جدیدترین مقاله محمدقوچانی: زنده باد خاتمیسم!
پارسینه: سیدمحمد خاتمی دست کم سه سال است که هژمونی خویش در جبههی اصلاحات را بازیافته است:
از انتخابات مجلس نهم که با یک تک رای در صندوق رای شهری کوچک کاری بزرگ کرد و به جای همهی اصلاحطلبان رای داد و راهبرد «تحریم بیهدف» را رد کرد و رشتهی رابطهی اصلاحات و حاکمیت را که از انتخابات سال ۸۸ به شدت نحیف شده بود حفظ کرد، تا انتخابات دورهی یازدهم ریاستجمهوری که با توصیه به محمدرضا عارف و حمایت از حسن روحانی، وحدت و قدرت جبههی اصلاحات را ثابت کرد و آنان را به قدرت و دولت و حاکمیت بازگرداند.
خاتمی در واقع اصلاحات را دوباره زنده کرد و اصلاحطلبی را دو بار پایه نهاد: اول - در ۱۳۷۶ که خود نامزد ریاستجمهوری بود و دوم - در ۱۳۹۲ که خود نامزد نبود، اما «نامزدساز» شد و هر دو دوم خرداد به یک معنا (حداقل در درون جبهه اصلاحات) کار خاتمی بود. بدین ترتیب خاتمی از مقام ریاستجمهوری اصلاحات به مقام ریاست جبههی اصلاحات عبور کرده است و این برازندهترین نقشی است که در یک جامعهی در حال گذار به دموکراسی میتواند بر عهدهی یک رئیس سابق جمهوری باشد
پس از دو دوره تلاش ناکام و نادرست اصلاحطلبان برای خلق موقعیتهای تکراری (مانند ریاستجمهوری دوباره هاشمی در سال ۸۴ و ریاستجمهوری دوباره خاتمی در سال ۸۸) که نزدیک بود برای بار سوم تکرار شود (نامزدی سهبارهی هاشمی در سال ۹۲) سرانجام اصلاحطلبان یاد گرفتند که به جای موقعیتهای تکراری به تکرار موقعیتهای موفقیتآمیز دست زنند و با اتحاد و رهبری مناسب «رئیسجمهورساز» شوند. رسیدن به این تجربهی دلپذیر از اتحاد، محصول جدلهای درونی میان اصلاحطلبان بود که نمونههایی از آن در سرمقالهی روزنامهی هممیهن دربارهی آیتالله هاشمی رفسنجانی و سرمقالهی هفتهنامهی شهروند امروز دربارهی حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمد خاتمی در سالهای ۸۷ و ۸۶ منتشر شده بود و شیفتگان به این دو بزرگوار را خوش نیامده بود. در آن مقالات گفته شده بود فردی مانند آقای هاشمیرفسنجانی میتواند مانند علی دایی که از بازیکنی فوتبال به مربیگری آن روی آورده و در اولین گام پس از خداحافظی از بازیگری و گذار به کارگردانی تیم سایپا را در سال ۸۶ قهرمان لیگ کرده، عمل کند و فردی مانند آقای سیدمحمد خاتمی میتواند به جای نامزدی در انتخابات سال ۸۸ از نامزدی
فردی مانند مهدی کروبی حمایت کند و او را در صدر یک دولت اصلاحطلب قرار دهد. در واقع همانگونه که در سالهای پایانی زندگی سیاسی شارل دوگل نامزدی او برای ریاستجمهوری در برابر جنبش جوانان به صلاح نبود اما هنوز گلیستها یک نیروی سیاسی قدرتمند در جمهوری فرانسه هستند، میتوان گفت نامزدی روسای جمهوری موفقی مانند هاشمی و خاتمی در انتخابات ۸۴، ۸۸ و ۹۲ مناسب نبود اما میتوانست همهی آن انتخاباتها با کارگردانی ایشان به پیروزی اصلاحات منتهی شود. به عنوان مثال اگر در انتخابات سال ۱۳۸۴ مهندس میرحسین موسوی میپذیرفت - و البته اگر شرایط برای ایشان مهیا بود - که نامزد ریاستجمهوری شود، هیچیک از نامزدهای اصلاحطلب (هاشمی، کروبی، معین، مهرعلیزاده) نامزد انتخابات نمیشدند و موسوی رئیسجمهور میشد. موسوی در صورت ریاستجمهوری در سال ۸۴ اصلاحات را ادامه میداد و با توجه بیشتر به مفهوم عدالت اجتماعی از شکلگیری جنبشهای حاشیهنشین که محمود احمدینژاد را به قدرت رساندند جلوگیری میکرد. در آن مقطع حتی کروبی به دیدار موسوی رفته بود و اعلام کرده بود در صورت نامزدی موسوی، نامزد نخواهد شد.
اما به هر دلیل (و به احتمال زیاد به علت ارادهای خارج از اختیار مهندس موسوی) ایشان نامزد انتخابات نشدند و خاتمی نیز به علت محدودیتهای مقام ریاستجمهوری و پرهیز از ایفای نقش رهبری اصلاحات نمیتوانست در تصمیمگیری اصلاحطلبان نقش آشکاری ایفا کند و در نتیجه اصلاحطلبان چندپارچه شدند و ائتلاف آنان در دورهی دوم بر سر هاشمیرفسنجانی نیز دیرهنگام بود و شاید دوگانهسازی «هاشمی/احمدینژاد» در آن مقطع آنقدر به ضرر اصلاحطلبان بود که از ناحیهی آن انتخابات نشانهی پیروزی دیده نمیشد. در تداوم همین مثال در انتخابات سال ۱۳۸۸ طرح نامزدی دوباره سیدمحمد خاتمی گره کوری را ایجاد کرد که در مقطع اسفندماه سال ۱۳۸۷ در یک بازه زمانی کوتاه باز هم اصلاحات سه نامزد داشت: خاتمی، موسوی و کروبی!
در شرایطی که به نظر میرسید مهندس موسوی مانند سالهای ۷۶ و ۸۴ از نامزدی خودداری میکند اول کروبی و بعد خاتمی نامزد ریاستجمهوری شدند. حجتالاسلام والمسلمین مهدی کروبی از دورهی ریاست مجلس ششم خاطرات خوبی از خود بر جای نهاده بود. او هم مورد اعتماد حاکمیت بود و هم اعتماد اصلاحات را جلب کرده بود. مجموعهی حاکمیت به او به چشم برانداز و تندرو نگاه نمیکرد و جبههی اصلاحات به او به عنوان مدیری سیاسی و عملگرا مینگریست به گونهای که پس از سال اول مجلس ششم در سه سال بعد هیچ رقیب اصلاحطلبی برای کروبی برای انتخابات ریاست مجلس ششم وجود نداشت. کروبی گرچه اصلاحیه قانون مطبوعات را از دستور کار مجلس خارج کرد اما برای آزادی نماینده همدان کاری کرد که دیگر هیچ نمایندهای در دورهی او بازداشت نشد.
کروبی در مقام شیخ اصلاحات و ریشسفید اصلاحطلبان در بهبود نسبی وضع زندانیان سیاسی نقش مهمی داشت و از این ناحیه به روشنفکران نزدیک شد.
او محدودیتهای اجرایی خاتمی را برای خود قائل نبود و از بیان هویت اصلاحطلبی و خط امامی خود ابایی نداشت. همین هویت به او کمک میکرد که نزد نظام به عنوان ریشسفید و حَکَم شناخته شود و به او اجازهی تاسیس حزب و روزنامه داده شود تا نوعی اصلاحطلبی میانهرو و عملگرایانه را پیگیری کند. روزنامهی اعتماد ملی فقط روزنامه کروبی نبود، روزنامه اصلاحطلبان بود. اما متاسفانه اصلاحطلبان به کروبی این فرصت را ندادند که قدرت چانهزنی خود را در مقام ریاست جمهوری بیازماید. همچون انتخابات ۸۴ به او بیاعتنایی کردند و از او که در زمانهی خود ترکیبی از روشهای هاشمی و روحانی و خاتمی با میراثی از مبارزهی انقلابی و خط امامی در راه پیروزی انقلاب اسلامی بود عبور کردند. شاید اگر تجربه سال ۹۲ در حمایت از روحانی در سال ۸۸ در حمایت از کروبی روی داده بود اکنون کروبی و موسوی در حصر نبودند و در صورت پیروزی و حتی شکست کروبی، وضعیت جبهه اصلاحات در موقعیت سالیان ۹۲-۸۸ قرار نمیگرفت.
درسآموزی از شکافهای انتخابات سالهای ۸۴ و ۸۸ در سال ۹۲ جبهه اصلاحات را به وحدت وادار کرد. فارغ از درستی یا نادرستی نامزدی هاشمیرفسنجانی با رد صلاحیت شگفتانگیز او پتانسیل عظیمی از اراده مردمی پدیدار شده بود. این پتانسیل را میشد در راه تحریم انتخابات قرار داد اما ثمره آن جز یک قهر روشنفکرانه نبود و در عمل جز به تداوم بحرانهای سیاسی و اقتصادی منتهی نمیشد. خاتمی به یاری مجمعی مشورتی از اصلاحطلبان به درستترین تدبیر دست زد: با اثبات شایستگیهای فردی حسن روحانی در مناظرات انتخاباتی و تشخیص زمان مناسب برای حمایت از او، خاتمی از خود و هاشمی عبور کرد و برای نجات کشور و اصلاحات به حمایت از عضو جامعه روحانیت مبارز پرداخت. این همان قرار گرفتن خاتمی و هاشمی در جای درست خود پس از پایان دوران ریاستجمهوری بود: رهبری جبهه اصلاحات به عنوان نماینده اصلاحطلبان که نه فقط در حاکمیت بلکه در بطن جامعه دارای پایگاه بودند.
اکنون اما همین خاتمی محل حمله و هجمه قرار گرفته است. اصولگرایان تندرو که به وجود سرمایهای به نام خاتمی پی بردهاند میدانند مشروعیت اجتماعی و محبوبیت سیاسی خاتمی راز پیروزی اصلاحطلبان در هر انتخاباتی است. آنان از نزدیکی خاتمی و هاشمی و روحانی نگرانند و در آستانهی انتخابات مجلس دهم بارها کوشیدهاند خاتمی را از حضور در افکار عمومی محروم و ممنوع کنند. از این مهمتر آنان از هر گونه بهبود روابط خاتمی با نظام سیاسی نگرانند. هنگامی که در میانهی سال ۸۸ خاتمی به نامهنگاری پرداخت؛ اصولگرایان نگران شدند و متاسفانه اصلاحطلبان هم از ابتکار خاتمی حمایت نکردند و هنگامی که در انتخابات مجلس نهم خاتمی رای داد و مسیحوار صلیب را بر دوش کشید و یکتنه به جای همه جبهه اصلاحات رای داد نه اصولگرایان از او استقبال کردند و نه اصلاحطلبان از او حمایت کردند. البته گروههایی از اصلاحطلبان بودند که به خاتمی خُرده میگرفتند که چرا آنان را از احتمال رای دادن خود مطلع نکرده است تا اصلاحطلبان به صورت منسجم در انتخابات شرکت کنند. نقدی که درست است اما احتمالا باید تکنیک خاتمی در جمع میان راهبردهایی مانند تحریم انتخابات و مشارکت در
انتخابات در دو سویهی چپ و راست اصلاحات را هم در نظر گرفت و اذعان کرد راه میانهای جز رای انفرادی خاتمی به عنوان یک شهروند نبود. همان تکرای اما کل جبهه اصلاحات را از خطر افراطیگری، تندروی و بیعملی سیاسی نجات داد. خاتمی مانند آن پیرمرد نقاشی عمل کرد که برای حفظ امید دخترک بیمار که به برگهای درخت دل بسته بود و فکر میکرد با فرو افتادن آخرین برگ درخت او هم خواهد مُرد، در اوج پاییز برگریز یک «برگ» نقاشی کرد تا درخت امید دخترک هرگز بیبرگ نشود و او به آن امید زنده بماند.
در چنین شرایطی و در برابر چنین نقشی اصولگرایان استراتژی عبور از خاتمی را رقم زدهاند و میکوشند این بار برخلاف اصلاحطلبان تندرو (که در سال ۸۰ میخواستند با سلاح رادیکالیسم از خاتمی عبور کنند) از موضع اصولگرایی اصلاحطلبان را به عبور از خاتمی دعوت کنند.
خشم ایشان از نامهی اخیر خاتمی به عنوان دبیرکل مجمع روحانیون مبارز به مقام رهبری نشانهی توفیق خاتمی در رهبری جبهه اصلاحات است همچنان که ناراحتی تجدیدنظرطلبان خارجنشین از روش اصلاحطلبانه و صلحجویانهی خاتمی قابل درک است. چون خاتمی هرگز برانداز نبوده و همیشه اصلاحطلب بوده و هست. هدف اصولگرایان از تخریب خاتمی در این موقعیت روشن است. آنان از پیروزی روحانی شگفتزده شدهاند و خاتمی را از مهمترین عوامل پیروزی روحانی میدانند و میخواهند با انجام «استراتژی قیچی»،
میان روحانی به عنوان نماد اعتدالگرایی و خاتمی به عنوان نماد اصلاحطلبی فاصله ایجاد کنند. آنان هرازگاهی با دامن زدن به برخی اظهارنظرهای ناصواب دربارهی تعارض این دو روش فعالیت سیاسی میکوشند آنها را از هم دور کنند. واقعیت این است که خاتمی برخوردار از یک جنبش اجتماعی بزرگ بود که از دولت او حمایت میکرد و گاه مجبور بود در مقام رئیسجمهور عقبتر از این جنبش حرکت کند چون جنبش اصلاحات از خود خاتمی رادیکالتر بود اما روحانی در شرایطی به ریاستجمهوری رسیده که رادیکالیسم این جنبش اجتماعی آن را از واقعگرایی سیاسی دور کرده و از یک سو به بنیانگرایی(رادیکالیسم) در تحلیل سیاسی و از سوی دیگر به بیعملی در رفتار سیاسی کشانده است. در واقع روحانی باید جلوتر و رادیکالتر از بدنه اجتماعی و سیاسی خود و حتی هیات دولت خویش عمل کند. صراحت روحانی در سخنرانیهایش از این حیث است که او باید جنبش اصلاحات را به دنبال دولت اعتدال بکشاند اما در مورد خاتمی این مساله برعکس بود. خاتمی بهتر از هر کسی مشکلات روحانی را درک و از کلیت دولت او دفاع میکند و میکوشد هرازگاهی انتظارات اصلاحطلبان را مهار و مدیریت کند.
خاتمی همین نقش را در آشتی بدنه اصلاحات با حاکمیت هم بازی میکند. حاکمیت به خوبی میداند و بارها بیان شده است که خاتمی از نجیبترین روسای جمهور کشور بوده است. برخلاف برخی اصولگرایان که خواستار اعترافات خاتمی هستند به نظر میرسد مهمترین کاری که خاتمی میتواند انجام دهد ایجاد یک پل ارتباطی میان بدنه اصلاحات و حاکمیت است. تاکید بر اصول محوری نظام مانند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، میراث امام خمینی و حاکمیت ارزشهای دینی بر جامعه مهمترین محورهای گفتمان مشترک خاتمی و نظم سیاسی است و این همان چیزی است که اصولگرایان افراطی را که خواستار حذف اصلاحطلبان از جامعه و قدرت هستند نگران میکند.
امروزه دفاع از خاتمی ضرورت اصلاحطلبی است. در واقع اصولگرایان باید بدانند که خاتمی خط قرمزماست و اجازه تعرض و تعریض به او را نخواهیم داد و این نه شخصپرستی که نهادگرایی است؛ نهاد ملی اصلاحات. ما خاتمی را از آن رو ستایش میکنیم که نماد عقل جمعی اصلاحطلبان و رهبر سیاسی یک جریان دموکراتیک است. اکنون زمانهای است که باید در ستایش از خاتمی نوشت. در ستایش از جایگاه خاتمی، در مقام رهبر جبهه اصلاحات تا نقش سازندهای در ایجاد تفاهم و آشتی ملی داشته باشد و باید خاتمی را در تداوم این راه تشویق کرد و از او خواست ذرهای از اصلاحطلبی کوتاه نیاید. تلاش برای عبور از حوادث گذشته ممکن است به مذاق هر دو طرف ناخوشایند بیاید اما خاتمی میداند که حتی موسوی و کروبی نیز چیزی جز تداوم اصلاحات در چارچوب حفظ جمهوریت، اسلامیت و ایرانیت این سرزمین نمیخواهند و حتی آنان که در بند بهسر میبرند بارها و بارها به اصلاحطلبان و در راس ایشان خاتمی پیام دادهاند که ذرهای خواست شخصی و فردی ندارند چنان که در یکسالهی اخیر همین افراد بارها از کلیت (و نه همهی کارهای) دولت روحانی دفاع و سعی کردهاند واقعگرایی سیاسی را جایگزین خیالپردازی
سیاسی کنند. ماندن در گذشته به سود هیچ کس نیست تنها باید از آن درس گرفت و برای آینده به کار برد.
اصلاحطلبان یکی از دو نیروی سیاسی و اجتماعی بزرگ در ایران امروز هستند که نهتنها در حاکمیت که در ملت نفوذ دارند. آنان طرفدار توسعه، آزادی، صلح و عدالت هستند و هر که در این راه قرار گیرد را اصلاحطلب میدانند. ایجاد مجمع مشورتی اصلاحطلبان به ریاست سیدمحمد خاتمی تجربهای درخشان در راه اصلاحطلبی است که باید تداوم یابد و به عنوان میراث خاتمی برای نسلهای آتی اصلاحطلبی باقی بماند. شاید به ساختار این نهاد ایراداتی باشد و شاید باید آن را بازسازی و نوسازی کرد اما اصل آن ضرورت اصلاحات است و نباید این نهاد ملی را به یک نام (خاتمی) محدود کرد اما میتوان آن را به یک فکر (خاتمیسم) توسعه داد. خاتمیسم مانند گلیسم نماد یک تجربهی درخشان اصلاحطلبی و آزادیخواهی در ایران است. پس زنده باد خاتمیسم، زندهباد اصلاحطلبی…
زنده بادخاتمیسم
احسنت
زنده باد اصلاحات
ای داد... اقای قوچانی عزیز انگار همین دیروز بود (و البته با یکی دو روز اختلاف دقیقا پانزده سال قبل ) که "عصر آزادگان در آمد و آن ستون تالار شیشه ای و چپهای جوان شما
بله با شما موافقم زنده باد اصلاحات زنده باد خاتمی