در دامگه حادثه!
پارسینه: کیسهی صفرا و روغن خرس دارو است. تقریباً یک شیشه روغن صد تا دویست هزار تومان ارزش دارد.
میگویند روزگاری از این قلهها سروشی، کیخسرو، شاه دادگستر را به خود خوانده است. کیخسرو از جنگ اهریمنان بازگشته بود و به داد و نیکی فرمان میراند اما روزی برای همیشه به کوه زد. خسته از فرمانروایی شاید هوای سکوت کرده بود یا خیال دیدن آسمان داشت. پیش از رفتن جانشین خود را به مردم معرفی کرد: «ای یارانِ دشمنشکن این گَوِ کِینژاد است، «لهراسب» از تخمهی فریدون با فر و داد که در این دیار به گمنامی میزید.» با رفتن کیخسرو سی تن از یارانش در پی او به قلههای دنا تاختند. شهریار بر «چشمهبِشو» تن شست. بر فراز بردِ شاه (سنگ شاه) نیایش کرد و وقتی سفیدیِ برفوبوران بر کوه نشست، از راه آسمانی خود را به غاری رساند و از آنجا به آسمان رفت. یاران ماندند در جایگاهی که امروز نام «چهکنم» دارد. سرما سخت و برف انبوه بود. همه جان دادند مگر بیژن که خود را به پای قله رساند اما او هم گرفتار تگرگ و برف شد و جان داد. نامِ شهرِ «سیسخت» در سیوپنجکیلومتری یاسوج را از این حکایت برگرفتند.
شمال باختری استان کهگیلویه و بویراحمد، 35 کیلومتر پس از یاسوج، کوهها و صخرهها پشتبههمداده ایستادهاند. چشمهها میجوشند و صدای طبیعت بلوطزاران را پر کرده. اینجا سالهای سال است صدای شلیک گلوله دل حیات وحش را میلرزاند. منطقهی حفاظتشدهی دنا نود هزار هکتار وسعت دارد. ده پاسگاه در ارتفاعات منطقه مستقر و سی مردِ محیطبان پاسدارِ جان طبیعتند. شکارچی در پی شکار است و محیطبان در پی شکارچی.
باران تند حادثه بارید
بالاتر از سیسخت راهی خاکی، کیلومترها در جنگل بلوط و سرو کوهی میپیچد تا به پاسگاه محیطبانی میرسد. منطقهی شکار ممنوع. سنجابی از درخت بالا میرود. بیاعتنا به صدای چرخ ماشین آقای «آِنت»، جانشین رئیس پارک ملی دنا. در این پاسگاه مردان محیطبان با دوربین شکاری منطقه را زیر نظر دارند.
دو ماه پیش در این منطقه شکارچیان با محیطبانان درگیر شدند که نتیجهاش زخمی شدن دو محیطبان بود. با ورود شکارچیان غیرمجاز به قصد شکار کَل و بُز سه گروه از مأمورانِ یگان حفاظت محیطزیستِ منطقه، دو شبانهروز، در کمین و تعقیب شکارچیان بودند. سرانجام در بامداد دوم اردیبهشت، حدود دو و نیم، متخلفان را در محدودهی «شنبلیهدانِ» منطقهی «میمند» رؤیت کردند.
شکارچیان در این تعقیبوگریز، مچِ دستِ علی افشار مسؤول پارک ملی دنا و پای وحید ترحمی را با تیر زدند. یک گلولهی ساچمهای هنوز در پای ترحمی باقی مانده. او بعد از سه روز استراحت به کار برگشته.
به دیوار تکیه داده و نشسته است. «ما پانزده نفر بودیم. آقای افشار رئیس پارک هم بود. با اتفاقاتی که قبلاً برای همکارانمان افتاده بود، اول جرأت اسلحه کشیدن نداشتیم. با شکارچیها که روبهرو شدیم درگیری شروع شد. اول آنها بهسرعت با ماشینهایشان به طرف ما آمدند. خودمان را کنار کشیدیم، آنقدر با سرعت میراندند که از زیر چرخ ماشینشان آتش بیرون میزد. تا مرز چهارمحالوبختیاری تعقیبشان کردیم. تا اینکه جایی ماشینشان از جاده منحرف شد و توقف کرد. درگیر شدیم، تیر اولشان به پای من خورد و بعد یک تیر ساچمهای به شکم آقای افشار اصابت کرد. بعد رگبار کلاشنیکف بود که به قصد کشت به سمت ما میآمد. یک تیر به دست افشار خورد. کمی بعد توانستیم یکیشان را بگیریم. دست خونینِ آقای افشار را بستیم و بهسمت یاسوج حرکت کردیم. ساعت سه بود که من احساس کردم پایم گرم شده، خونریزی شدید شده بود. آقای افشار را به بیمارستان شیراز رساندند و دستش که بدجور صدمه دیده بود عمل کردند. هنوز یک ساچمه در پایم است. پزشکی قانونی گفته باید یکی دو هفتهی دیگر پایم جراحی شود تا گلوله را دربیاورند.»
پس از فرارِ شکارچیان، محیطبانان موفق میشوند دو تن از آنها را در منطقه به دام بیندازند. دو شکارچی از منطقه متواری میشوند. با عملیات شناسایی متهمان فراری در سوم اردیبهشت با همکاری پلیسِ استان کهگیلویه و بویراحمد و شهرستانِ دنا، حین ورود به مخفیگاه، دستگیر و روانهی زندان شدند.
پنج سال پیش هم درگیری شکارچیان و محیطبانان به مرگ یک شکارچی و زندانی شدن اسعد تقیزاده انجامید. روزنامهها از وضعیت پیشآمده برای تقیزاده و خانوادهاش و خانوادهی شکارچیِ درگذشته زیاد نوشتند. تقیزاده در همین پاسگاه خدمت میکرد. درگیری درست روبهروی این پاسگاه در میانهی دو یالِ برفگرفتهی کوه اتفاق افتاد. میحطبانی که روز حادثه همراه تقیزاده بوده با تأسف آن روز را به خاطر میآورد: «پنجونیم صبح صدای تیر شنیدیم و اعزام شدیم، خودمان را از پاسگاه به یال کوه رساندیم. تیراندازی شد. یکی از آنها تیر خورد و در آب افتاد. همکارانم لباسشان را درآوردند تا بتوانند او را به پاسگاه برسانند. شکارچیها اول میگفتند ما او را نمیشناسیم. شکارچی جوان در این حادثه کشته شد و همکار ما اسعد تقیزاده حالا پنج سال است که در زندان است و به اعدام محکوم شده. ما که حافظ محیطزیست هستیم تلاشمان حفظ همهی موجودات است چه برسد به اینکه انسان باشد. ما محیطزیست را برای انسانها حفظ میکنیم پس دلمان نمیخواهد که حتی شکارچیها آسیب ببینند اما وقتی متخلف حاضر به توقف و تسلیم نیست و حتی به سوی محیطبان نیز شلیک میکند گاه چارهای جز دفاع نیست. اما در این میان باز هم میبینیم که محیطبان مصون نیست و دچار مشکل میشود. یادم است موقعی که همکاران ما را برای بازرسی فنی به صحنهی حادثه بردند به مأموران دولت پابند و دستبند زده بودند.»
سه سال پیش هم اینجا در ارتفاع چهار هزار و چهارصد متری دنا، در درگیری مسلحانه، یک شکارچی کشته و یک محیطبان محکوم و زندانی شد. غلامحسین خالدی محیطبان سیوهشتساله محکوم به اعدام است. خالدی هم در همین پاسگاه خدمت میکرد. او پیش از این در درگیری با محیطبانان مجروح شده و هنوز ترکش در پا دارد.
آنِت، جانشین مسؤول پارک ملی دنا، هم تجربهی درگیری با شکارچیان را دارد. «برای خود من دو اتفاق پیش آمده است. در یکی از درگیریها تیری که انداختم به سنگ خورد، کمانه کرد و به پای شکارچی خورد. خدا را گواه میگیرم که در این اتفاقات کوچکترین حمایتی نشدم. درحالیکه بارها تهدید شدهام و خسارت زیادی هم پرداختهام. در این حادثهها شکارچیها محکوم شدند و 26 میلیون دیه هم گرفتند. ما که راهزن نیستیم که بخواهیم کسی را به قتل برسانیم بلکه در راستای وظیفه و قانونِ بهکارگیری سلاح به وظیفهمان عمل میکنیم. قانونِ بهکارگیری سلاح چه میگوید؟ میگوید اگر مأموری حین انجام وظیفه مورد تعرض قرار بگیرد، اگر احساس کند جانش در خطر است، باید از اسلحهاش، چه سلاح سرد باشد چه گرم، استفاده کند. اگر شکارچی به طرفش تیر انداخت او میتواند دفاع کند. اگر غیر از این است بگویند تا اسلحهها را تحویل دهیم، با دست خالی هم که نمیشود شکارچیِ اسلحهبهدست را در کوه دستگیر کرد.»
انقراض نسل محیطبان
سی مردی که مأموریت حفاظت از نود هزار هکتار از مناطق کوهستانیترین استان کشور را دارند به جای چهار شبانهروز کار موظفی و دو روز استراحت مجبورند شش شبانهروزِ متوالی نگهبان کوهستان باشند و تنها دو روز در کنار خانواده استراحت کنند. تبدیل نشدن قرارداد کاری، به تعویق افتادن حقوق و نداشتن جیره و مزایا و حق سختی کار اصلیترین گلایهی مردان محیطبان است.
«ما به قرارداد وفاداریم اما آنها به حرف خود عمل نمیکنند. باید دستت قطع شود یا آسیب جدی ببینی تا بیمه هزینهها را بپردازد.» پیرمرد محیطبان این را میگوید و با خنده ادامه میدهد: «در یکی از جلسات آموزشی مدرس میگفت نسل یوز در حال انقراض است. یکی از همکاران دستش را بالا برد و گفت آقا اجازه! نسل ما هم در حال انقراض است.»
محیطبانی را با کار افتخاری شروع کرده از همان سالی که دنا منطقهی حفاظتشده اعلام شد. «از سال 69، 70 بهصورت همیار افتخاری وارد منطقه شدم. تا امروز چندین نوع قرارداد با ما بستهاند، اما هنوز قرارداد پیمانی نداریم و با حقوق زیر 550 هزار تومن کار میکنیم. بدون هیچ مزایایی شش شبانهروز کوه را میپاییم. با اینهمه خطر همیشه حقوقمان عقب میافتد.»
آن یکی سال 85 سربازِ محیطبان بوده، سال 88 بالاخره با او قرارداد بستند. از آن زمان تا امروز قراردادهای مختلف کارگری، کار معین و … داشته. «آقای احمدینژاد در سفر به منطقه قول داده بود قرارداد ما پیمانی شود اما نشد. ما باید در هفته 44 ساعت کار کنیم اما 148 ساعت کار میکنیم، بدون اضافهحقوق. امسال که میخواستیم استخدام شویم گفتند ردیف استخدام ندارید. امکان شرکت در آزمون استخدامی هم نداشتیم. ما نمیدانیم کوه را بپاییم یا برویم در ادارات برای حقوق و قرارداد رایزنی کنیم. سختی کار هم نمیگیریم.»
پیرمرد یادش میآید خیلی گلایهها را نگفته. چای را میسراند روی فرشِ رنگپریده که بر ایوان انداختهاند. «از آنهمه حق مأموریت و اضافهکار که باید میدادند خبری نیست. من یک سال کامل کار کردهام. هشتصد هزار تومن حق مأموریت گرفتهام. بخشی از حقوقی که میگیریم صرف جیرهی غذایی میشود. یک جیره برای خانواده، جیرهی غذایی برای ماندن در پاسگاه و جیرهای که به کوه میبریم. هزینهی چای و قند و مواد شوینده هم با خودمان است. وای اگر مهمان بیاید…» و باز میخندد.
در این ساعتی که چشم از کوه گرفتهاند مسألهها یکییکی یادشان میآید. «هزینهی سوخت خودرو را هم باید خودمان تأمین کنیم. سهمیهی سوخت برای اینهمه رفتوآمد ما کم است. بعضی همکاران خودرو شخصیشان را هم برای کار استفاده میکنند. چارهای نیست. همهچیز کم است، همهچیز.»
پیرمرد گلایه را ناتمام میگذارد و میپرسد اصلاً شما که هستید؟ از کجا آمدهاید؟ ما برای چه این درد دلها را میگوییم؟ و پیش از شنیدن توضیح باز بهخنده میگوید: «خُب همهچیز همین است که میبینید. ما در کوه زندگی میکنیم. نیرو کم است و خطر بسیار.»
مَزَن صیاد
بیشتر محیطبانان دنا خود قبلاً سودای شکار داشتهاند. اما با آغاز حفاظت ملی از دنا تفنگ را از این دوش به آن دوش انداختند و شدند سرباز زمین. سنجابها، روباهها، خرسها و درختان و رودخانهها دل به آنان سپردند و حکایت صید و صیاد جور دیگری شد. پرویز آنِت، مسؤول محیطبانان هم خود روزگاری برای شکار به دنا میآمده. «من قبلاً شکارچی بودم. روستاییانی که همجوار منطقهی دنا هستند پیش از این عشایر بودند و در کوه زندگی میکردند، و شکارچی هم بودند. آنها در طبیعت بزرگ شدهاند و با توجه به دلبستگیشان به طبیعت با آن اخت داشتند و از آن ارتزاق میکردهاند. من تا سال 68، 69 برای شکار به کوه میرفتم اما از زمانی که شنیدم قرار است این کوه را حفاظت کنیم گفتم من هم هستم. ما قسم خوردیم که از دنا حفاظت کنیم آنموقع تا توانستیم کوه رفتیم برای شکار اما الان برای حفظش تلاش میکنیم. سال 69 یک کارت افتخاری برایم صادر کردند و بعد از آن یکی دو سال نیروی روزمزد بودم. سال 71 چهارهزار تومن حقوق میگرفتم، سال 72 هفتهزار تومن، 73 یازده هزار تومن…»
زمانی مسؤول پاسگاه سیوَر بود. در هشت ماه خدمت شانزده روز به خانه رفت یعنی ماهی دو روز استراحت. «با چنگ و دندان و با کمترین امکانات دنا را حفظ کردیم. در سال 71 در کل منطقه پنجاه شکار (کل و بز و …) بود اما ما تعداد را رساندیم به سه هزار و ششصد تا. با کشته شدن مرحوم رضایی و محکوم شدن اسعد تقیزاده ضربهی سنگینی به ما وارد شد. محیطبانان دیگر احساس امنیت نداشتند و بهنوعی دلسرد شدند و آمار کاهش یافت و باز تلاش کردیم برای حفاظت و ازدیاد حیوانات. اما سه سال قبل که قتل دوم رخ داد باز هم همان افت و دلسردی اتفاق افتاد. حالا همه در بلاتکلیفی بهسر میبرند. محیطبانانِ زندانیشده هر روز با همکاران در تماسند. میپرسند پیگیریها چه شد؟ چه کارهایی کردید؟ چه کسی پیگیر پروندهی ماست، ما کی آزاد میشویم و همکاران جوابی ندارند. اینها کسانی بودند که در کوه همرزم ما بودند. خودتان را بگذارید جای ما. از یکطرف هرچه تلاش میکنیم بهجایی نمیرسیم و از طرف دیگر دلسردیم. فرضاً ما رفتیم کوه و اتفاقی افتاد. فردا احتمالش هست که ما هم به همین مشکل دچار شویم. این است که دیگر مأموران روحیهای را که باید داشته باشند ندارند.»
از نگاه آنت شکارچیان چند دسته هستند. «یکسری شکارچی داریم که حرفهای هستند و یکسری دیگر که هم شکارچی هستند و هم شرورند، مدام میروند کوه و وقتی مأموران با آنها برخورد میکنند با سنگ، تفنگ یا هر چیزی به مأمور حمله و شلیک میکنند و حاضر نمیشوند به قانون تن بدهند و مسائل را رعایت کنند، مأمور هم وظیفهاش را انجام میدهد. یکسری تعصبات هم دارد و همین سهلانگاری را برایش سخت میکند.
در این فاصله ممکن است از هر دو طرف تیراندازی شود. تیراندازی در این شرایط همراه با استرس است. محیطبان از طرفی میخواهد شکارچی را بترساند، اما ممکن است شکارچی در حال حرکت باشد یا دستِ محیطبان بلغزد و ناخودآگاه تیر به شکارچی بخورد. این قتل عمدی نیست ولی پیش میآید. وقتی پیش آمد مسؤولان و قضات باید در این فکر باشند که مأموری که اسلحه به او دادهاند برای حفظ جان و دستگیریِ متخلف تیر رها میکند. محیطبان ممکن است بعد از 22 سال حفاظت دنا دچار چنین حادثهای شود. نمیشود اسم این را قتل عمد گذاشت و عمدی تلقی کرد.»
آنت همهی این حرفها را در حال راندن نیسان دوکابین به سمت پاسگاه میمند و گذر از تنگ رواق میگوید. «حالا نمیگوییم طرف مقابل درگیری به حق و حقوق نرسد. او مورد احترام است و باید به حقش برسد ولی اینطور نباشد که مأمور مثل قاتل قصاص شود؛ اگر شد دیگر هیچ محیطبانی قادر به حفاظت از مناطق نیست و ترجیح میدهد برود کارگر ساده بشود. چون فکر میکند اینطوری برایش بهتر است تا اینکه خود را در معرض چنین خطراتی قرار بدهد. وضعیت خاصی است: از طرفی اگر شکارچی در درگیری کشته شود خانوادهای عزادار میشود و نانآور خود را از دست میدهد.»
سرپرست محیطبانان دنا هم درگیری با شکارچیان را تجربه کرده است. «در حادثهای که برای خود من پیش آمد با اینکه شکارچی زخمی شد و بعد بهبود پیدا کرد من هنوز از نظر عاطفی خودم را موظف به رسیدگی به خانوادهاش میدانم. باید تکلیفمان با قانون مشخص شود، اگر کار ما قانونی هست و اسلحه در اختیارمان گذاشتهاند باید حمایت شویم، اما اگر فاقد صلاحیت هستیم چرا اسلحه دادهاند؟ اصلاً این اسلحه از کجا میآید؟ این اسلحه را چه کسی در اختیار سازمان محیطزیست قرار میدهد؟ وزارت دفاع. اگر استفاده از آن قانونی نیست آیا اسلحه دادهاند که در خانه یا اداره نگه داریم؟»
به صدای همآوازِ دوازده گلوله
«چرا اسلحه در دست پدرم گذاشتید؟» نازنین، تنها دختر غلامحسین خالدی محیطبان، این سؤال را از مسؤولانی پرسیده بود که به استان آمده بودند. مسؤولان اما جوابی نداشتند. هیچکس جوابی نداد. اما سؤال را همهی محیطبانانِ دنا به نقل از نازنین تکرار میکنند. گفته میشود در 24 تیر دوازده گلوله از پنج اسلحهی کلاشنیکف شلیک شده است.
خالدی به «علم قاضی» و به قید «احتمالاً» قاتل فرض شده و در حکمی به اتهام قتل عمد به قصاص نفس محکوم. طبق اسناد وکلای خالدی، او و چهار همراه دیگرش مجوز حمل سلاح با عنوان ضابط قضایی و حکم مأموریت از سازمان محیطزیست را با خود داشته و برای برخورد با شکارچیان مسلح به ارتفاعات دنا رفتند تا طبق گزارش منابع محلی از کشتار حیات وحش جلوگیری کنند، که حادثه اتفاق افتاد.
به استناد قانون، گارد حفاظت محیطزیست «مأموران و محیطبانان ضابط قضایی محسوب میشوند و بههمین دلیل مجوز حمل سلاح دارند.» قانون حفاظت و بهرهبرداری از جنگلها و مراتع (مصوب 1346)، که بعد از انقلاب هم اصلاحیهای به آن اضافه شد، تصریح دارد که مأموران جنگلبانی در ردیف ضابطان دادگستری قرار دارند و محیطبانان نیز که طبق قانون مسلّح هستند باید در حکم ضابط قضایی محسوب شوند. اگر محیطبانان ضابط قضایی محسوب شوند، «قانون بهکارگیری سلاح توسط مأموران نیروهای مسلّح در موارد ضروری» (مصوب 1373) شامل آنها خواهد شد. یگان حفاظت از محیطزیست زیر نظر نیروی انتظامی تشکیل شده و نیروهای این یگان، که محیطبان هستند، ضابط قضایی محسوب میشوند. اما همواره در پروندههایی همچون پروندهی غلامحسین خالدی دربارهی ضابط قضایی محسوب شدن این نیروها با توجه به نحوهی استخدام آنها شبهاتی مطرح بوده است. پرویز آنت به این ضعف قانونی اشاره دارد.
ماه داسِ براقی است بر بالای روستای میمند، در حلقهی ستارگان درخشان. در روشناییِ نورِ ماه میشود پیش پا را دید، از روی باریکهی آب حیاط گذشت و وارد خانهی خالدی شد.
خانه به جنبوجوش میافتد. پدر و مادرِ محیطبان پایین اتاق مینشینند. زن در رفتوآمد است. دختر کنار کُمُد کِز کرده و به صحبتها گوش میدهد. خالدی در همهی تلفنهای روزانهاش سفارش میکند هوای دخترش را داشته باشند و زنش که بیمار است و پدرش که پیر است و مادرش که مدام گریه میکند. مادرِ خالدی به فکر راههای نرفته است. رایزنی با آنهایی که حرفشان خریدار داشته باشد. برای اتفاقی که افتاده سر تکان میدهد. به حال خانوادهی مقتول ناله میکند و دست آخر هیچکس نمیداند چه خواهد شد. صلوات میفرستند به محمد و آل محمد.
مهمانها که برمیخیزند، نازنین دستی زیر کمد میگرداند و سه قطعه کشک برمیدارد. کشکها را به نشان تشکر بیهیچ حرفی در دستمان میگذارد.
آنت میگوید برای کسی که همیشه در کوه بوده زندان سخت است.
دستکش شکارچی
اهالی دنا نسبتِ فامیلیِ قبیلهای دارند. غریبهای نیست. شکارچی و محیطبان هم جایی به اشتراک میرسند و همین بستگیها کار را سختتر میکند.
پیرمرد محیطبان پارسال برادرش را در پاسگاه دستگیر کرد و تحویل داد. هنوز هم خانواده با او قهرند. «برای تعهد و قرآنی که قسم خورده بودم این کار را کردم. این گذشت ماست پس لااقل باید از طرف مسؤولان توجهی ببینیم.» دیگری هم دَه باری با پسرعموی شکارچیاش درگیر شده. شکارچیان بیشتر به طمعِ فروشِ گوشت دست به شکار میزنند. لذت شکار هم هوس دیگرشان است. گوشت را در شهر میفروشند. بهتازگی گوشت گراز را هم بهجای گوشت کل و بز آب میکنند. شکارچی بدون بلد و آشنا نمیتواند شکار کند و بفروشد. «باید دستکش داشته باشید. دستکش کسی است که همه را میشناسد.»
آنت خود را دشمن شکارچی میداند نه دوست. «معمولاً تا میتوانم آنها را توجیه میکنم که دیگر اقدام به شکار نکنند. دلایل قانونی هم میآورم.
ما سه نوع شکارچی داریم. یکی آنهایی که از برخی استانها ناخودآگاه و نابلد میآیند که اتفاقی است و نمیشود با آنها برخورد تند کرد. باید به گونهای باشد که شرمنده شوند. برخی هستند در روستاها که چون همواره در کوه بودهاند و قبلاً شکار آزاد بوده، سالی یکیدوبار شاید نتوانند خودشان را کنترل کنند. برخی هم آنقدر جسور و کمفرهنگ هستند که درآمد روزمرهشان از گوشت شکار تأمین میشود و افتخار هم میکنند. لاشهی شکار را پانصد تا ششصد هزار تومان میفروشند و شاید هفتهای یکبار یا در هفته دو بار هم به شکار میآیند. با این گروه باید برخورد شود. در همین دو قتلی که اتفاق افتاد یک شکارچی هم حضور داشته که هجده فقره پروندهی شکار دارد که از طریق عکس و فیلمهای موجود ثابت شد. مقتول را هم گویا این فرد به شکار آورده بود. یعنی برخی خودشان که شکار میروند هیچ، دیگران را هم به شکار ترغیب میکنند. من خودم پسرعمویی دارم که قبلاً شکارچی بوده و خودم دو بار دستگیرش کردهام که البته دیگر شکار نرفت. من با او بد نیستم اما نمیخواهم رابطهای هم داشته باشم که از من انتظاری داشته باشند. ما اغلب شکارچیها را میشناسیم چون برخی بارها دستگیر شدهاند و تخلف کردهاند.»
شکارچی تنها تهدیدِ محیطبان نیست. احتمال سقوط از ارتفاع، مارزدگی، حملهی حیوانات، کمبود اکسیژن در ارتفاع، بروز بیماری ناگهانی در کوه و دوری از کمکهای اولیه و … «ما سه نفر سه شبانهروز در منطقه بودیم. تنگهی باریکی بود که مجبور شدیم سنگچینی کنیم. دست یکی از همکاران را مار زد. او دستش را با چاقو برید که شش بخیه خورد. خون از دست او میچکید که پای یکی دیگر از همکاران در آبشار سُر خورد. بیسیم و موبایل خط نمیداد. دست آخر ساعت دو شب بود که توانستیم با عشایر منطقه ارتباط برقرار کنیم و بخواهیم به کمکمان بیایند. این منطقه صعبالعبور است.»
دشمنِ شکار
85 سال از تصویب اولین احکام قانونی شکار گذشته است. 111 محیطبان تاکنون در درگیریها در پارکهای ملی و جنگلهای کشور جان دادهاند. درگیری در مناطق ادامه دارد. شکارچیان اما هنوز در پی شکارند و سربازان زمین در تلاش برای پایان دادن به آن. پرویز آنت معتقد است ضعف قوانین و آموزش، کمبود نیرو و فقرِ فرهنگی اصلیترین موانع حفظ محیطزیست هستند.
مقررات حفاظت از حیات وحش در ۱۳۳۵ به تصویب مجلس وقت رسید و کانون شکار و صید تشکیل شد. اعضای این کانون هم علاقمندان به شکار و صید بودند و هم وزیر کشور و رئیس ستاد ارتش عضو آن. «سازمان شکاربانی و نظارت بر صید در ۱۳۴۶ جای کانون شکار را گرفت. این سازمان دولتی با آموزش شکاربانان آغاز به کار کرد. در این زمان مناطقی با عنوان پارک وحش مورد حفاظت قرار گرفت. با مطرح شدن مسائل زیستمحیطی در جهان در ۱۳۵۰ با عنوان «سازمان حفاظت محیطزیست» به فعالیت ادامه داد و براساس استانداردهای بینالمللی مناطقی را بهصورت مناطق چهارگانه مورد حفاظت قرار داد. چهل سال گذشته، تعداد مناطق حفاظتشده به ۱۵۳ منطقه رسیده اما فقط دو هزار و هفتصد محیطبان چشموگوش سازمان برای حفاظت از هکتارها جنگل و کوه و تالاب هستند. استاندارد بینالمللی میگوید هر محیطبان باید از دو هزار هکتار عرصهی خشکی و هزار هکتار عرصهی تالابی حفاظت کند، با این حساب ایران به یازده هزار محیطبان نیاز دارد.
آنت در کوهها به سمت پاسگاه سیوَر در مرز استان چهارمحال و بختیاری و اصفهان میراند و از کمبودها میگوید. «قبل از حفاظت از محیطزیست باید آموزش را از مدارس ابتدایی تا مقاطع بالاتر شروع کرد؛ بهویژه در این استانی که شکار زیاد انجام میشود و تنوع زیستی زیادی دارد، باید کار فرهنگی کرد وگرنه چه کسی باید به وضعیت فعلی جواب دهد؟ جوابگوی اینهمه هزینهای که برای حفاظت مناطق صورت گرفته کیست؟ مشکلات باید ریشهای حل شود.»
او هنوز شکارچیان گذشته را بهترین نیروهای محیطبانی میداند. «شیوهی بهکارگیری مأموران اشتباه است. برای ما تجربه شده، سال گذشته نیروهایی پذیرفته شدند که جواب محیطبانیِ این منطقه را نمیدهد. محیطبان فارغالتحصیل، یا دانشجویی که فقط در کلاس درس نشسته، نمیتواند محیطبان باشد. چون تجربهی کافی ندارد اما کسی که عمری را در طبیعت گذرانده و از نظر فیزیکی آماده است و علاقه به طبیعت دارد، میتواند این کار را انجام دهد. آموزش محیطبان با آموزش نظامی فرق میکند باید شیوهی راه رفتن را بلد باشند. دوربینکِشی و مکانشناسی برای راه بستن بر متخلفان را بداند و بتواند ضمن دستگیری آنها را ارشاد کند تا منصرف شوند. اینها عواملی است که باید به محیطبان آموزش داده شود. یکی از عوامل این حوادث کمدقتی و کمتجربگی است. وقتی میگویند قانونِ بهکارگیری سلاح باید اجرا شود، باید در لحظهی درگیری حواسش جمع باشد که اگر تیراندازی کرد، آن قانون رعایت شود. باید در این فکر باشیم که در چه نقطهای او را دستگیر کنیم که کمترین آسیب وارد شود و به شلیک تیر هوایی هم نیاز نباشد. این برمیگردد به آموزش و اینکه اداره باید از نیروهای باتجربه و کسانی که شکارچی بودهاند برای حفظ طبیعت استفاده کنند. محیطبان شبیه شکارچی است. او باید بتواند شکارچی را بگیرد و تحویل قانون بدهد.»
این همهی وظایف محیطبان نیست. «محیطبان باید مانع از تخریب طبیعت، آلودگی و زمینخواری شود. جنگل را از آتشسوزی نجات دهد. با این کمبودِ نیرو، گاه در برخی پاسگاهها تنها یک نفر محیطبان حضور دارد. خوب او باید مراقب پاسگاه باشد یا کوه؟ مگر پرنده است که از این کوه به آن کوه بپرد؟ فرض که به کوه رفت و شکارچی را هم پیدا کرد، بهتنهایی چه کار میتواند بکند؟
افزایش نیرو باید با موقعیت مناطق متناسب باشد. تا کمبودها جبران نشود، نمیتوانیم بگوییم در آینده وضعمان بهتر میشود یا محیطزیست حفظ خواهد شد. واقعیت همین است.»
آخرین حادثه برای آنت پنج روز پیش اتفاق افتاد: «دم غروب در حال برگشت از سرکشی بودم که یکی از بچهها از پاسگاه «خف» زنگ زد و گفت تیراندازی شده، ما میرویم طرف شکارچیها، شما هم بیایید. من چند تا از نیروها را برداشتم و رفتم. تا ساعت هشت با آنها تماس داشتیم، اما بیسیم قطع شد و موبایل هم. ما نقطهای را بسته بودیم. تا ساعت دوازده کشیک میدادیم که یکیشان آمد روی خط و گفت من همکارم را گم کردهام؛ نمیدانم از کمر پرت شده یا شکارچیها او را زدهاند. زنگ زدیم به یگان حفاظت ادارهی محیطزیست و اعلام کردیم که ما هم به منطقه میرویم شما هم بیایید، شاید بلایی سرش آمده باشد. ساعت یک از پاسگاه خف حرکت کردیم، ساعت دو به منطقه رسیدیم و خوشبختانه همکاری را که گم شده بود بعد از یک ساعتونیم جستوجو پیدا کردیم. تعدادی از نیروها در کوه ماندند تا اگر شکارچیها برگشتند، مانع شوند. ما دمدمای صبح، گرسنه به پاسگاه رسیدیم. کار ما اینگونه است: در شب و کوه و سیاهی …»
شتر دیدی ندیدی
رویارویی با شکارچیان تلاش زیادی لازم ندارد. همین که در ترمینال یاسوج سوار ماشین میشویم دو شکارچی در داممان هستند. شکارچی جوانتر راننده است و شکارچیِ مُسنتر مسافر. شکارچی جوان صدای ضبط ماشین را زیاد کرده. بیست کیلومتر به سمت سپیدان پیش رفتیم که با صدای خفهای میگوید بیست فشنگ قدیمی دارد که میخواهد شلیکشان کند. شاید این بیست فشنگ قدیمی اسم رمز شکارچیان باشد، چون با این جمله بحث شکارچیان بالا میگیرد و پیش میرود.
«ما در تهران هم شکار (کل و بز) میزنیم. اینجا در دنا شکار زیاد است. یک کیلو گوشت شکارِ اینجا بهاندازهی بیست کیلو شکار خراسان ارزش دارد. قلهی دنا و کوههای شیراز هم شکارهای خوبی دارند. مسیرها را باید پیدا کرد.»
راننده نمیخواهد عقب بماند «بله. من در دنا زیاد شکار کردهام باید سعی کنی که محیطبانها نگیرندت وگرنه وای به حالت! آنجا شکاربان دارد. بچههای کهگیلویه هستند. اگر شکار کردی با تیر میزنندت. اگر نزده باشی نمیزنند. ولی تحویل دادگاه میدهند. چون منطقهی ممنوعه است. در منطقهی ممنوعه نباید اسلحه داشته باشی اما اگر شکار هم کرده باشی که واویلا است.»
راننده هفتهای یک بار در دنا شکار میکند. گوشت را به قدر احتیاج میخورد و به همپیالهها میدهد. باقی را میفروشد. به آشنا میفروشند. شکارچی به کسی اعتماد ندارد. «شتر دیدی ندیدی. ما مشتری را میشناسیم. امروز همه مُخبرند. در خانه هم همه را میپایند.»
اسلحهی شکار هم دولول است و هم تکلول اما اگر شکار دورتر باشد، «برنُو» گزینهی خوبی است. «باید سعی کنی تیرِ کاری بزنی. چون اگر شکار زخمی شد دیگر نمیشود گرفتش. باید مراقب بود. امکان دارد شکاربان را هم بزنی. الان یکی از دوستانم به جرم قتل زندان است.»
دوست شکارچی پنج سال پیش با اسلحهی بیصدا به محیطبانان شلیک کرده است. دوست دیگرش هم که کَلی را زده بوده به پرداخت ششصد هزار تومان وجه نقد و تحمل سه ماه زندان محکوم شده و اکنون در انتظار نتیجهی اعتراض به حکم دادگاه است.
راننده در هیاهوی صدای خواننده بلندبلند حرف میزند. «اینجا نزدیک سپیدان هم کبک هست که شکار میکنیم. آخرین بار یک بچهبُز کوهی گرفتم که خوردیمش. گوشتش عالی است.»
شکارچی مست خاطرات شکار است و کوههای سبز را نشان میدهد. «بهترین فصل شکار آذرماه فصل جفتگیریشان است. کمتر اتفاق افتاده دست خالی از شکار برگردم. دنا خرس هم دارد. میدانید گوشت خرس به چه دردی میخورد؟»
شکارچیِ میانسال سؤال را بیجواب نمیگذارد. «کیسهی صفرا و روغن خرس دارو است. تقریباً یک شیشه روغن صد تا دویست هزار تومان ارزش دارد.»
شکارچیِ جوان قدرت بازو را به رخ میکشد. «من لاشهی حیوان هفتادکیلویی را تنهایی برمیدارم. آدم از شوقِ شکار انرژی پیدا میکند.»
راننده دیشب کباب کبک کوهی خورده. به مسافران صندلی عقب تعارفی هم میکند که در سفر بعدی به یاسوج مهمانش باشیم. شکارچیها شماره تلفن ردوبدل میکنند. «سی تیر یا ده تیر بدون صدا. اگر گیر آوردی زنگ بزن.»
دستگاه ضبط صدا را خاموش میکنیم. به شیراز رسیدهایم. اینجا صید و صیاد حکایتِ عاشقیت در شعرهای سعدی و حافظ است.
نرگس جودکی
شمال باختری استان کهگیلویه و بویراحمد، 35 کیلومتر پس از یاسوج، کوهها و صخرهها پشتبههمداده ایستادهاند. چشمهها میجوشند و صدای طبیعت بلوطزاران را پر کرده. اینجا سالهای سال است صدای شلیک گلوله دل حیات وحش را میلرزاند. منطقهی حفاظتشدهی دنا نود هزار هکتار وسعت دارد. ده پاسگاه در ارتفاعات منطقه مستقر و سی مردِ محیطبان پاسدارِ جان طبیعتند. شکارچی در پی شکار است و محیطبان در پی شکارچی.
باران تند حادثه بارید
بالاتر از سیسخت راهی خاکی، کیلومترها در جنگل بلوط و سرو کوهی میپیچد تا به پاسگاه محیطبانی میرسد. منطقهی شکار ممنوع. سنجابی از درخت بالا میرود. بیاعتنا به صدای چرخ ماشین آقای «آِنت»، جانشین رئیس پارک ملی دنا. در این پاسگاه مردان محیطبان با دوربین شکاری منطقه را زیر نظر دارند.
دو ماه پیش در این منطقه شکارچیان با محیطبانان درگیر شدند که نتیجهاش زخمی شدن دو محیطبان بود. با ورود شکارچیان غیرمجاز به قصد شکار کَل و بُز سه گروه از مأمورانِ یگان حفاظت محیطزیستِ منطقه، دو شبانهروز، در کمین و تعقیب شکارچیان بودند. سرانجام در بامداد دوم اردیبهشت، حدود دو و نیم، متخلفان را در محدودهی «شنبلیهدانِ» منطقهی «میمند» رؤیت کردند.
شکارچیان در این تعقیبوگریز، مچِ دستِ علی افشار مسؤول پارک ملی دنا و پای وحید ترحمی را با تیر زدند. یک گلولهی ساچمهای هنوز در پای ترحمی باقی مانده. او بعد از سه روز استراحت به کار برگشته.
به دیوار تکیه داده و نشسته است. «ما پانزده نفر بودیم. آقای افشار رئیس پارک هم بود. با اتفاقاتی که قبلاً برای همکارانمان افتاده بود، اول جرأت اسلحه کشیدن نداشتیم. با شکارچیها که روبهرو شدیم درگیری شروع شد. اول آنها بهسرعت با ماشینهایشان به طرف ما آمدند. خودمان را کنار کشیدیم، آنقدر با سرعت میراندند که از زیر چرخ ماشینشان آتش بیرون میزد. تا مرز چهارمحالوبختیاری تعقیبشان کردیم. تا اینکه جایی ماشینشان از جاده منحرف شد و توقف کرد. درگیر شدیم، تیر اولشان به پای من خورد و بعد یک تیر ساچمهای به شکم آقای افشار اصابت کرد. بعد رگبار کلاشنیکف بود که به قصد کشت به سمت ما میآمد. یک تیر به دست افشار خورد. کمی بعد توانستیم یکیشان را بگیریم. دست خونینِ آقای افشار را بستیم و بهسمت یاسوج حرکت کردیم. ساعت سه بود که من احساس کردم پایم گرم شده، خونریزی شدید شده بود. آقای افشار را به بیمارستان شیراز رساندند و دستش که بدجور صدمه دیده بود عمل کردند. هنوز یک ساچمه در پایم است. پزشکی قانونی گفته باید یکی دو هفتهی دیگر پایم جراحی شود تا گلوله را دربیاورند.»
پس از فرارِ شکارچیان، محیطبانان موفق میشوند دو تن از آنها را در منطقه به دام بیندازند. دو شکارچی از منطقه متواری میشوند. با عملیات شناسایی متهمان فراری در سوم اردیبهشت با همکاری پلیسِ استان کهگیلویه و بویراحمد و شهرستانِ دنا، حین ورود به مخفیگاه، دستگیر و روانهی زندان شدند.
پنج سال پیش هم درگیری شکارچیان و محیطبانان به مرگ یک شکارچی و زندانی شدن اسعد تقیزاده انجامید. روزنامهها از وضعیت پیشآمده برای تقیزاده و خانوادهاش و خانوادهی شکارچیِ درگذشته زیاد نوشتند. تقیزاده در همین پاسگاه خدمت میکرد. درگیری درست روبهروی این پاسگاه در میانهی دو یالِ برفگرفتهی کوه اتفاق افتاد. میحطبانی که روز حادثه همراه تقیزاده بوده با تأسف آن روز را به خاطر میآورد: «پنجونیم صبح صدای تیر شنیدیم و اعزام شدیم، خودمان را از پاسگاه به یال کوه رساندیم. تیراندازی شد. یکی از آنها تیر خورد و در آب افتاد. همکارانم لباسشان را درآوردند تا بتوانند او را به پاسگاه برسانند. شکارچیها اول میگفتند ما او را نمیشناسیم. شکارچی جوان در این حادثه کشته شد و همکار ما اسعد تقیزاده حالا پنج سال است که در زندان است و به اعدام محکوم شده. ما که حافظ محیطزیست هستیم تلاشمان حفظ همهی موجودات است چه برسد به اینکه انسان باشد. ما محیطزیست را برای انسانها حفظ میکنیم پس دلمان نمیخواهد که حتی شکارچیها آسیب ببینند اما وقتی متخلف حاضر به توقف و تسلیم نیست و حتی به سوی محیطبان نیز شلیک میکند گاه چارهای جز دفاع نیست. اما در این میان باز هم میبینیم که محیطبان مصون نیست و دچار مشکل میشود. یادم است موقعی که همکاران ما را برای بازرسی فنی به صحنهی حادثه بردند به مأموران دولت پابند و دستبند زده بودند.»
سه سال پیش هم اینجا در ارتفاع چهار هزار و چهارصد متری دنا، در درگیری مسلحانه، یک شکارچی کشته و یک محیطبان محکوم و زندانی شد. غلامحسین خالدی محیطبان سیوهشتساله محکوم به اعدام است. خالدی هم در همین پاسگاه خدمت میکرد. او پیش از این در درگیری با محیطبانان مجروح شده و هنوز ترکش در پا دارد.
آنِت، جانشین مسؤول پارک ملی دنا، هم تجربهی درگیری با شکارچیان را دارد. «برای خود من دو اتفاق پیش آمده است. در یکی از درگیریها تیری که انداختم به سنگ خورد، کمانه کرد و به پای شکارچی خورد. خدا را گواه میگیرم که در این اتفاقات کوچکترین حمایتی نشدم. درحالیکه بارها تهدید شدهام و خسارت زیادی هم پرداختهام. در این حادثهها شکارچیها محکوم شدند و 26 میلیون دیه هم گرفتند. ما که راهزن نیستیم که بخواهیم کسی را به قتل برسانیم بلکه در راستای وظیفه و قانونِ بهکارگیری سلاح به وظیفهمان عمل میکنیم. قانونِ بهکارگیری سلاح چه میگوید؟ میگوید اگر مأموری حین انجام وظیفه مورد تعرض قرار بگیرد، اگر احساس کند جانش در خطر است، باید از اسلحهاش، چه سلاح سرد باشد چه گرم، استفاده کند. اگر شکارچی به طرفش تیر انداخت او میتواند دفاع کند. اگر غیر از این است بگویند تا اسلحهها را تحویل دهیم، با دست خالی هم که نمیشود شکارچیِ اسلحهبهدست را در کوه دستگیر کرد.»
انقراض نسل محیطبان
سی مردی که مأموریت حفاظت از نود هزار هکتار از مناطق کوهستانیترین استان کشور را دارند به جای چهار شبانهروز کار موظفی و دو روز استراحت مجبورند شش شبانهروزِ متوالی نگهبان کوهستان باشند و تنها دو روز در کنار خانواده استراحت کنند. تبدیل نشدن قرارداد کاری، به تعویق افتادن حقوق و نداشتن جیره و مزایا و حق سختی کار اصلیترین گلایهی مردان محیطبان است.
«ما به قرارداد وفاداریم اما آنها به حرف خود عمل نمیکنند. باید دستت قطع شود یا آسیب جدی ببینی تا بیمه هزینهها را بپردازد.» پیرمرد محیطبان این را میگوید و با خنده ادامه میدهد: «در یکی از جلسات آموزشی مدرس میگفت نسل یوز در حال انقراض است. یکی از همکاران دستش را بالا برد و گفت آقا اجازه! نسل ما هم در حال انقراض است.»
محیطبانی را با کار افتخاری شروع کرده از همان سالی که دنا منطقهی حفاظتشده اعلام شد. «از سال 69، 70 بهصورت همیار افتخاری وارد منطقه شدم. تا امروز چندین نوع قرارداد با ما بستهاند، اما هنوز قرارداد پیمانی نداریم و با حقوق زیر 550 هزار تومن کار میکنیم. بدون هیچ مزایایی شش شبانهروز کوه را میپاییم. با اینهمه خطر همیشه حقوقمان عقب میافتد.»
آن یکی سال 85 سربازِ محیطبان بوده، سال 88 بالاخره با او قرارداد بستند. از آن زمان تا امروز قراردادهای مختلف کارگری، کار معین و … داشته. «آقای احمدینژاد در سفر به منطقه قول داده بود قرارداد ما پیمانی شود اما نشد. ما باید در هفته 44 ساعت کار کنیم اما 148 ساعت کار میکنیم، بدون اضافهحقوق. امسال که میخواستیم استخدام شویم گفتند ردیف استخدام ندارید. امکان شرکت در آزمون استخدامی هم نداشتیم. ما نمیدانیم کوه را بپاییم یا برویم در ادارات برای حقوق و قرارداد رایزنی کنیم. سختی کار هم نمیگیریم.»
پیرمرد یادش میآید خیلی گلایهها را نگفته. چای را میسراند روی فرشِ رنگپریده که بر ایوان انداختهاند. «از آنهمه حق مأموریت و اضافهکار که باید میدادند خبری نیست. من یک سال کامل کار کردهام. هشتصد هزار تومن حق مأموریت گرفتهام. بخشی از حقوقی که میگیریم صرف جیرهی غذایی میشود. یک جیره برای خانواده، جیرهی غذایی برای ماندن در پاسگاه و جیرهای که به کوه میبریم. هزینهی چای و قند و مواد شوینده هم با خودمان است. وای اگر مهمان بیاید…» و باز میخندد.
در این ساعتی که چشم از کوه گرفتهاند مسألهها یکییکی یادشان میآید. «هزینهی سوخت خودرو را هم باید خودمان تأمین کنیم. سهمیهی سوخت برای اینهمه رفتوآمد ما کم است. بعضی همکاران خودرو شخصیشان را هم برای کار استفاده میکنند. چارهای نیست. همهچیز کم است، همهچیز.»
پیرمرد گلایه را ناتمام میگذارد و میپرسد اصلاً شما که هستید؟ از کجا آمدهاید؟ ما برای چه این درد دلها را میگوییم؟ و پیش از شنیدن توضیح باز بهخنده میگوید: «خُب همهچیز همین است که میبینید. ما در کوه زندگی میکنیم. نیرو کم است و خطر بسیار.»
مَزَن صیاد
بیشتر محیطبانان دنا خود قبلاً سودای شکار داشتهاند. اما با آغاز حفاظت ملی از دنا تفنگ را از این دوش به آن دوش انداختند و شدند سرباز زمین. سنجابها، روباهها، خرسها و درختان و رودخانهها دل به آنان سپردند و حکایت صید و صیاد جور دیگری شد. پرویز آنِت، مسؤول محیطبانان هم خود روزگاری برای شکار به دنا میآمده. «من قبلاً شکارچی بودم. روستاییانی که همجوار منطقهی دنا هستند پیش از این عشایر بودند و در کوه زندگی میکردند، و شکارچی هم بودند. آنها در طبیعت بزرگ شدهاند و با توجه به دلبستگیشان به طبیعت با آن اخت داشتند و از آن ارتزاق میکردهاند. من تا سال 68، 69 برای شکار به کوه میرفتم اما از زمانی که شنیدم قرار است این کوه را حفاظت کنیم گفتم من هم هستم. ما قسم خوردیم که از دنا حفاظت کنیم آنموقع تا توانستیم کوه رفتیم برای شکار اما الان برای حفظش تلاش میکنیم. سال 69 یک کارت افتخاری برایم صادر کردند و بعد از آن یکی دو سال نیروی روزمزد بودم. سال 71 چهارهزار تومن حقوق میگرفتم، سال 72 هفتهزار تومن، 73 یازده هزار تومن…»
زمانی مسؤول پاسگاه سیوَر بود. در هشت ماه خدمت شانزده روز به خانه رفت یعنی ماهی دو روز استراحت. «با چنگ و دندان و با کمترین امکانات دنا را حفظ کردیم. در سال 71 در کل منطقه پنجاه شکار (کل و بز و …) بود اما ما تعداد را رساندیم به سه هزار و ششصد تا. با کشته شدن مرحوم رضایی و محکوم شدن اسعد تقیزاده ضربهی سنگینی به ما وارد شد. محیطبانان دیگر احساس امنیت نداشتند و بهنوعی دلسرد شدند و آمار کاهش یافت و باز تلاش کردیم برای حفاظت و ازدیاد حیوانات. اما سه سال قبل که قتل دوم رخ داد باز هم همان افت و دلسردی اتفاق افتاد. حالا همه در بلاتکلیفی بهسر میبرند. محیطبانانِ زندانیشده هر روز با همکاران در تماسند. میپرسند پیگیریها چه شد؟ چه کارهایی کردید؟ چه کسی پیگیر پروندهی ماست، ما کی آزاد میشویم و همکاران جوابی ندارند. اینها کسانی بودند که در کوه همرزم ما بودند. خودتان را بگذارید جای ما. از یکطرف هرچه تلاش میکنیم بهجایی نمیرسیم و از طرف دیگر دلسردیم. فرضاً ما رفتیم کوه و اتفاقی افتاد. فردا احتمالش هست که ما هم به همین مشکل دچار شویم. این است که دیگر مأموران روحیهای را که باید داشته باشند ندارند.»
از نگاه آنت شکارچیان چند دسته هستند. «یکسری شکارچی داریم که حرفهای هستند و یکسری دیگر که هم شکارچی هستند و هم شرورند، مدام میروند کوه و وقتی مأموران با آنها برخورد میکنند با سنگ، تفنگ یا هر چیزی به مأمور حمله و شلیک میکنند و حاضر نمیشوند به قانون تن بدهند و مسائل را رعایت کنند، مأمور هم وظیفهاش را انجام میدهد. یکسری تعصبات هم دارد و همین سهلانگاری را برایش سخت میکند.
در این فاصله ممکن است از هر دو طرف تیراندازی شود. تیراندازی در این شرایط همراه با استرس است. محیطبان از طرفی میخواهد شکارچی را بترساند، اما ممکن است شکارچی در حال حرکت باشد یا دستِ محیطبان بلغزد و ناخودآگاه تیر به شکارچی بخورد. این قتل عمدی نیست ولی پیش میآید. وقتی پیش آمد مسؤولان و قضات باید در این فکر باشند که مأموری که اسلحه به او دادهاند برای حفظ جان و دستگیریِ متخلف تیر رها میکند. محیطبان ممکن است بعد از 22 سال حفاظت دنا دچار چنین حادثهای شود. نمیشود اسم این را قتل عمد گذاشت و عمدی تلقی کرد.»
آنت همهی این حرفها را در حال راندن نیسان دوکابین به سمت پاسگاه میمند و گذر از تنگ رواق میگوید. «حالا نمیگوییم طرف مقابل درگیری به حق و حقوق نرسد. او مورد احترام است و باید به حقش برسد ولی اینطور نباشد که مأمور مثل قاتل قصاص شود؛ اگر شد دیگر هیچ محیطبانی قادر به حفاظت از مناطق نیست و ترجیح میدهد برود کارگر ساده بشود. چون فکر میکند اینطوری برایش بهتر است تا اینکه خود را در معرض چنین خطراتی قرار بدهد. وضعیت خاصی است: از طرفی اگر شکارچی در درگیری کشته شود خانوادهای عزادار میشود و نانآور خود را از دست میدهد.»
سرپرست محیطبانان دنا هم درگیری با شکارچیان را تجربه کرده است. «در حادثهای که برای خود من پیش آمد با اینکه شکارچی زخمی شد و بعد بهبود پیدا کرد من هنوز از نظر عاطفی خودم را موظف به رسیدگی به خانوادهاش میدانم. باید تکلیفمان با قانون مشخص شود، اگر کار ما قانونی هست و اسلحه در اختیارمان گذاشتهاند باید حمایت شویم، اما اگر فاقد صلاحیت هستیم چرا اسلحه دادهاند؟ اصلاً این اسلحه از کجا میآید؟ این اسلحه را چه کسی در اختیار سازمان محیطزیست قرار میدهد؟ وزارت دفاع. اگر استفاده از آن قانونی نیست آیا اسلحه دادهاند که در خانه یا اداره نگه داریم؟»
به صدای همآوازِ دوازده گلوله
«چرا اسلحه در دست پدرم گذاشتید؟» نازنین، تنها دختر غلامحسین خالدی محیطبان، این سؤال را از مسؤولانی پرسیده بود که به استان آمده بودند. مسؤولان اما جوابی نداشتند. هیچکس جوابی نداد. اما سؤال را همهی محیطبانانِ دنا به نقل از نازنین تکرار میکنند. گفته میشود در 24 تیر دوازده گلوله از پنج اسلحهی کلاشنیکف شلیک شده است.
خالدی به «علم قاضی» و به قید «احتمالاً» قاتل فرض شده و در حکمی به اتهام قتل عمد به قصاص نفس محکوم. طبق اسناد وکلای خالدی، او و چهار همراه دیگرش مجوز حمل سلاح با عنوان ضابط قضایی و حکم مأموریت از سازمان محیطزیست را با خود داشته و برای برخورد با شکارچیان مسلح به ارتفاعات دنا رفتند تا طبق گزارش منابع محلی از کشتار حیات وحش جلوگیری کنند، که حادثه اتفاق افتاد.
به استناد قانون، گارد حفاظت محیطزیست «مأموران و محیطبانان ضابط قضایی محسوب میشوند و بههمین دلیل مجوز حمل سلاح دارند.» قانون حفاظت و بهرهبرداری از جنگلها و مراتع (مصوب 1346)، که بعد از انقلاب هم اصلاحیهای به آن اضافه شد، تصریح دارد که مأموران جنگلبانی در ردیف ضابطان دادگستری قرار دارند و محیطبانان نیز که طبق قانون مسلّح هستند باید در حکم ضابط قضایی محسوب شوند. اگر محیطبانان ضابط قضایی محسوب شوند، «قانون بهکارگیری سلاح توسط مأموران نیروهای مسلّح در موارد ضروری» (مصوب 1373) شامل آنها خواهد شد. یگان حفاظت از محیطزیست زیر نظر نیروی انتظامی تشکیل شده و نیروهای این یگان، که محیطبان هستند، ضابط قضایی محسوب میشوند. اما همواره در پروندههایی همچون پروندهی غلامحسین خالدی دربارهی ضابط قضایی محسوب شدن این نیروها با توجه به نحوهی استخدام آنها شبهاتی مطرح بوده است. پرویز آنت به این ضعف قانونی اشاره دارد.
ماه داسِ براقی است بر بالای روستای میمند، در حلقهی ستارگان درخشان. در روشناییِ نورِ ماه میشود پیش پا را دید، از روی باریکهی آب حیاط گذشت و وارد خانهی خالدی شد.
خانه به جنبوجوش میافتد. پدر و مادرِ محیطبان پایین اتاق مینشینند. زن در رفتوآمد است. دختر کنار کُمُد کِز کرده و به صحبتها گوش میدهد. خالدی در همهی تلفنهای روزانهاش سفارش میکند هوای دخترش را داشته باشند و زنش که بیمار است و پدرش که پیر است و مادرش که مدام گریه میکند. مادرِ خالدی به فکر راههای نرفته است. رایزنی با آنهایی که حرفشان خریدار داشته باشد. برای اتفاقی که افتاده سر تکان میدهد. به حال خانوادهی مقتول ناله میکند و دست آخر هیچکس نمیداند چه خواهد شد. صلوات میفرستند به محمد و آل محمد.
مهمانها که برمیخیزند، نازنین دستی زیر کمد میگرداند و سه قطعه کشک برمیدارد. کشکها را به نشان تشکر بیهیچ حرفی در دستمان میگذارد.
آنت میگوید برای کسی که همیشه در کوه بوده زندان سخت است.
دستکش شکارچی
اهالی دنا نسبتِ فامیلیِ قبیلهای دارند. غریبهای نیست. شکارچی و محیطبان هم جایی به اشتراک میرسند و همین بستگیها کار را سختتر میکند.
پیرمرد محیطبان پارسال برادرش را در پاسگاه دستگیر کرد و تحویل داد. هنوز هم خانواده با او قهرند. «برای تعهد و قرآنی که قسم خورده بودم این کار را کردم. این گذشت ماست پس لااقل باید از طرف مسؤولان توجهی ببینیم.» دیگری هم دَه باری با پسرعموی شکارچیاش درگیر شده. شکارچیان بیشتر به طمعِ فروشِ گوشت دست به شکار میزنند. لذت شکار هم هوس دیگرشان است. گوشت را در شهر میفروشند. بهتازگی گوشت گراز را هم بهجای گوشت کل و بز آب میکنند. شکارچی بدون بلد و آشنا نمیتواند شکار کند و بفروشد. «باید دستکش داشته باشید. دستکش کسی است که همه را میشناسد.»
آنت خود را دشمن شکارچی میداند نه دوست. «معمولاً تا میتوانم آنها را توجیه میکنم که دیگر اقدام به شکار نکنند. دلایل قانونی هم میآورم.
ما سه نوع شکارچی داریم. یکی آنهایی که از برخی استانها ناخودآگاه و نابلد میآیند که اتفاقی است و نمیشود با آنها برخورد تند کرد. باید به گونهای باشد که شرمنده شوند. برخی هستند در روستاها که چون همواره در کوه بودهاند و قبلاً شکار آزاد بوده، سالی یکیدوبار شاید نتوانند خودشان را کنترل کنند. برخی هم آنقدر جسور و کمفرهنگ هستند که درآمد روزمرهشان از گوشت شکار تأمین میشود و افتخار هم میکنند. لاشهی شکار را پانصد تا ششصد هزار تومان میفروشند و شاید هفتهای یکبار یا در هفته دو بار هم به شکار میآیند. با این گروه باید برخورد شود. در همین دو قتلی که اتفاق افتاد یک شکارچی هم حضور داشته که هجده فقره پروندهی شکار دارد که از طریق عکس و فیلمهای موجود ثابت شد. مقتول را هم گویا این فرد به شکار آورده بود. یعنی برخی خودشان که شکار میروند هیچ، دیگران را هم به شکار ترغیب میکنند. من خودم پسرعمویی دارم که قبلاً شکارچی بوده و خودم دو بار دستگیرش کردهام که البته دیگر شکار نرفت. من با او بد نیستم اما نمیخواهم رابطهای هم داشته باشم که از من انتظاری داشته باشند. ما اغلب شکارچیها را میشناسیم چون برخی بارها دستگیر شدهاند و تخلف کردهاند.»
شکارچی تنها تهدیدِ محیطبان نیست. احتمال سقوط از ارتفاع، مارزدگی، حملهی حیوانات، کمبود اکسیژن در ارتفاع، بروز بیماری ناگهانی در کوه و دوری از کمکهای اولیه و … «ما سه نفر سه شبانهروز در منطقه بودیم. تنگهی باریکی بود که مجبور شدیم سنگچینی کنیم. دست یکی از همکاران را مار زد. او دستش را با چاقو برید که شش بخیه خورد. خون از دست او میچکید که پای یکی دیگر از همکاران در آبشار سُر خورد. بیسیم و موبایل خط نمیداد. دست آخر ساعت دو شب بود که توانستیم با عشایر منطقه ارتباط برقرار کنیم و بخواهیم به کمکمان بیایند. این منطقه صعبالعبور است.»
دشمنِ شکار
85 سال از تصویب اولین احکام قانونی شکار گذشته است. 111 محیطبان تاکنون در درگیریها در پارکهای ملی و جنگلهای کشور جان دادهاند. درگیری در مناطق ادامه دارد. شکارچیان اما هنوز در پی شکارند و سربازان زمین در تلاش برای پایان دادن به آن. پرویز آنت معتقد است ضعف قوانین و آموزش، کمبود نیرو و فقرِ فرهنگی اصلیترین موانع حفظ محیطزیست هستند.
مقررات حفاظت از حیات وحش در ۱۳۳۵ به تصویب مجلس وقت رسید و کانون شکار و صید تشکیل شد. اعضای این کانون هم علاقمندان به شکار و صید بودند و هم وزیر کشور و رئیس ستاد ارتش عضو آن. «سازمان شکاربانی و نظارت بر صید در ۱۳۴۶ جای کانون شکار را گرفت. این سازمان دولتی با آموزش شکاربانان آغاز به کار کرد. در این زمان مناطقی با عنوان پارک وحش مورد حفاظت قرار گرفت. با مطرح شدن مسائل زیستمحیطی در جهان در ۱۳۵۰ با عنوان «سازمان حفاظت محیطزیست» به فعالیت ادامه داد و براساس استانداردهای بینالمللی مناطقی را بهصورت مناطق چهارگانه مورد حفاظت قرار داد. چهل سال گذشته، تعداد مناطق حفاظتشده به ۱۵۳ منطقه رسیده اما فقط دو هزار و هفتصد محیطبان چشموگوش سازمان برای حفاظت از هکتارها جنگل و کوه و تالاب هستند. استاندارد بینالمللی میگوید هر محیطبان باید از دو هزار هکتار عرصهی خشکی و هزار هکتار عرصهی تالابی حفاظت کند، با این حساب ایران به یازده هزار محیطبان نیاز دارد.
آنت در کوهها به سمت پاسگاه سیوَر در مرز استان چهارمحال و بختیاری و اصفهان میراند و از کمبودها میگوید. «قبل از حفاظت از محیطزیست باید آموزش را از مدارس ابتدایی تا مقاطع بالاتر شروع کرد؛ بهویژه در این استانی که شکار زیاد انجام میشود و تنوع زیستی زیادی دارد، باید کار فرهنگی کرد وگرنه چه کسی باید به وضعیت فعلی جواب دهد؟ جوابگوی اینهمه هزینهای که برای حفاظت مناطق صورت گرفته کیست؟ مشکلات باید ریشهای حل شود.»
او هنوز شکارچیان گذشته را بهترین نیروهای محیطبانی میداند. «شیوهی بهکارگیری مأموران اشتباه است. برای ما تجربه شده، سال گذشته نیروهایی پذیرفته شدند که جواب محیطبانیِ این منطقه را نمیدهد. محیطبان فارغالتحصیل، یا دانشجویی که فقط در کلاس درس نشسته، نمیتواند محیطبان باشد. چون تجربهی کافی ندارد اما کسی که عمری را در طبیعت گذرانده و از نظر فیزیکی آماده است و علاقه به طبیعت دارد، میتواند این کار را انجام دهد. آموزش محیطبان با آموزش نظامی فرق میکند باید شیوهی راه رفتن را بلد باشند. دوربینکِشی و مکانشناسی برای راه بستن بر متخلفان را بداند و بتواند ضمن دستگیری آنها را ارشاد کند تا منصرف شوند. اینها عواملی است که باید به محیطبان آموزش داده شود. یکی از عوامل این حوادث کمدقتی و کمتجربگی است. وقتی میگویند قانونِ بهکارگیری سلاح باید اجرا شود، باید در لحظهی درگیری حواسش جمع باشد که اگر تیراندازی کرد، آن قانون رعایت شود. باید در این فکر باشیم که در چه نقطهای او را دستگیر کنیم که کمترین آسیب وارد شود و به شلیک تیر هوایی هم نیاز نباشد. این برمیگردد به آموزش و اینکه اداره باید از نیروهای باتجربه و کسانی که شکارچی بودهاند برای حفظ طبیعت استفاده کنند. محیطبان شبیه شکارچی است. او باید بتواند شکارچی را بگیرد و تحویل قانون بدهد.»
این همهی وظایف محیطبان نیست. «محیطبان باید مانع از تخریب طبیعت، آلودگی و زمینخواری شود. جنگل را از آتشسوزی نجات دهد. با این کمبودِ نیرو، گاه در برخی پاسگاهها تنها یک نفر محیطبان حضور دارد. خوب او باید مراقب پاسگاه باشد یا کوه؟ مگر پرنده است که از این کوه به آن کوه بپرد؟ فرض که به کوه رفت و شکارچی را هم پیدا کرد، بهتنهایی چه کار میتواند بکند؟
افزایش نیرو باید با موقعیت مناطق متناسب باشد. تا کمبودها جبران نشود، نمیتوانیم بگوییم در آینده وضعمان بهتر میشود یا محیطزیست حفظ خواهد شد. واقعیت همین است.»
آخرین حادثه برای آنت پنج روز پیش اتفاق افتاد: «دم غروب در حال برگشت از سرکشی بودم که یکی از بچهها از پاسگاه «خف» زنگ زد و گفت تیراندازی شده، ما میرویم طرف شکارچیها، شما هم بیایید. من چند تا از نیروها را برداشتم و رفتم. تا ساعت هشت با آنها تماس داشتیم، اما بیسیم قطع شد و موبایل هم. ما نقطهای را بسته بودیم. تا ساعت دوازده کشیک میدادیم که یکیشان آمد روی خط و گفت من همکارم را گم کردهام؛ نمیدانم از کمر پرت شده یا شکارچیها او را زدهاند. زنگ زدیم به یگان حفاظت ادارهی محیطزیست و اعلام کردیم که ما هم به منطقه میرویم شما هم بیایید، شاید بلایی سرش آمده باشد. ساعت یک از پاسگاه خف حرکت کردیم، ساعت دو به منطقه رسیدیم و خوشبختانه همکاری را که گم شده بود بعد از یک ساعتونیم جستوجو پیدا کردیم. تعدادی از نیروها در کوه ماندند تا اگر شکارچیها برگشتند، مانع شوند. ما دمدمای صبح، گرسنه به پاسگاه رسیدیم. کار ما اینگونه است: در شب و کوه و سیاهی …»
شتر دیدی ندیدی
رویارویی با شکارچیان تلاش زیادی لازم ندارد. همین که در ترمینال یاسوج سوار ماشین میشویم دو شکارچی در داممان هستند. شکارچی جوانتر راننده است و شکارچیِ مُسنتر مسافر. شکارچی جوان صدای ضبط ماشین را زیاد کرده. بیست کیلومتر به سمت سپیدان پیش رفتیم که با صدای خفهای میگوید بیست فشنگ قدیمی دارد که میخواهد شلیکشان کند. شاید این بیست فشنگ قدیمی اسم رمز شکارچیان باشد، چون با این جمله بحث شکارچیان بالا میگیرد و پیش میرود.
«ما در تهران هم شکار (کل و بز) میزنیم. اینجا در دنا شکار زیاد است. یک کیلو گوشت شکارِ اینجا بهاندازهی بیست کیلو شکار خراسان ارزش دارد. قلهی دنا و کوههای شیراز هم شکارهای خوبی دارند. مسیرها را باید پیدا کرد.»
راننده نمیخواهد عقب بماند «بله. من در دنا زیاد شکار کردهام باید سعی کنی که محیطبانها نگیرندت وگرنه وای به حالت! آنجا شکاربان دارد. بچههای کهگیلویه هستند. اگر شکار کردی با تیر میزنندت. اگر نزده باشی نمیزنند. ولی تحویل دادگاه میدهند. چون منطقهی ممنوعه است. در منطقهی ممنوعه نباید اسلحه داشته باشی اما اگر شکار هم کرده باشی که واویلا است.»
راننده هفتهای یک بار در دنا شکار میکند. گوشت را به قدر احتیاج میخورد و به همپیالهها میدهد. باقی را میفروشد. به آشنا میفروشند. شکارچی به کسی اعتماد ندارد. «شتر دیدی ندیدی. ما مشتری را میشناسیم. امروز همه مُخبرند. در خانه هم همه را میپایند.»
اسلحهی شکار هم دولول است و هم تکلول اما اگر شکار دورتر باشد، «برنُو» گزینهی خوبی است. «باید سعی کنی تیرِ کاری بزنی. چون اگر شکار زخمی شد دیگر نمیشود گرفتش. باید مراقب بود. امکان دارد شکاربان را هم بزنی. الان یکی از دوستانم به جرم قتل زندان است.»
دوست شکارچی پنج سال پیش با اسلحهی بیصدا به محیطبانان شلیک کرده است. دوست دیگرش هم که کَلی را زده بوده به پرداخت ششصد هزار تومان وجه نقد و تحمل سه ماه زندان محکوم شده و اکنون در انتظار نتیجهی اعتراض به حکم دادگاه است.
راننده در هیاهوی صدای خواننده بلندبلند حرف میزند. «اینجا نزدیک سپیدان هم کبک هست که شکار میکنیم. آخرین بار یک بچهبُز کوهی گرفتم که خوردیمش. گوشتش عالی است.»
شکارچی مست خاطرات شکار است و کوههای سبز را نشان میدهد. «بهترین فصل شکار آذرماه فصل جفتگیریشان است. کمتر اتفاق افتاده دست خالی از شکار برگردم. دنا خرس هم دارد. میدانید گوشت خرس به چه دردی میخورد؟»
شکارچیِ میانسال سؤال را بیجواب نمیگذارد. «کیسهی صفرا و روغن خرس دارو است. تقریباً یک شیشه روغن صد تا دویست هزار تومان ارزش دارد.»
شکارچیِ جوان قدرت بازو را به رخ میکشد. «من لاشهی حیوان هفتادکیلویی را تنهایی برمیدارم. آدم از شوقِ شکار انرژی پیدا میکند.»
راننده دیشب کباب کبک کوهی خورده. به مسافران صندلی عقب تعارفی هم میکند که در سفر بعدی به یاسوج مهمانش باشیم. شکارچیها شماره تلفن ردوبدل میکنند. «سی تیر یا ده تیر بدون صدا. اگر گیر آوردی زنگ بزن.»
دستگاه ضبط صدا را خاموش میکنیم. به شیراز رسیدهایم. اینجا صید و صیاد حکایتِ عاشقیت در شعرهای سعدی و حافظ است.
نرگس جودکی
متاسفانه نسبت فامیلی بین شکارچی و محیط بان، فقط به ضرر شکاربان یا محیط بان شده.از طرفی در دهدشت من دیدم وقتی شکارچی را تحویل دادگستری دادند،با جریمه سبک، سریعا آزاد شد.نسبت فامیلی بین شکاربان و شکارچی شاید بی تاثیر باشد ولی همین نسبت بین شکارچی و دادستان یا قاضی بارها باعث آزاد گذاشتن دست شکارچی شده..
این قضیه نسبت فامیلی در استان ک وب سرمنشاء همه عقب ماندگیها وبدبختی هاست: نسبت فامیلی شکارچی وشکاربان.نسبت فامیلی پیمانکار وناظر. نسبت فامیلی پلیس ومجرم و... راهش هم استفاده از نیروی غیربومی است.