گوناگون

خاطرات النگ و دولنگ!

خاطرات النگ و دولنگ!

پارسینه: «النگ و دولنگ» يكي از برنامه‌هاي گروه كودك و نوجوان بود كه از شبكه اول پخش مي شد. كارگردان: ايرج طهماسب، بازيگران: خسرو احمدي (دولنگ) - عيسي يوسفي پور (النگ)

خسرو احمدي با مرور روزهاي اول ضبط برنامه النگ و دولنگ با ما از خاطرات تلخ و شيرين آن روزها مي‌گويد: يادم هست اولين باري كه مي‌خواستيم اين برنامه را ضبط كنيم، تقريبا با 20 روز تاخير همراه بود و همزمان با آن برنامه‌اي تركيبي در جام‌جم ضبط مي‌شد كه هنرمنداني چون فاطمه معتمدآريا، حميد جبلي و... در آن حضور داشتند. من كه آن زمان 22 سال بيشتر نداشتم و پرشور و هيجان زده بودم، هرروز به اميد ضبط برنامه، سوار موتورم مي‌شدم و مي‌رفتم سمت جام‌جم كه شايد آن روز نوبت من باشد ولي هر دفعه به دلايلي اين اتفاق نمي‌افتاد و من و عيسي يوسفي‌پور ـ النگ ـ پشت درهاي بسته مي‌ايستاديم و به برنامه‌اي كه در حال ضبط بود، نگاه مي‌كرديم و غبطه مي‌خورديم كه كي نوبت ما خواهد شد.

تا سرانجام اولين شب ضبط برنامه فرا رسيد، من آن روز سرماي خيلي سختي خورده بودم و اصلا حالم خوب نبود و دائم ايرج طهماسب، كارگردان برنامه از من سوال مي‌كرد كه خسرو مي‌خواهي امشب ضبط نكنيم؟ و من مي‌گفتم، نه نه حالم خوب است و مي‌توانم.

احمدي با تمام اشتياق آن روزها را به ياد مي‌آورد و ادامه مي‌دهد: در اولين قسمت برنامه قرار بود من كلي چيز بخورم، اول با يك پرس چلوكباب و نوشابه شروع مي‌شد و بعد موز و بيسكوييت و پفك و..... و قرار بود كلي پرخوري كنم و دورو برم را به هم بريزم و النگ بياد و به من بگويد كه مثلا دولنگ اين كارو نكن و بعد بقيه ماجرا...

در صحنه اول يك پرس چلوكباب را به من دادند و من خوردم و بعد شروع كردم به خوردن موز كه هركاري مي‌كردم پوست موز را نمي‌توانستم بكنم كه كارگردان گفت كات و از اول شروع كرديم. دوباره يك دست چلوكباب ديگر آوردند و من خوردم و مشكل ديگري پيش آمد وباز كارگردان گفت كات و برنامه قطع شد و دوباره از اول. اين موضوع تا جايي پيش رفت كه برنامه 13 بار كات خورد و من عين 13 بار چلوكباب و نوشابه را به خاطر هيجاني كه براي برنامه داشتم با آن حال مريضم، خوردم. بعدها كه به ياد آن روز مي‌افتادم هميشه از كرده خودم تعجب مي‌كردم كه آن روز خدا به من رحم كرد كه كارم به بيمارستان نكشيد.

جالب است بدانيد وقتي اولين بار اين برنامه از تلويزيون پخش شد، شب كه از جام‌جم برگشتم خانه، خدابيامرز مادرم در ايوان خانه نشسته بود كه وقتي در را بازكردم و وارد شدم، بلند شد و همانجا روي پله‌ها برايم دست زد و گفت: آفرين... من يك‌بار ديگر بچگي تو را ديدم.
جام جم

ارسال نظر

  • ناشناس

    مشنگ و پشنگ

  • ناشناس

    واقعا یاذش بخیر اون روزها!!!!!

  • بوشهر

    نظر ندادم ولی برنامه خوبی بودا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • رضا

    اونموقع همه یه دست بودن...حتی بازیگرا

  • رها

    این برنامه رو خیلی دوست داشتم. هرجا هستید در پناه حق باشید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار