مصونیت از دست رفته علی دایی
علي دايي در بايرن مونيخ بازي ميكرد. حسابي سروصدا بپا كرده بود. او نماد فوتبال ايران شده بود و حالا همه، ايران را با يك نام ميشناختند: علي دايي. خبرنگار ايراني با او هماهنگ كرده بود كه بيايد روزنامه. اما شهريار مصدوم بود و حوصله نداشت و ميخواست در تهران استراحت كند. خبرنگار و دوستش رفتند منزلش در شهرك غرب، فاز2. علي دايي هنوز مجرد بود و با خانوادهاش زندگي ميكرد. گفتوگو كه تمام شد، بحثها خودماني شد. خبرنگار پرسيد: « علي جون، چشم به هم بزني بايد بازي كردن رو ببوسي بذاري كنار، بعدش ميخواي چه كني؟» محمد دايي جاي علي دايي جواب داد: «خب معلومه ديگه، مربي ميشه»
مشخص بود كه اين، حرف خود علي هم هست. خبرنگار ادامه داد: «كاش بعدش دل از زمين چمن بكني و بچسبي به مديريت ورزش. تو پتانسيلش رو داري كه يه ايراني براي نخستين بار بشه رييساي. اف. سي» خيلي بحث شد، دست آخر علي دايي گفت: «بذار خيالت رو راحت كنم، من آدم پشتميز نشستن و جلسه و سياست نيستم». روزنامهنگار پريد وسط حرفش و گفت: «حداقل مثل بقيه بازيكنان ايراني كه بازنشسته ميشوند و سر ضرب به واسطه شهرت ميشينن رو نيمكت عمل نكن. اول برو كلاس» دايي هم گفت: «شك نكن، چند سال ميرم اروپا دوره مربيگري. بعد مربي ميشم. شك نكن» سالها گذشت تا حرفهاي روزنامهنگار ثابت شود كه علي دايي عجله داشت و همان راهي را نرفت كه بايد ميرفت. او به پشتوانه بازي ملي و حضور در سطح اول فوتبال دنيا، به نيمكت فوتبال رسيد. بدون اينكه اصول بپذيرد و فن بياموزد. او نخواست راهي را برود كه پيش از اين نادر محمدخاني، محمد خاكپور، محمد تقوي و وحيد هاشميان رفته بودند. احتمالا اعتقادي نداشت.
يكي از موانع علمگريزي در فرهنگ عمومي ايرانيان، حجممحوري و توجه بيش از اندازه به «كميت» بوده كه همواره كيفيت را قرباني كرده و كيست كه نداند در شكلگيري تفكر و علم، كميت و حجم، سهم ناچيزي دارد. چرا بعضي انگار سلولهاي خاكستريشان را در ايستگاه «آيس ايج» جا گذاشتهاند؟!
كمك مربي جديد را تازه انتخاب كرده بود. علي دايي سرمربي تيم ملي بود و محمد احمدزاده، طاقت كار با او را نداشت. كمك مربي جديد ساعتها نشست و براي بازي بعدي تيمملي، تمرين طراحي كرد؛ روي كاغذ. براي دو ساعت برنامهريزي دقيق. قرار بود ساعت 14 با علي دايي جلسه داشته باشد. ساعت 14 شد ولي علي دايي به لابي هتل آكادمي نيامد. كمكمربي رفت اتاق دايي اما ديد سرمربي تيمملي به پشت خوابيده و يادش نبوده كه قراري تنظيم كرده است. كمكمربي ناراحت شد ولي به زمين چمن رفت تا قيفها را براي تمرين در جاي مناسب بكارد. حالا مشخص بود كه تمرين تيمملي چه خواهد شد. علي دايي يكساعت بعد با چشمهاي پف كرده به تمرين آمد. زمين را كه ديد، با حيرت پرسيد: «كي اينارو كاشته؟» كمكمربي جواب داد و خواست كه كاغذها را نشان بدهد اما علي دايي رفت و جاي قيفها را عوض كرد! بدون هيچ برنامه از پيش تعيين شدهاي. فقط براي اينكه بفهماند «رييس» كيست! آن روز تيمملي يكي از بدترين تمريناتش را انجام داد...
فضاي مجازي حس دوگانهيي دارد. عدهيي با علي دايي مشكل دارند ولي شكل بركناري را «كودتا» نامگذاري كردهاند، مثل هواداران علي دايي و طرف ديگر خوشحال از بركناري، آن را تصميم درستي ارزيابي كردهاند. اما هيچكس حواسش به «علي دايي» نيست. همه از گودرزي و سياسي و رحيمي شاكي هستند. در اين ميان علي دايي گويا «مبرا»ست. حتي همانها كه تا ديروز، او را مقصر همهچيز ميدانستند، حالا علي دايي «استخوان در گلو»ي پرسپوليس شده است، مثل اشتباهي كه حبيب كاشاني داشت و علي دايي را «ناتمام» گذاشت تا سايهاش هميشه پشتسر حميد استيلي باشد و عامل ناكامي يك باشگاه! حالا اكثرا ميگويند دايي رفتني بود چرا بركنارش كرديد؟ احتمالا علي دايي خوشحال است كه اينگونه بركنار شده است چراكه باز هم برگ برنده باشگاه است اما اين يعني سقوط يك ستاره، سقوط يك چهره، سقوط يك برند! دوگانگي عجيبي است.
هيچچيز مدرني مثل فوتبال، تناقضها و تضادهاي انساني را آشكار نميكند. براي خلاص شدن از علي دايي نه حكم اخراج كافي است و نه كودتا. شايد مثل خودش بايد تريلي 18چرخ شد و با سرعت 180كيلومتر راند، آنهم بدون ترمز. او شكل پيشكسوتان باشگاه پرسپوليس شده است. گويي باشگاه، سند منزل آنهاست و خبري از مديريت و استراتژي و برنامهريزي نيست. سرمربي بركنار شده پرسپوليس مدام سعي ميكند قضيه را «ملودرام» كند. علي دايي طوري مصاحبه ميكند كه افتخارش بركناري با دستور احمدينژاد و گودرزي است كه يادش رفته چگونه سرمربي سايپا در زمان احمدينژاد شد، چگونه سرمربي تيمملي فوتبال ايران با همكاري عليآبادي و احمدينژاد بدون لابي (!) شد، چگونه وقتي كرانچار سرمربي باشگاه پرسپوليس بود، ناگهان خروجي جلسهاش با حبيب كاشاني، منجر به سرمربيگرياش شد، چگونه به راهآهن رفت و دوباره به پرسپوليس بازگشت! همه اينها زماني بود كه محمود احمدينژاد، رييس دولتي بود كه در تيمهاي دولتي و خصوصياش فعاليت داشت. يادت نرفته كه!
هيچيك از ما نميدانيم چقدر «معصوميت» از دست دادهايم. گريه نكن شهريار! ما با تو اشكها ريختهايم. با تو به سقف چسبيدهايم از گلهايت. حرصها خوردهايم از قيچي برگردنهاي بيموقعات. خوشحاليها كردهايم از ضربههاي بغل پاي استثناييت. تو كه نبايد گريه كني مرد. تقصير خودت است. به مشاوره كه اعتقادي نداري. به هر فردي كه تشويق شود، آلرژي داري. كلاس آموزشي نرفتي. قدر خودت را ندانستي. اجازه دادي همه پشتت پنهان شوند، از علي كفاشيان تا محمد رويانيان و حتي عليرضا رحيمي. حتما برايت مهم نبوده. در قبال تصميمات خودت پاسخگو نبودي اما از ديگران پاسخ ميخواستي. هيچ راهي جز شكست برايت باقي نمانده بود وقتي به گذشته، «درست» فكر نكردي. حتي وقتي تصادف كرده بودي و گفتي كه اين نشانهيي از طرف خدا بود تا قدر خودم را بيشتر ميدانستم، اما ندانستي. «تكروي» آدمها را تنها ميكند؛ خودخواه و ديگرگريز.
منبع: روزنامه اعتماد
مشخص بود كه اين، حرف خود علي هم هست. خبرنگار ادامه داد: «كاش بعدش دل از زمين چمن بكني و بچسبي به مديريت ورزش. تو پتانسيلش رو داري كه يه ايراني براي نخستين بار بشه رييساي. اف. سي» خيلي بحث شد، دست آخر علي دايي گفت: «بذار خيالت رو راحت كنم، من آدم پشتميز نشستن و جلسه و سياست نيستم». روزنامهنگار پريد وسط حرفش و گفت: «حداقل مثل بقيه بازيكنان ايراني كه بازنشسته ميشوند و سر ضرب به واسطه شهرت ميشينن رو نيمكت عمل نكن. اول برو كلاس» دايي هم گفت: «شك نكن، چند سال ميرم اروپا دوره مربيگري. بعد مربي ميشم. شك نكن» سالها گذشت تا حرفهاي روزنامهنگار ثابت شود كه علي دايي عجله داشت و همان راهي را نرفت كه بايد ميرفت. او به پشتوانه بازي ملي و حضور در سطح اول فوتبال دنيا، به نيمكت فوتبال رسيد. بدون اينكه اصول بپذيرد و فن بياموزد. او نخواست راهي را برود كه پيش از اين نادر محمدخاني، محمد خاكپور، محمد تقوي و وحيد هاشميان رفته بودند. احتمالا اعتقادي نداشت.
يكي از موانع علمگريزي در فرهنگ عمومي ايرانيان، حجممحوري و توجه بيش از اندازه به «كميت» بوده كه همواره كيفيت را قرباني كرده و كيست كه نداند در شكلگيري تفكر و علم، كميت و حجم، سهم ناچيزي دارد. چرا بعضي انگار سلولهاي خاكستريشان را در ايستگاه «آيس ايج» جا گذاشتهاند؟!
كمك مربي جديد را تازه انتخاب كرده بود. علي دايي سرمربي تيم ملي بود و محمد احمدزاده، طاقت كار با او را نداشت. كمك مربي جديد ساعتها نشست و براي بازي بعدي تيمملي، تمرين طراحي كرد؛ روي كاغذ. براي دو ساعت برنامهريزي دقيق. قرار بود ساعت 14 با علي دايي جلسه داشته باشد. ساعت 14 شد ولي علي دايي به لابي هتل آكادمي نيامد. كمكمربي رفت اتاق دايي اما ديد سرمربي تيمملي به پشت خوابيده و يادش نبوده كه قراري تنظيم كرده است. كمكمربي ناراحت شد ولي به زمين چمن رفت تا قيفها را براي تمرين در جاي مناسب بكارد. حالا مشخص بود كه تمرين تيمملي چه خواهد شد. علي دايي يكساعت بعد با چشمهاي پف كرده به تمرين آمد. زمين را كه ديد، با حيرت پرسيد: «كي اينارو كاشته؟» كمكمربي جواب داد و خواست كه كاغذها را نشان بدهد اما علي دايي رفت و جاي قيفها را عوض كرد! بدون هيچ برنامه از پيش تعيين شدهاي. فقط براي اينكه بفهماند «رييس» كيست! آن روز تيمملي يكي از بدترين تمريناتش را انجام داد...
