گوناگون

اینطور سلطان بانو شدم!

اینطور سلطان بانو شدم!

پارسینه: «زندگي درمقاطعي فرصتهايي به ما ميدهد تا اصل راه زندگي خويش را بيابيم و من خوشبخت بودم كه آن فرصت را دريافتم بيدرنگ»

خودش چنين خلاصه و ساده از روايت روزهاي زندگي دختري جوان ميگويد كه 20 ساله است كه عاشق ميشود «عشق به نقش آفريني و بازيگري و شور اين عشق نيرويي ميشود براي گذر از سدهاي نه «نميشود نبايد نميتواني»...

با گلاب آدینه ایفاگر نقشهای کلیدی تئاتر در اتاق گريم سالن نمايش چهارسو به گفت و گو نشستيم. فرصت كم بود تا شروع اجراي ديگري اين بار در نمايشي با نام (بيوههاي غمگين سالار جنگ) نمايشي به كارگرداني شهابالدین حسينپور و بازيگراني كه صميمي بازي ميكنند.
چهره پرداز صورت او را نقشي تازه ميداد كه گفت (شروع كنيم) و همان شد كه هرچه رنگها حقيقت نقش چهره او را محو ميكردند او پررنگتر از حقيقت سيرت و سير زندگي خود اينگونه گفت كه ميخوانيد.

به سالهاي گذشته برگرديم
«نه! نه! حرفش را هم نزنيد از گذشته نميگويم»
ميخواستيم در ابتداي بحث از پدرتان ياد كنيم؛ آقاي حسينقلي مستعان، مردي كه به سلطان پاورقي ايران مشهور بود...
خيلي ممنونم كه از پدر من ياد كرديد.
مگر ميشود از گلاب آدينه گفت و از پدرشان ياد نكرد...
بله پدر نيز روزنامه نگار بود و با هم همكار بوديد.
بله؟ البته ايشان استاد هستند.
زماني كه دختربچهاي كوچك بودم نميدانستم به هنر علاقه دارم، اصلاً نميدانستم هنر چيست كه بخواهم يا نخواهم به آن علاقهمند باشم. يادم ميآيد هر وقت انشا مينوشتم و براي پدر ميخواندم ميگفت:« حالا لازم نكرده زياد به انشا توجه كني برو سر درس رياضي، علوم...» بعدها متوجه شدم كه هميشه سعي داشتند ما را از دنياي هنر دور نگهدارند.

چرا؟! خودشان كه دنيايشان دنياي هنر بود، مينوشتند، «بينوايان» ويكتور هوگو را ترجمه ميكردند و پاورقيهايشان كه رقيب ندارد!

نميدانم، شايد فكر ميكردند دنياي هنر مسيرخوبي براي دخترانشان نيست. شايد هم از جانب مسئولان فرهنگي احساس بيمهري ميكردند و يا شايد آينده هنر را در كشور روشن نميديدند.

و اما چگونه شد كه شما، يعني كوچكترين فرزند خانواده ميتواند از اين سد گذر كند؟ دختر كوچك خانواده بودن، اثرگذار بود يا نه؟ خودتان بگوييد.

هركدام از ما در كنار زندگي روزمره خود روياهايي داريم كه امكان دسترسي به آنها دشوار است ولي گاهي شرايطي پيش ميآيد كه اگر هوشيار باشيم ميتوانيم براي رسيدن به خواستمان استفاده كنيم. براي من به خاطر موقعيتي كه در خانواده پيش آمد شرايط مناسب جور شد كه به سرعت از آن بهره بردم به كلاس تئاتر در دانشگاه ملي (شهيد بهشتي) رفتم و ادامه ماجرا...

تا آنجا كه ميدانم پدر آمد و تماشاگر نخستين نمايشي شد كه شما بازيگر آن بوديد و پس از آن بود كه ديگر مانع حركت شما در مسيري كه انتخاب كرديد نشد. از آن روز و سخني كه بين شما و پدري كه دوست نداشت دخترش در دنياي هنر باشد ولي ميديد كه او راه خود را رفته و بر صحنه نقش ميآفريند بگوييد؟ چه گفت و چگونه شد كه رضايت به ماندن شما در دنياي هنر داد...

به دليل همان شرايط پيش آمده خانوادگي ايشان نتوانستند مانع من شوند.بخصوص كه مطابق ميل ايشان به دانشگاه رفته بودم و درسم تمام شده بود.

در جايي خواندم كه پدرتان به ديدن نمايش «خاطرات و كابوسهاي يك جامه دار» آمد و بعد از پايان اجرا به شما گفت: «هر غلطي ميخواهي بكني بكن، ولي من يك روز از خيابان رد نشوم ببينم سر سينما نوشته به اشتراك گلاب مستعان»
بله اين جمله معروف پدرم است.
كه باعث شد نام فاميلتان را تغيير دهيد؟
بله
اما ميان اين همه فاميل چرا «آدينه»؟
يك جمع دوستانه بود كه در آن جمع خانم سوسن تسليمي نيز بود، بحث تغيير فاميلم مطرح شد و هر يك از دوستان نامي ميگفت و درنهايت خانم تسليمي«آدينه» را پيشنهاد داد كه مورد توجه همه و از جمله خودم قرار گرفت و همان شد كه گلاب مستعان شد گلاب آدينه.

هم در دوره قبل از انقلاب سال 57 و هم پس از آن درفضاي هنر حضور داشتيد وقتي نگاهي گذرا به سالهاي فعاليت هنري خود مياندازيد و ميخواهيد در چند جمله كوتاه از تفاوتهاي اين دو مقطع زماني بگوييد چه ميگوييد؟

تا آن جايي كه يادم ميآيد از قديم تا به امروز پيوسته با چنگ و دندان نمايش به صحنه برده ايم.

عدهاي ميگويند بازي حسي تئاتر را زيبا جلوه ميدهد و گروهي هم بازي تكنيكي را از جذابيت اين هنر ميدانند اعتقاد شما چيست؟
هر دو همزمان با هم، در بازيگري اين دو اصل جدا نشدني هستند. اين دو واژه، اين دو عنصر و اين دو تعريف از هم جدا نيست.
يعني با تجربه حضور در فضاي تئاتر نميشود به يك بازيگر حرفهاي مبدل شد و حتماً بايد به شيوه آكادميك تكنيكهاي نمايش را آموخت؟

كسي كه تجربي بازيگري را آغاز كرده است اگر علاقهمند به پيشرفت و بيشتر دانستن باشد حتماً دنبال آموختن آكادميك اين هنر ميرود، منظورم لزوماً دانشگاه نيست، وقتي تجربه بازيگر بيشتر ميشود آگاهانهتر درك ميكند كه چگونه از تكنيك و حس در كنار هم براي رسيدن به كارآكتر مورد نظر و كارآكتر ملموستر استفاده كند.

به خاطرات سريال مشهور سلطان و شبان برگرديم. به ظاهر قرار نبود كه گلاب آدينه اين نقش را بازي كند و داريوش فرهنگ و مهدي هاشمي معتقد بودند كه او براي بازي در اين نقش مناسب نيست، اما به دليل اظهار علاقه بهرام بيضايي به بازي او در تئاتر «دايره گچي قفقازي» هاشمي و فرهنگ هم ميپذيرند كه اين نقش خاطره انگيز را گلاب آدينه بازي كند.

بله با تمام بازيگراني كه فكر ميكردند مناسب نقش هستند صحبت كرده بودند ولي به نتيجه نرسيدند.من هم هرچه گفتم:«از من تست بگيريد» قبول نكردند و ميگفتند:«نه، اين نقش براي تو مناسب نيست چون ايست و منش لازم سلطان بانويي را نداري!!»

اين روند ادامه داشت تا زماني كه شبي بهرام بيضايي بازي مرا در نمايش (دايره گچي قفقازي) به كارگرداني خود داريوش فرهنگ به او يادآوري كرد و گفت: «چرا از گلاب استفاده نميكني» خانم تسليمي هم بلافاصله گفت: «ديدي داريوش، ده بار بهت گفتم گلاب ازهمه مناسبتر است...» و بدين ترتيب من سلطان بانو شدم.

اگر گلاب آدينه دانشجوي كلاس مهدي هاشمي نميشد و شما در مسير زندگي هم قرار نميگرفتيد تصور ميكنيد اكنون گلاب آدينه كجا بود و چه ميكرد؟

اين مواجه شدن با هم يكي از آن شرايطي بود كه ابتداي گفتوگو از آنها گفتم، واقعاً نميدانم اگر اين موقعيت ايجاد نميشد اكنون هر يك كجا بوديم، اصلاً نميتوانم تصور كنم. قطعاً اگر بر اين باور باشيم كه دنيا براساس خواست ما ميچرخد و يا بنابر اعتقادي، ما با نيتهاي قلبي خود خواسته هايمان را مانند آهن ربا جذب ميكنيم برخورد ما دو نفر از اين مقوله بوده است.

گفتيد كه در تئاتر بايد سختي كشيد تا نمايشي را به صحنه برد و اما ما سالها دوري تماشاگران از سالنهاي نمايش را پشت سر گذاشتيم و اين روزها شاهد بازگشت اين مردم قهركرده با صحنه نمايش هستيم، مردماني كه اين روزها پيگيرند كه كجا و چه نمايشي در حال اجراست و خود را ميرسانند تا نگاهشان دور از خلق آفريني هنرمندانشان نماند، از اين بازگشت بگوييد...

بيشك نمايشهاي خوبي بر صحنه رفته است، هيچ چيزي به اندازه نمايش يا فيلم مناسب تماشاگر را به سالن نميكشاند.

وقتي در اتاق گريم، عكاس از شما تصوير بر ميداشت زماني كه از شما خواست كنار يك ديوار صاف بدون هيچ پشت زمينهاي بنشينيد، آنجا بود كه با حركات نمايشي سعي كرديد نقش فردي را بازي كنيد كه در حال گفتوگوست و مثل خيليها تنها بر صندلي ننشستيد انگار بيرون از صحنه نيز بازي ميكنيد.
همه ما درتمام روز در حال بازيگري هستيم پس بهتر است سعي كنيم بازيگران خوبي باشيم، به اندازه بازي كنيم و سر كسي كلاه نگذاريم.

به نظر میرسد خیلی دغدغه آموزش به جوانان را داريد، اين دغدغه شما برگرفته از چيست؟
به قول شما كه گفتيد اين حس به خاطر سالها تدريس است، همانطور كه خودم مشتاق هستم علي رغم سن وسال تجربه ام نقطه ضعف و اشكالاتم را به من گوشزد كنند من هم سعي ميكنم كاستيهايي را كه در همكاران و همبازي هايم ميبينم تا آنجايي كه برايشان آزاردهنده نباشد يادآوري كنم چون دوست دارم در كنار كساني بازي كنم كه درخشان و كم نقصترين باشند.

كار كردن باتجربه ها دركنار كم تجربه ها در هر شغل و حرفهاي سختيهايي را دارد، بسياري هستند که چنين همراهي دلچسبشان نيست و اگر مجبور نباشند در چنين شرايطي قرار نميگيرند ولي شما بدون هيچ اجباري خود انتخاب كرديد، براي كارگردانان جوان بازي كنيد از نگاه شما پيوند پيشكسوت با جوانان چه تأثيري در فضاي هنر يك كشور خواهد داشت؟

جمع اين دو گروه اگر كله شق و خشك مغز نباشند برآيند بسيار مثبتي دارد و كارهاي ارائه شده توسط آنها كمتر معيوب خواهد بود.
بازيگري در توصيف يك جمله اي از نگاه گلاب آدينه چيست؟

در يك جمله كه نميتوانم بگويم، ولي در چند جمله شايد بشود گفت بازيگري عمل و عكسالعمل است كه به مناسبتهاي گوناگون در مقابل شرايط و افراد گوناگون از ما سر ميزند، حال جلوي دوربين فيلمبرداري باشد يا صحنه تئاتر يا صحنه زندگي.

به نظر ميرسد كه نسل شما هنر بازيگري را جديتر دنبال ميكرد، اين مسأله را برگرفته از چه ميدانيد؟

بدين صورت كه شما ميگوييد نگاه نميكنم، نسل امروز هم قدرت خلق آثار هنري و تفكر و ديد خاص و متفاوت خودشان را دارند و چه بسا پيشرفتهتر و اصلاً رمز بقا و تداوم همين است وگرنه انديشه و هنر به سقوط ختم ميشد.
قبول نداريد كه در دوران شما جوانان پرانگيزه تر و منظمتر بودند؟

نه قبول ندارم. احتمالاً آن موقع كه امثال من وارد اين عرصه شديم به نظر بزرگترهايمان سر به هوا و كم انگيزه ميآمديم. وقتي هنوز بازيگر جواني هستيم و درك درست و جامعي به خصوص از عمق اين حرفه و هنر نداريم در دنياهايي سير ميكنيم كه بخشي از آن مربوط به صحنه و نمايش و بازيگري است ولي به تدريج كه از سطح دور ميشويم اندك، اندك همه چيز در مقابل عظمت دنياي هنر رنگ ميبازد و تازه آنجا متوجه ميشويم كه در اول راهي هستيم كه انتها ندارد.

بازي شما خاص است. با اين حال هر فردي الگويي دارد كه اگر ديگران نميدانند ولي او هدايت كننده مسير راهش شده است، اين فرد براي شما كيست؟

كتمان نميكنم كه خوشحالم از اينكه تصورتان در مورد من چنين است چون هركسي دوست دارد شبيه خودش باشد ولي اين معناي الگو و نمونه نداشتن نيست. الگوي بازيگري براي من آقاي مهدي هاشمي و خانم سوسن تسليمي هستند چون خوشبختانه كارم را با آنها شروع كردم. بازيگراني كه مرا چه در تمرينها و چه در اجراها مبهوت و شگفت زده خود ميكردند تا به امروز اين دو الگو را جلوي چشم دارم و سعي ميكنم در جديت كار، رسيدن به نقش و جسارت به اجرا در آوردن ايدهها از آنها تقليد كنم.

وقتي اصلي را از فردي ياد ميگيريد كاملاً مشخص است كه به آن استاد هميشه احترام قائل هستيد و اما از آن لحظههاي بيشماري كه در زندگيتان بوده است كه آموخته ايد بگوييد.
به نظرم آموزش دادن بيشتر از آنكه به درد ديگران بخورد به كار خود شخص ميآيد، آدميزاد فراموشكار است و خيلي زود احساس كامل و بينقص بودن به او دست ميدهد.من با يادآوري اشكالات به ديگران در واقع آن را به صداي بلند براي خودم ميگويم تا فراموشم نشود.امكان لغزش هر لحظه وجود دارد.
چرا دوست نداريد به شما استاد بگويند؟

چون استاد نيستم.استاد مقامي است كه در لفظ نيست در مرتبهاي است كه بيهيچ شكسته نفسي و تواضعي من فرسنگها با آن فاصله دارم.

هر بازيگري در كنار دهها و دهها نقشي كه در طول سالهاي حرفهاي خود بازي ميكند هميشه يك كاراكتر خاص ، آن نقشي كه هنوز بازي نكرده را دوست دارد. آن نقش در نظر شما كدام بوده است؟

نقشي پر از آوا. درجايي از نمايش «سلطان مار» سلطان مار به خانم نگار ميگويد مرا نامي بگذار. خانم نگار پاسخ ميدهد: اسمها از آسمان ميآيند، نام تو در راه است.
من از اين كلام استاد وام ميگيرم و معتقدم نقشها از آسمان ميرسند و نقش من در راه است.وظيفه من اين است كه خود را آماده و سرپا نگهدارم كه اگر نقش مطلوب از آسمان رسيد من در مقابلش ناتوان نباشم.

از اينجا، اين تئاتر و كنار خواهر خود حميده مستعان بودن بگوييد؟
اتفاقي شد كه آمد، يك ريسك بود، نميدانستم چه ميشود يعني همه دلهره داشتند كه زمان اجراي عمومي حميده چگونه بازي خواهد كرد، مقابل آن همه تماشاگر هول ميشود؟ بازي خود را گم ميكند؟ آنجا كه بايد بيايد و آنجا كه بايد برود يادش ميماند؟...

درمورد حميده خانم قبل از شروع نميدانستيم يعني هنوز هم مطمئن نيستيم زمان اجرا حميده، چگونه بازي خواهد كرد، نقش يادش ميماند يا نه ولي خوشحالم كه كنار ماست و بيشتر خوشحالم كه توانستهايم نوري به زندگي يكنواخت و دور از اجتماع او بتابانيم و با اين حضور به خانوادههايي كه فرزندان عقب مانده ذهني چون حميده خانم دارند اندك اميدي بدهيم.

در مورد نورا هم اينگونه بگويم كه او از كودكي در كارگاههاي بازيگري همراهم بود و دور از چشم ما تمام.

براي بحث آخر از ناگفته هاي هنر تأثيرگذار تئاتر بگوييد...
مثل هميشه تشويق و دعوت میکردم از مردم براي رفتن به سالنهاي تئاتر.تئاتر فرهنگسازي و اوقات فراغت را به بهترين و زيباترين شكل پر ميكند. فقط حضور پررنگ تماشاگران مسئولان را متوجه اين نياز به هنر ميكند.سالن نمايش بدون تماشاگر فقط يك انباري است.

به نظر شما پيام كساني كه پاركينگ مهمترين مركز تئاتر كشور را خراب ميكنند و به جاي آن پاساژ ميسازند چيست؟

غير از اين است كه تماشاگران در مضيقه بيفتند و از خير تئاتر رفتن بگذرند؟ غير از اين معنا ميدهد كه لباس و كفش و كيف و ساندويچ براي مردم ضروريتر است تا تئاتر و اين معركه بازيها. هرسال تعداد زيادي از فرزندان ما در رشتههاي گوناگون تئاتر از دانشگاهها فارغ التحصيل ميشوند حيف نيست محلي براي كار كردن نداشته باشند؟مردم بايد با هجوم خود به سالنهاي نمايش كشور مجلسيان و دولتيان و متوليان فرهنگي كشور را مجبور كنند كه به تداوم اين هنر، بسيار جدي و اساسي بينديشند نه در حد يك تفنن زودگذر مخصوص گروهي خاص و اندك.

آزاده مختاری/روزنامه ایران

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار