چه میشود که "ما" اینچنین دلبسته و گرفتار تهرانیم؟
پارسینه: در 6 ماه گذشته تقریبا 5 بار به تهران مسافرت کردهام. هر بار نزدیک به یک هفته.
در این 35 روز پراکنده من هیچ روزی در آن کلانشهر هوای پاک استشمام نکردهام. در چند روز مانده به عید که اخیرترین مسافرتم به تهران بود تقریبا داشتم خفه میشدم.
هیچ کس و یقینا هیچ کسنیست که باور نکرده باشد اوضاع آلودگی هوا و ترافیک تهران بحرانی است.
دوستان بسیاری دارم که از شهرستانهای مختلف کشور برای تحصیل به تهران آمدند و پس از فارغالتحصیلی در آنجا ماندگار شدهاند. عمدهی آنها کار چندان پردرآمدی ندارند و نسبت درآمد به رفاهشان افتضاح است. به زحمت خانهای نقلی رهن و اجاره میکنند و عمدتا مصارف روزمره زندگیشان در مقایشه با دوستان و آشنایانی که در شهرستانها زندگی میکنند، در سطحی متوسط و رو به پایین است.
تقریبا یقین دارم که برای این دوستان در شهرستانهای خودشان شغلهایی در سطح درآمدی و شأن اجتماعی شغلهای تهرانشان یا حتی بالاتر وجود دارد.
یاسر میرزایی سیرویی
دوستان تهرانی من چند ماه به چند ماه وقت میکنند هم را ببینند و آن هم با هزار دنگ و فنگ و برنامهریزی از قبل و اعصابخوری ترافیک و عقبماندن کارها و چه و چه. عمدهی ارتباطات و خبرگیریها و خبررسانیها از همین رسانه و امثالهم صورت میگیرد. من و دوست تهرانیام در میزان ارتباطمان با آن دیگر دوست تهراننشین مشترکمان، به تقریب بالایی همسطحیم.
چه میشود که "ما" اینچنین دلبسته_و گرفتار_تهرانیم؟ من پاسخی برای آن ندارم. پاسخهای شایع هم قانعم نمیکند_عمدتا با این تم که آنجا مزیتی صریحا مادی وجود دارد.
خود من به طور کاملا اتفاقی موقعیتی برای فرار از تهران یافتم. البته که لبیک گفتن به این موقعیت نیازمند جسارتی بود که نه ناشی از همتی درونی در من که برآمده از روحیهی ابنالحالیام بود.
اما دلیل هر چه بود، بعد از خروج از تهران شدیدا از خویشتن در حیرتام: چه بود که مرا دلبسته گرفتار تهران کرده بود؟ این هیچ لعنتی که جلوی این سوال پشتک و وارو میزند این روزها عمیقترین دغدغهی ذهنیام شده.
اینها را نوشتم که بگویم فارغ از دغدغهی تحلیلی_اجتماعی این روزهای من، خواهش میکنم و اکیدا خواهش میکنم که بکنید از آن ویرانکلانشهر. باور کنید هیچ طورتان نمیشود.
باور کنید پادشاه لخت است. باور کنید کسی چیزیتان نمیگوید. باور کنید در خارج از آن مرزها هم زندگی هست. باور کنید رشد هست. باور کنید دانش و ارتباطات و فهم اجتماعی و چه و چه هست. پاره کنید این پوستین مسخرهای که دورتان مان را گرفته است. هی تز اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ارائه نکنید که اگر دولت فلان کند و بهمان کند، جمعیت تهران کم میشود و چه و چه میشود. خودتان، خود تحصیلکردهتان، خود چیزفهمتان همت کنید و آن خرابشده را برای خرابها بگذارید و بگریزید. باور کنید اگر چنین کنید ایران جای قشنگتری برای زندگی خواهد شد.
_شاید خندهدار باشد اما با خودم عهد کردهام که هر چند وقت یک بار_اگر نظرم عوض نشده باشد و باورم تغییر نکرده باشد بیایم و اینجا ملت را هل بدهم که تهرانگریزی کنند. باشد که رستگار شویم.
یاسر میرزایی سیرویی
هیچ کس و یقینا هیچ کسنیست که باور نکرده باشد اوضاع آلودگی هوا و ترافیک تهران بحرانی است.
دوستان بسیاری دارم که از شهرستانهای مختلف کشور برای تحصیل به تهران آمدند و پس از فارغالتحصیلی در آنجا ماندگار شدهاند. عمدهی آنها کار چندان پردرآمدی ندارند و نسبت درآمد به رفاهشان افتضاح است. به زحمت خانهای نقلی رهن و اجاره میکنند و عمدتا مصارف روزمره زندگیشان در مقایشه با دوستان و آشنایانی که در شهرستانها زندگی میکنند، در سطحی متوسط و رو به پایین است.
تقریبا یقین دارم که برای این دوستان در شهرستانهای خودشان شغلهایی در سطح درآمدی و شأن اجتماعی شغلهای تهرانشان یا حتی بالاتر وجود دارد.
یاسر میرزایی سیرویی
دوستان تهرانی من چند ماه به چند ماه وقت میکنند هم را ببینند و آن هم با هزار دنگ و فنگ و برنامهریزی از قبل و اعصابخوری ترافیک و عقبماندن کارها و چه و چه. عمدهی ارتباطات و خبرگیریها و خبررسانیها از همین رسانه و امثالهم صورت میگیرد. من و دوست تهرانیام در میزان ارتباطمان با آن دیگر دوست تهراننشین مشترکمان، به تقریب بالایی همسطحیم.
چه میشود که "ما" اینچنین دلبسته_و گرفتار_تهرانیم؟ من پاسخی برای آن ندارم. پاسخهای شایع هم قانعم نمیکند_عمدتا با این تم که آنجا مزیتی صریحا مادی وجود دارد.
خود من به طور کاملا اتفاقی موقعیتی برای فرار از تهران یافتم. البته که لبیک گفتن به این موقعیت نیازمند جسارتی بود که نه ناشی از همتی درونی در من که برآمده از روحیهی ابنالحالیام بود.
اما دلیل هر چه بود، بعد از خروج از تهران شدیدا از خویشتن در حیرتام: چه بود که مرا دلبسته گرفتار تهران کرده بود؟ این هیچ لعنتی که جلوی این سوال پشتک و وارو میزند این روزها عمیقترین دغدغهی ذهنیام شده.
اینها را نوشتم که بگویم فارغ از دغدغهی تحلیلی_اجتماعی این روزهای من، خواهش میکنم و اکیدا خواهش میکنم که بکنید از آن ویرانکلانشهر. باور کنید هیچ طورتان نمیشود.
باور کنید پادشاه لخت است. باور کنید کسی چیزیتان نمیگوید. باور کنید در خارج از آن مرزها هم زندگی هست. باور کنید رشد هست. باور کنید دانش و ارتباطات و فهم اجتماعی و چه و چه هست. پاره کنید این پوستین مسخرهای که دورتان مان را گرفته است. هی تز اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ارائه نکنید که اگر دولت فلان کند و بهمان کند، جمعیت تهران کم میشود و چه و چه میشود. خودتان، خود تحصیلکردهتان، خود چیزفهمتان همت کنید و آن خرابشده را برای خرابها بگذارید و بگریزید. باور کنید اگر چنین کنید ایران جای قشنگتری برای زندگی خواهد شد.
_شاید خندهدار باشد اما با خودم عهد کردهام که هر چند وقت یک بار_اگر نظرم عوض نشده باشد و باورم تغییر نکرده باشد بیایم و اینجا ملت را هل بدهم که تهرانگریزی کنند. باشد که رستگار شویم.
یاسر میرزایی سیرویی
مجبور که نیستی خب نرو ! ای بابا
من خودم به دنیا اومده ناف تهرون و بزرگ شده اونجام و تعلق خاطر خاصی داشتم به اونجا، تا اینکه با قم آشنا شدم و آب قم رو خوردم و نمک گیرش شدم و حالا نمی تونم از قم دل بکنم! میرم تهران تو شلوغی و ترافیک، حالم بد میشه، سر درد می گیرم. من کسی بودم که نصف شب از میدون شوش رد می شدم باکی هم نداشتم، اما الان میرم تهران احساس نا امنی می کنم از بس خبرای بد می شنوم، حس می کنم این شهر دیگه اصلا مال بچه های خودش نیست، تهران دیگه برای تهرانی نیست و فرزندان خود را بلعید! دیگه از تهران فقط خاطرات دوران کودکیش برام مونده.
من که مشهدیم وقتی از شهر یک ساعت بریم بیرون مثلا طرقبه شاندیز میخام دق کنم!!
ولی علت اصلی برای ما مشهدی ها امام رضاست
هر مشهدی که میره بیرون دل تنگ مشهد بشه بیشتر از خانواده میگه دل تنگ حرمه
شما میری شهرهای مختلف به هر شکلی احترامت میکنن فقط و فقط به خاطر امام رضا
دلت میشکنه هی مرتب هوس حرم میکنی.الان ما مشهدیم روز اول عید و ۵ ۶ و ۱۳ به در حرم بودیم مرتب.یعنی طی ۱۴ روز حداکثر ما ۳ بار رفتیم حرم.وابسته نمیشی؟
من خودم با اینکه تهران به دنیا امدم اما خوشم نمیاد تهران زندگی کنم واقعا چی داره تهران جز شلوغی و الودگی و بیکاری ؟؟؟ من جزیره کیش یا شهر های شمال ایرانو به تهران ترجیح می دم.
همه مطلب تان درست و بجا ولی معنی این جمله که" آن خراب شده را برای خراب ها بگذارید و بگریزید "یعنی چه!؟