نگاهی به کتاب عباس میلانی درباره شاه
پارسینه: خواندن متن پیدیاف کتاب "نگاهی به شاه" کار دشواری بود. تا اینکه دوست نازنینی، سخه چاپی و تر و تمیز آن را بزرگوارانه به من هدیه داد.
کتاب در دست مطالعه را کنار گذاشتم و بیدرنگ شروع به مطالعه کردم. اکنون به بخش هشتم رسیدم. هفت بخش اول خلاصهای از دوران رضاشاه تا انتقال جنازه ایشان به تهران بود. کتاب خیلی خواندنی است. اما نگرش دکتر میلانی هم در این کتاب دیدنی است. به تفصیل نظرم را در نهالستان خواهم نوشت. اجازه بدهید چند نکته که از همین بخشها به نظرم رسیده، اجمالاً عرض بکنم. فی الواقع طاقت نیاوردم که به پایان کتاب برسم.
همین کتاب از دو منظر کاملاً متفاوت علاقه من را به آقای محمد قائد بیشتر کرد. اول اینکه ایشان از هر موضوعی تحلیلی منصفانه و همهجانبه و دقیق ارائه میدهند. از ناشر تا نویسنده و روزنامهنگار و کلاً هر صاحبنظری، مردم ایران را متهم میکنند که کتابخوان نیستند و ایران در انتهای لیست کشورهای کتابخوان جهان است.
آقای قائد چند سال پیش مطلبی با این مضمون نوشت، در خارجه هم که آمار کتابخوان بالاست، همه کانت و پوپر و هایدگر نمیخوانند. همین کتابهای معمولی را میخوانند. به عبارت دیگر، اگر کتاب خوب و خواندنی و معمولی به بازار عرضه شود، خوانده ایرانی هم اهل خواندن است. حتی آن را از بازار سیاه هم تهیه میکند و میخواند. تیراژ بالای کتاب " نگاهی به شاه" مؤید این موضوعست. متن کتاب ساده و روان و صمیمی است. منابع زیادی برای آن مطالعه شده و نویسنده صرفاً تحلیل و نظریهپردازی نمیکند. سرشار از اطلاعاتی است که برای خواننده تازگی دارد. به دوران معاصر و بسیار حساسی از تاریخ ایران پرداخته، و در یک کلمه کتاب خواندنی است و خوب هم خوانده میشود.
نگاه میلانی به دوران رضاشاه در مجموع جنبه انتقادی دارد. اما و به نظر من نسبت به این دوران بیشتر جانبدارانه برخورد میکند. در بخشهائی که به شخصیت ولیعهد رضاشاه میپردازد، نوعی حسرت "به مانند پدر نبودن" را نیز در آن می توان دید. اما هر جا وقتی پای ایرانی و فرهنگ ایران پیش میآید، دکتر عباس میلانی به یک روشنفکر کاملاً معمولی تبدیل میشود. نه تنها انتقادی و نکتهای در کار نیست، بلکه خواننده با سیاستمداری مواجه است که سیاستمدارانه مجیز فرهنگ ایرانی را هم میگوید. نویسنده هر جا به گزارشهائی از دیپلماتهای غربی رسیده، که حاوی اظهاراتی تند علیه فرهنگ ایرانی است، بیدرنگ آن را به تفرعن و روحیه استعماری و نژادپرستی و خودبرتربینی تعبیر میکند. و باز برمیگردم به مقایسه ایشان با بررسیهای آقای محمد قائد از همین دوران.
محمد قائد که به واقع روشنفکری درجه یک است، جهانی فکر میکند، اما به فارسی و در خصوص مردم ایران مینویسد. عباس میلانی در این کتاب کاملاً ایرانی فکر میکند، اما به انگلیسی مینویسد. در بررسی این دوران، آقای قائد اتفاقاً دنبال منابعی است که اهل خارجه بدون لحاظ کردن مسائل دیپلماتیک نظرشان را صریح گفته باشند. و بعد مطابق چنین اطلاعاتی تحلیل درجه یک ارائه میدهند، که البته و لزوماً سیاستمدارانه نیست. و حتی برای کسانی که ایران و ایرانی را نقطه پرگار تمدن میدانند، دلآزار هم هست. به نظر میرسد آقای محمد قائد قصد دارد تا پایان عمر شریف خود یک منتقد درجه یک باقی بماند. و لزومی نمیبیند که از هم اکنون برای کاندیداتوری احتمالی ریاستجمهوری در آینده، رأی جمع کند. وقتی محمود احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا آن افتضاح را بالا آورد، قائد چنین نوشت :
«اگر قاجاریه را هیئت حاكمۀ فئودالها، و نظام اسلامی را عمدتاً فرزندان رعایای آنها بگیریم، طرز فكر این دو طبقه روی خطی قرار دارد كه تلقی هیئت حاكمۀ تكنوكرات پهلوی هم بر آن قرار داشت. بنابراین، در زمینۀ انظار خارجیان كه رودربایستیاش همه را كشته است، يا مشكلی وجود ندارد و این روال طبیعی امور در نیرنگستان آریاییـ اسلامی بوده و هست و خواهد بود؛ یا اگر مشكلی هست در خود سرزمین، در فكر مردم و در فضای این جامعه است. وقتی سه رژیم متفاوت طی صد سال نسبت به تأیید خارجی تلقی یكسانی داشتهاند و روی یك خط مستقیم قرار میگیرند، پس این لابد طرز فكر مردمشان است و جماعت باید به همان اندازه پاسخگو باشند كه اربابان. حرف دلآزاری است اما برای درك صریح قضایا ضرورت دارد. اگر وجود دو نقطه، به بیان اهل هندسه، به معنی خط باشد، وجود سه نقطۀ دارای تقدم و تأخر زمانی، جهت حركت خط را تعیین میكند.»
همین نگرش را با عکسالعمل عباس میلانی به اظهارات سفیر وقت انگلیس نسبت به محمدرضا شاه جوان مقایسه بفرمائید : «در بخش آخر گزارشش از این دیدار با شاه، بولارد بار دیگر کلماتی به کار برد که همه بوی عفن نژادپرستی و تحقیر شخصیت ایرانیان میداد. بولارد نوشت. "در طول این دیدار شاه نشان داد که چقدر شخصیتش در کنه و اساس ایرانی است و چقدر آنچه در سوئیس گفته صورتکی بیش نیست"»
از این نکات در این کتاب زیاد است. اما به راستی! مگر سفیر خلاف گفته؟ همین عبارت را ما همهروزه در خصوص خودمان، و مرتباً به کار میبریم. حال که یک خارجی در یک گزارش وزارت خارجه انگلیس این حرف را زده، حتماً باید از آن نژادپرستی برداشت کنیم؟ در ادامه خواهم نوشت که آقای میلانی با اینکه خیلی از جزئیات را در این کتاب آورده، اما از فجایعی به سادگی گذشته که اتفاقاً تفسیر سخن سفیر در خصوص خود ایشان هم هست.
در جای جای دوران رضاشاه، مدام صحبت از سفرای روس و انگلیس و آلمان و بعضاً امریکاست. هیچ اتفاقی بدون نظر آنها نمیافتد. رضاشاه در اوج قدرت، اما به مانند یک ببر توخالی، بر اساس تصمیم متفیق سوار یک اتومبیل معمولی عازم ناکجاآباد میشود. بیآنکه به طور جدی کسی و یا بخشی از جامعه معترض شود. حتی نویسنده جائی از قول سفیر انگلیس نقل میکند که محمدرضا شاه را بطور "آزمایشی" پادشاه و جانشین پدر گذاشتهاند. تا نتیجه را ببینند. در این دوران تقریباً تمام تصمصمهای ریز و درشت کشوری، مربوط به سفارتهای خارجی است. بنیانگذار ایران نوین مدام باید جوابگوی سفرای روس و انگلیس باشد. وقتی عرضه را تنگ میبیند، از آنها اجازه میخواهد که همه آلمانیهای مقیم ایران را اخراج کند و کاری به سلطنتش نداشته باشند.
اما همین آقای میلانی وقتی به فرقه دموکرات آذربایجان میرسد، انگار نه انگار که پیشهوری رهبر یک جریان بود. در خصوص فرقه فقط از سیاست خارجی سخن میراند. در آن تاریخ، تفکر چپ در اوج دوران بالندگی خود بود. پیشهوری علاوه بر شخصیت آذربایجانی، تفکر چپ هم داشت. و باز در همان تاریخ، شاهد اوج نفرت روشنفکران ایران و جهان و حتی امریکا، از امپریالیسم انگلیس هستیم. در چنین فضائی سلطنت پهلوی اینگونه منتظر نظر سفارتخانه بریتانیا بود، اما میلانی سعی درستی میکند که دوران این دو پادشاه همهجانبه بررسی شود. ولی در حرکت فرقه، یکسره وابستگی میبیند. از شاهرادههای قاجار با عنوان تحقیرآمیز "کالیبان شده" یاد میکند. دستکم آقا محمد خان قاجار، شخصیتی مستقل داشت و سلسله خود را بر اساس روشهای متداول در این صحاری بنیان گذاشت. و مدام گوش به زنگ سفارت انگلیس نبود. جانشین او هم به اراده او قدرت را به دست گرفت و منتظر جواب "آزمایش" سفارت انگلیس نبود. این معیار دوگانه نشانه همان چیزی است که سفیر انگلیس گفته است. در خارجه و استفورد درس خواندن و درس دادن هم حریف تلقی ایرونی از زمین و زمان نیست.
هر کس دوران رضاشاه را مطالعه میکند، یکی از عمدهترین مسائل این ایام، تأسی و تقلیدی بود که رضاشاه از از آتاتورک میکرد. تنها سفر خارجی که رضاشاه رفت، ترکیه بود. تنها رهبر خارجی مهم که ملاقات کرد، آتاتورک بود. در آن ملاقات که خوشبختانه فیلم کوتاهی هم از آن باقی مانده، رضاشاه به ترکی سلیس خطاب به آتاتورک میگوید که این دیدار به تاخیر افتاده و باید زودتر اتفاق میافتاد. کلاً نگاه به جمهوری ترکیه در این دوران بسیار مهم است. اما در کل این هفت بخش، دکتر میلانی فقط دوبار و به صورت گذرا اسم آتاتورک را میآورد. آن هم وقتی که مسئله حجاب مطرح است و پای روحانیان و برخورد با آنها به میان میآید. وقتی دوران رضاشاه با دقت درخورتوجه و اندکی هم به تفصیل، در این کتاب بررسی میشود، دستکم من خودم را آماده کرده بودم که از این بابت نیز مطالب دست اولی بخوانم. در کتابهای عادی هم از این موضوع صرفنظر نمیشود. به چه دلیلی این بخش از دوران رضاشاه کُلّهم حذف شده، معلوم نیست. اما قطعاً نقیضه بزرگی برای این کتاب پرخواننده است.
وقتی رضاشاه به دستور خارجیها از سلطنت خلع شد، مقرر میشود که در اصفهان و در یک محضری، کل دارائی خود را به نام فرزند ارشد منتقل کند. آنطور که در این کتاب نوشته، فقط یک قلم 46 درصد کل نقدینگی کشور متعلق به رضاشاه بود. این علاوه بر زمینهای بیشماری است که داشت. بعداً نیز معلوم میشود که در خارج و محلی امن، یک میلیون دلار ذخیره ارزی برای روز مبادا داشتهاند. در آن دوران کل بودجه کشور در همین حدود بود. ملاحظه بفرمائید؛ صحبت از 46 درصد کل نقدینگی کل کشور است! رئیس یک فوج قزاق، که خود را بنیانگذار ایران نوین میداند، بعد از چند سال سلطنت تقریباً نصف ثروت کشور را بالا میکشد. دقیقاً نمیدانم که در این ارقام و با معیارهای امروزی، چند تا بابک زنجانی جا میشود، اما نویسنده به سادگی از کنار این مسائل رد شده و با این همه فساد تقریباً عادی برخورد میکند. حتی به نوعی با اخبار بیبیسی که گویا این ارقام را منشتر میکرده، برخورد منفی هم دارد. میگوید خطوط اصلی برنامههای بیسیسی را سفیر به تعبیر خودش مغرور انگلیس در تهران تهیه میکرد.
گویا این مبلغ فقط در حساب پس انداز رضاشاه بوده، و مبالغ هنگفت دیگری هم طبق گزارش فروغی در جساب چکی رضاشاه موجود بوده است. این در حالی است که نویسنده در مسائل به مراتب عادیتر، مانند دوستی یهودیان با ایرانیان هم به مسائل روز گریزی میزند. و مثلاً به اظهارات محمود احمدینژاد در خصوص هولوکاست میپردازد. من نمیدانم نصف نقدینگی کشور را بالا کشیدن در کجای دنیا سابقه دارد، اما چنین شخصیتی هنوز مورد علاقه کثیری از ایرانیان است. از صادق زیباکلام تا عباس میلانی به نوعی جانبدارانه از این دوران سخن میگویند، که علیالقاعده باید اسباب شرمساری باشد. صحبت از چند کاخ و چند ویلا نیست. ظاهراً رضاشاه در جبهههای متفاوت، مشغول نبرد بوده تا کُلُهم کشور را بالا بکشد. مردم ایران که از پس او بر نمیآمدند، شاید و در مجموع باید سپاسگزار متفقین هم باشند که این روند را متوقف کردند. در دوران محمدرضا شاه پهلوی هرگز و در این حجم سرقت بیتالمال صورت نگرفت.
به هر جهت دوران رضاشاه، دوران ورود بسیاری از پدیدهها مثل دانشگاه و راه آهن به ایران است. این حجم دزدی از مال مردم در این دوران، قطعاً ارزش بررسی مقایسهای با کشورهای دور و نزدیک جهان، و صد البته تاریخ فساد در ایران معاصر را داشت .به نظر میرسد چنین بیتوجهی از طرف نویسنده، اتفاقاً یکی از موفقیتهای دوران رضاشاه است. حیف و میل بیت المال و تملک زورکی املاک مردم، بقدری بزرگ و متداول بوده که کم کم به امری عادی تبدیل میشود و چندان ارزش بررسی ندارد.
محمد قائد اصطلاحی دارد که میگوید "همه ما به طرز غمانگیزی ایرانی هستیم". این کتاب به خوبی نشان میدهد که رضاشاه در حساسترین شرایط ایران، به طرز غمانگیزی فقط یک پادشاه ایرانی بود. ولیعهد او هم چیزی جز اسکی از سوئیسیها یاد نگرفت. تشخیص سفیر بریتانبا هم کماییش درست بود. محمدرضا شاه به طرز غمانگیزی یک متوهم ایرانی بود که بعدها با پول نفت به ملکه بریتانیا هم درس سیاست میداد. و البته نویسنده این کتاب خواندنی هم به طرز غمانگیزی فقط یک روشنفکر ایرانی است. با معیارهای آشکارا دو گانه و بلکه چندگانه، در خصوص موضوعات واحد.
وقتی پای محمدرضاشاه در میان است، که سفیر انگلیس مطابق نوشته همین کتاب گفته او را "آزمایشی" نصیب کردهاند، تا اگر انتظارات را برآورد نکرد، فرد مناسبی به جای او نصب کنند، حتماً باید بررسیها همهجانبه باشد. طبق نوشته همین کتاب، شاه بقدری سست و بیارداده بود که حتی میخواست مانند بقیه اعضاء خانواده و همراه پدر به تبعید برود. جرات و جسارت برخورد با مصائب را نداشت. اما وقتی صحبت از فرقه دموکرات آذربایجان و رهبر بسیار تاثیرگذار آن میر جعفر پیشهوری است، حتماً لازم است که موضوع صرفاً از منظر وابستگی بررسی شود. رضاشاه که جای خود داشت، حتی بعید است ولیعهد در سوئیس درس خوانده او هم قادر بود که نوشتههای پیشهوری را بخواند و درست هم درک بکند. در دورانی بسیار کوتاه، فرقه و پیشهوری تصمیمهای بسیار دشواری گرفت. بعید است این موضوع حتی یک نمونه مشابه نیز در تاریخ سلسله چند ده ساله پهلوی داشته باشد.
همین اندازه که این کتاب را خواندم، احساس دوگانهای پیدا کردم. هم کتاب سرشار از اطلاعاتی است که آن را بسیار خواندنی میکند. و هم نگرش نویسنده مهر تائید بر نوعی ایرونیبازی واگیردار است که ظاهراً سرنوشت محتوم و غمانگیز ما با آن گره خورده است. محکوم هستیم که تا ابدالآباد، با هممیهن روشنفکر و نویسنده و عامی و خاص و استنفورددیده و کوروشپرست و دموکرات و چپ و راست و مذهبی و رئیس فرهنگستان و راننده تاکسی و حجتالاسلام و عضو ناسا و .... سر بدیهیات چانه بزنیم. و البته همه ما به طرز غمانگیزی ایرانی هستیم.
محمد بابایی
پارسینه گرامی , ایشان کدام محمد بابائی هستند ؟
محمد بابائی رهبر فرقه ابر آگاهی ؟
محمد بابائی جوزقانی ؟
محمد بابائی متکازینی ؟
دکتر محمد بابائی متخصص طب كار و بيماري هاي شغلي؟
محمد بابائی خواننده یکی بود یکی نبود ؟
و علاه شما به پیشه وری از تمامی این نوشته سرازیر است و دیگر نمی نویسم که علاقه به پیشه وری و خلاصه عاقل به یک اشاره
راست کردارتر، دقیق تر و صدیق تر از دکتر عباس میلانی و البته پژوهشگری توانا و دانا، در تاریخ معاصر ایران به سختی می توان یافت.
آها! به اسب پیشه وری گفتن یابو ناراحتی
چظور میشه به این کتاب دسترسی داشت؟