فضاي مجازي حس دوگانهيي دارد. عدهيي با علي دايي مشكل دارند ولي شكل بركناري را «كودتا» نامگذاري كردهاند، مثل هواداران علي دايي و طرف ديگر خوشحال از بركناري، آن را تصميم درستي ارزيابي كردهاند. اما هيچكس حواسش به «علي دايي» نيست. همه از گودرزي و سياسي و رحيمي شاكي هستند. در اين ميان علي دايي گويا «مبرا»ست. حتي همانها كه تا ديروز، او را مقصر همهچيز ميدانستند، حالا علي دايي «استخوان در گلو»ي پرسپوليس شده است، مثل اشتباهي كه حبيب كاشاني داشت و علي دايي را «ناتمام» گذاشت تا سايهاش هميشه پشتسر حميد استيلي باشد و عامل ناكامي يك باشگاه! حالا اكثرا ميگويند دايي رفتني بود چرا بركنارش كرديد؟ احتمالا علي دايي خوشحال است كه اينگونه بركنار شده است چراكه باز هم برگ برنده باشگاه است اما اين يعني سقوط يك ستاره، سقوط يك چهره، سقوط يك برند! دوگانگي عجيبي است.
هيچچيز مدرني مثل فوتبال، تناقضها و تضادهاي انساني را آشكار نميكند. براي خلاص شدن از علي دايي نه حكم اخراج كافي است و نه كودتا. شايد مثل خودش بايد تريلي 18چرخ شد و با سرعت 180كيلومتر راند، آنهم بدون ترمز. او شكل پيشكسوتان باشگاه پرسپوليس شده است. گويي باشگاه، سند منزل آنهاست و خبري از مديريت و استراتژي و برنامهريزي نيست. سرمربي بركنار شده پرسپوليس مدام سعي ميكند قضيه را «ملودرام» كند. علي دايي طوري مصاحبه ميكند كه افتخارش بركناري با دستور احمدينژاد و گودرزي است كه يادش رفته چگونه سرمربي سايپا در زمان احمدينژاد شد، چگونه سرمربي تيمملي فوتبال ايران با همكاري عليآبادي و احمدينژاد بدون لابي (!) شد، چگونه وقتي كرانچار سرمربي باشگاه پرسپوليس بود، ناگهان خروجي جلسهاش با حبيب كاشاني، منجر به سرمربيگرياش شد، چگونه به راهآهن رفت و دوباره به پرسپوليس بازگشت! همه اينها زماني بود كه محمود احمدينژاد، رييس دولتي بود كه در تيمهاي دولتي و خصوصياش فعاليت داشت. يادت نرفته كه!
هيچيك از ما نميدانيم چقدر «معصوميت» از دست دادهايم. گريه نكن شهريار! ما با تو اشكها ريختهايم. با تو به سقف چسبيدهايم از گلهايت. حرصها خوردهايم از قيچي برگردنهاي بيموقعات. خوشحاليها كردهايم از ضربههاي بغل پاي استثناييت. تو كه نبايد گريه كني مرد. تقصير خودت است. به مشاوره كه اعتقادي نداري. به هر فردي كه تشويق شود، آلرژي داري. كلاس آموزشي نرفتي. قدر خودت را ندانستي. اجازه دادي همه پشتت پنهان شوند، از علي كفاشيان تا محمد رويانيان و حتي عليرضا رحيمي. حتما برايت مهم نبوده. در قبال تصميمات خودت پاسخگو نبودي اما از ديگران پاسخ ميخواستي. هيچ راهي جز شكست برايت باقي نمانده بود وقتي به گذشته، «درست» فكر نكردي. حتي وقتي تصادف كرده بودي و گفتي كه اين نشانهيي از طرف خدا بود تا قدر خودم را بيشتر ميدانستم، اما ندانستي. «تكروي» آدمها را تنها ميكند؛ خودخواه و ديگرگريز.
اقاي منتقد فكر نميكني اشتباه ميكني ونقش پول در فوتبال را نميداني دايي در روي نيمكت بازيكني نداشت 5 بازيكن را باپول ندادن خارج كردن تا به نيت شوم خود برسند لطفا انصاف داشته باشيد دستهاي ايشان را بستند
چطور یک فرد بدون آموزش اجازه داره سرمربی بشه.!؟
تلخ است ولي واقعيت دارد
عالی بود
شاید غرور بیش از حد