هایی که میگفتن نه غزه نه لبنان سرکوچشون داشتن با داعش میجنگیدن !
معاذ الخطیب دیگه رسما گفت اسد داره با تروریستا میجنگه نه مردم !
رهبر مخالفای اسد فهمید و چپ ها نفهمیدن !!
البته انتظار ما خب زیاده :)