گوناگون

عکس:روز معلم در افغانستان

عکس:روز معلم در افغانستان

ارسال نظر

  • بسم الله تاجیک

    الهم صلی علی محمد وآل محمد

    زیباترین خاطره روز معلم : روز معلم بود صبح از خواب بیدار شدم اما یادم رفته بود که روز معلم است و زمانی که نزدیک مدسه شدم ناگهان یکی همکلاسی هایم به دوان دوان از طرف مدرسه به طرف بازار می دوید وقتی به من رسید گفت بسم الله تو چی خریدی گفتم یعنی چی؟ گفت مگه واسه روز معلم هیچی نگرفتی گفتم مگه روز معلمه گفت آقارو باش از ما بی خبر تره (یا شبیه همین جمله) دو نفره به بازار رفتیم اول صبح همه مغازه ها بسته بود اما گلفروشی که میدانست روز معلم برایش پر رونق است زود تر از همه مغازه اش را باز کرده بود و در حال چیدن گلها و گلدان ها ومرتب کردن آنها بود من و دوستم (همکلاسی ام) وارد مغازه شدیم و نفری یک گل خریدیم با اینکه خودمان نمی دانستیم چه گلی را بخریم از گلفروش کمک گرفتیم نزدیک ساعت ورود دانش آموزان به کلاسها بود که ما با گلهای دستمان به طرف مدرسه میدویدیم وقتی وارد مدرسه شدیم همه به کلاسهایشان رفته بودند با خودم گفتم حیف شد ای کاش زمان ورود جناب معلم ما هم در کلاس بودیم و شاهد هورا هورا وشادی های دانش آموزان ودوستانم بودم و ای کاش من نفر اولی بودم که روز را به معلم مان تبریک بگویم اماخوش بختانه معلمها در اتاق معلم تشریف داشتند دانش آموزان هم منتظر ورود معلم ها بودند که من وهمکلاسی ام وارد کلاس شدیم اما بچه ها هیچی دست شان نبود تعجب کردم چرا بچه ها برای معلم کادو نگرفته اند؟!همین که به نیمکت خودم رسیدم (ته کلاس) ناگهان معلم تاریخ مان که زنگ اول را با ایشان داشتیم وارد کلاس شدند من اولین نفری بودم که شاخه گل را به جناب معلم دادم و به ایشان گفتم آقا من به نمایندگی تمام بچه های کلاس روزتون رو تبریک می گم و لبخند به یاد ماندنی معلم بر لبهایش نقش بست وبچه شروع به دست زدن کردند اماجالب این جاست که حالا متوجه شدیم علت نیاوردن کادو توسط بچه ها چه بود آنها قبل از اینکه ما به کلاس بیاییم پول جمع کردن و نماینده کلاس را با چند تن از دیگر دانش آموزان کلاسمان به شیرینی فروشی فرستادند تا کیک روز معلم بخرند اما آنها پول کم آورده بودند و در مغازه شیرینی فروشی ایستاده بودند به یکی از بچه ها پیامک دادند که فلانی را بفرستید ما پول کم آوردیم(من را گفته بودند) من هم آدرس را پرسیدم وبا اجازه معلم به طرف مغازه شیرینی فروشی رفتم زمانی که به شیرینی فروشی رسیدم دیدم یکی از هم کلاسی هایم اسکناس های زیادی در دست دارد و به تند تند به من می گفت چقدر پول داری من گفتم قیمت کیک چقدر است گفتند14000 تومان اما پول بچه 10000تومان بود من هم همه اسکناس هارا از دوستم گرفتم و با کارت عابر بانکی که داشتم مبلغ کیک را حساب کردم وقتی به کلاس رسیدیم همه شادی کردند اما معلم نبود وبیرون رفته بود من ناراحت شدم و گفتم چقدر معلم بی صبر بود زود رفت اما بچه ها گفتند کیف معلم زیر میزشه بر می گرده من هم که خوشحال شدم به طرف اتاق معلم های رفتم و معلم تاریخ مان را صدا کردم وبه ایشان گفتم به کلاس بیایید ایشان هم گفتند شما بروید من هم بعد از شما می آیم من که به کلاس رسیدم دیدم معلم مان با جناب ناظم که بشقاب هایی برایمان آورده بودند( به سفارش معلم که بچه های کلاس گفته بودند می خواهیم کیک بخوریم) وارد کلاس شدند ما کلی شادی کردیم و برف شادی که دوستان آورده بودند را در کلاس پخش کردیم وناظم با چند جمله به ما گفت همین خاطرات شیرین است که همیشه در ذهن شما می ماند و این خاطره برای همیشه در ذهن من ماند .

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار