گوناگون

روایتی از آغاز حمله آلمان نازی به اتحاد شوروی؛ استالین تا آخرین لحظه باور نداشت

...هیتلر میخواست حرکت اول را او انجام دهد.با علم به اینکه استالین نیز خیال حمله داشت و احتمال تهاجم ارتش آلمان را نادیده می انگاشت،هیتلر تصمیم دیوانه واری گرفت.در حقیقت او آلترناتیو دیگری نداشت.استالین ممکن بود خودش فردا حمله کند.با احتساب ضعف ارتش استالین و تکیه بر اصل غافلگیری،هیتلر معتقد بود که به سرعت صاعقه نبرد را خواهد برد و با حمله ای برق آسا خود را از مخمصه نجات خواهد داد.در همین حین استالین هنوز نمی تواسنت باور کند که هیتلر دست به چنین حرکت دیوانه واری بزند.او قانع شده بود که زمان در طرف اوست و با متانت خود را آماده وقایع احتمالی میکرد.با این حال وقتی در گزارشهای روزانه ژنرالهایش میخواند که روز واقعه نزدیک میشود کم کم نگران شد.گزارشهای بسیاری می رسید که نیروهای آلمانی تحرکاتی را در نزدیک مرز شوروی آغاز کرده اند.

چند روز بعد ارتش یک بالون تجسسی را روانه سرحدات کرد.در 14 جولای گزارشی بدین مضمون از خبرگزاری رسمی کشور،تاس، منتشر شد که "شایعاتی که نه فقط بین مردم عادی بلکه در فضای رسانه ای بریتانیا نیز دهان به دهان میگردد مبنی بر اینگه جنگ بین شوروی کمونیستی و رژیم آلمان قریب الوقوع است چیزی جز پروپاگاندایی خام دستانه نیستند که از طرف نیروهای متخاصم بر شوروی و آلمان تحمیل میشوند." استالین سپس منتظر ماند اما هیچ واکنشی از جانب هیتلر نگرفت.


در همین زمان اعضای سفارت آلمان شروع به ترک شوروی کرده بودند.این یک فعالیت روتین بود و دوره نقل و انتقال دیپلماتها بود اما به نظر می رسید اینبار این جابجایی در مقیاس انبوهی اتفاق میفتد.او دوباره موقعیت را مرور کرد و دوباره به این نتیجه رسیدکه ممکن نیست هیتلر در ان زمان حمله کند.تابستان به زودی به پایان میرسید و ارتش آلمان تجهیزات زمستانی نداشتند.استالین فقط یک توضیح برای این موقعیت یافت:هیتلر میخواهد به وضوح او را بترساند. شاید او خودش هم ترسیده است.شاید او دنبال تضمین هایی میگردد.خوب،ما هم به او تضمین میدهیم.بگذار چند تایی از لشگرهایمان را عقب بکشیم.بعد دوباره جلویشان میفرستیم.افسران کارآزموده او مخالفتی نخواهند کرد.مولوتوف نیز خوب میدانست کِی باید با رییس بحث کند -یا چه زمانی رییس میخواهد با او بحث شود- کار مولوتوف اکنون همانند کار دکانوزوف،سفیر شوروی در آلمان و باقی کاسه لیسان بود: تایید هر انچه رییس فکر میکند.

در 18 ژوئن او گزارشاتی از عوامل اطلاعاتیش در آلمان دریافت کرد مبنی بر اینکه جنگنده های نازی به سمت مرزهای شوروی در حرکتند و حتی قرارهای دیدار بعدی در قلمرو شوروی که قرار است اشغال شوند نیز گذاشته شده است.پاسخ استالین به مولوتوف چنین بود" عواملت را بفرست به جهنم"...

در هنگامه وقوع تمام این حوادث،رییس طبق معمول در همه کارها ریاست میکرد.هیئتی علمی به اوزبکستان اعزام شده بود و یک متخصص بازسازی چهره از روی جمجمه، به نام میخاییل گراسیموف قصد داشت که مقبره تیمور لنگ را بگشاید.استالین نیز موافقت کرده بود و نتایج کار را دنبال میکرد.او واقعا" میخواست چهره فاتح بزرگ را ببیند.تیمور در سمرقند،در مقبره ملقب به "گوری امیر" مدفون بود.یکبار که تحقیقات به تازگی آغاز شده بود به رییس درباره عقیده ای متداول در سمرقند هشدار داده میشود که "خدای خفته جنگ را نباید آزرد."و اگر چنین شود فاجعه در پی خواهد آمد.تیمور در روز سوم بازخواهد گشت و جنگ را خواهد آورد.این را پیرمردی در بازار سمرقند به او گفته بود اما بعد از دیدن بیرون کشیدن قدیسان روسی از تابوت،منفجر کردن کلیساها و مثله کردن کشیش ها،رییس باید فقط لبخندی زده باشد.او خود یک خدای شرقی بود.استخوانهای تیمور را با او چه کار!

در شب 20 ژوئن 1941 گوری امیر چراغانی بود.خدمه نیروی هوایی برای فیلمبرداری از گشوده شدن قبر تیمور در انجا حضور یافته بودند.تخته سنگ مرمر غول آسایی از روی قبر به کنار کشیده شد.در فرورفتگیهای مرمرین قبر آهکی،تابوت سیاهرنگی مزین به دیواره های طلاکوب پوسیده خودنمایی میکرد.تیمور در جایی دوردست از سمرقند مرده بود و در همین تابوت سیاه به مدفنش منتقل شده بود.پیرمردی که در مقبره کارگری میکرد التماس کرد در تابوت را نگشایند ولی پاسخی جز خنده حضار دریافت نکرد.میخهای درشت درپوش تابوت با دیلم بیرون کشیده شدند.گراسیموف پیروزمندانه جمجمه تیمور را برداشت و آن را مقابل گروه فیلمبرداران بالای سرش گرفت.فیلم به سرعت به مسکو فرستاده شد و رییس،جمجمه فاتح را دید که به بشریت نگاه میکند.


در 20 ژوئن اخباری به استالین رسید که طبق گزارشات یک سرگروهبان فراری آلمانی جنگ در سپیده دم روز بعد آغاز خواهد شد.او همچنان در ناباوری شناور بود که در ساعت 3:30 شب 21 ژوئن،در حالیکه در استراحتگاهش در داچا خوابیده بود از طریق تلفن از واقعه باخبر شد.بزرگترین جنگی که بشریت تا آن روز به چشم دیده بود با بمباران بلاروس توسط جنگنده های نازی آغاز شده بود.درست سه شب بعد از گشودن تابوت فاتح...

منبع: (وبلاگ نوستالوژی) From the book:Stalin by Edvard Radzinsky

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار