گوناگون

طنز/حکایت شستن جنازه فروغ فرخزاد توسط مسعود کیمیایی

پارسینه: قصه ش درازه...من بودم و اسی علاء و مهرداد صمدی و آره و اینا خیلی بودیم..

.ممد آقامون هم بود...ممد سپانلو بابا...میشناسیش...آره...از ما نه از اونا آره که بریم دنبال آمبولانس. تو نمیری به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده دم غسالخونه اومدیم پائین. یکی چپ، یکی راست یکی بالا یکی پائین دیدیم همینجور میت هست که میذاشتن روی تخت و میشستن...اولی رو شستن به سلامتی رفقا لول لول شدیم، دومی رو شستن به سلامتی جمع کف و خون قاطی کردیم. نوبت به میت ما رسید گفتن آقا پنبه تموم شد... تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم... این جیب نه اون جیب نه تو جیب ساعتی یه بسته پنبه هیدروفیل اومد بیرون که دیدم یه پسره مرده شوره هیکل میزونه گفت میت زنه من نمیشورم... گفتم هتته؟ گفت عفت...عفت نیومد...رفته بود مرخصی...گفت یکیتون باید به میت محرم بشه بشورتش...اینو که گفت فشارم افتاد. چشم باز کردم دیدم ظهیر الدوله ایم و دارن میت رو خاک میکنن...

حالا ما به همه گفتیم شستیم...شمام بگین شسته...آره...خوبیت نداره...واردین که!

شراگیم زند

ارسال نظر

  • میمون هالو

    خئلی حال داد. بابا دست مریزاد. دمت گرم.

  • ایرانی

    فیلماش هم مثل خاطراتش در پیت است .

  • ناشناس

    مگه مرض داره که چنین دروغی بگه؟ احتمالا حقیقتی تلخ بوده

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار