گوناگون

شعر آیت الله وحید خراسانی: وحيدم من اگر در جرم و تقصير...سگي بودم شدم در كوي تو پير

شعر آیت الله وحید خراسانی: وحيدم من اگر در جرم و تقصير...سگي بودم شدم در كوي تو پير


علي اي محرم اسرار مكتوم

علي اي حق از حق محرم

علي اي آفتاب برج تنريل

علي اي گوهر درياي تاويل

علي اي ام الكتاب آفرينش

علي چشم و چراغ اهل بينش

علي اسم رضي بي مثال است

علي وجه مضيي ذوالجلال است

علي جنب القوي حق مطلق

علي راهست سوي حضرت حق

علي در غيب مطلق سر الاسرار

علي در مشهد حق نور الانور

علي هم وزن ثقل اكبر

علي عرش خدا را هست لنگر

علي جبل المتني عقل و دين است

امام الاولين و الاخرين است

علي اي پرده دار پرده غيب

بر افكن پرده از اسرار (لاريب)

به دانايي ز كنه كون آگاه

به هنگام توانايي يد الله

بود خال لب او نقطه باء

به ظاهر اسم و در باطن مسمي

خم ابروي او چوگان كونين

كه جز احمد رسد به قاب قوسين

در اوج عزتعالي بر تقدس

به هنگام تنزل فيض القدس

جهان بودي سراسر شام ديجور

نبودي گر در او اين آيه نور

در آن ظلمت كه اين آب حيات است

خليل عشق و حضر عقل مات است

گشايد گر زبان فصل الخطابست

چو لب فرو بندد علم الكتاب است

به تشريع و به تكوين جان تن اوست

ولي الله نائم بالسن اوست

ببخشد در ركوع خاتم گدا را

به سجده جان و دل داده خدا را

بلي الخلق و بلي الحق در علي جمع

فلك پروانه رخسار اين شمع

شب اسراء به خلوتگاه معبود

لسان الله علي ، احمد ، اذن بود

كلام الله ناطق شد از آن شب

كه حق با لهجه او گفت مطلب

لسان الصدق او در آخرين است

دليل ره براي اولين است

چه موزون تر بود قد و قامت

كه ميزان است در روز قيامت

چو قهر حق بلرزاند جهان را

بود لنگر زمين آسمان را

در اين حاك آنچه بنهفته ز اسرار

چو گويد ( مالها ) گردد پديدار

ز آدم تا مسيحا بسته لب را

مگر بگشايد او اسرار رب را

نگاهي گر كند آن ماه رخسار

به خورشيد فلك ماند ز رفتار

كسي كه نزد آن اعلي علي است

همو بر ما سوي يكسر ولي است

تويي صبح ازل بنما تنفس

تا كه روشن شود آفاق و انفس

كه موسي آنچه را ناديده در طور

ببيند در نجف نور علي نور

توئي در كنج عزلت كنز مخفي

بيا بيرون كه هستي تاج هستي

تو در شب شاهد الغيوبي

تو اندر روز ستار العيوبي

تو نور الله انور در نمودي

ضياء الله از هر وجودي

تو ساقي زلال لايزالي

تو فيض بي زوال جهان فاني

تو اول واردي در روز موعود

تو اول شاهدي در يوم مشهود

لواي احمد در دست بايد

علمدار خدا را چون تو شايد

نه تنها پيش تو پشت فلك خم

كه آدم تا مسيحا زير پرچم

اگر بي تو نبودي ناثص آئين

نبود ( اليوم اكملت لكم دين )

تو چون هستي ولي عصمه الدين

ندارد دين و آئين بي تو تضمين

به دوش مصطفي چون پا نهادي

قدم بر طاق ((او ادني)) نهادي

به جاي دست حق پا را تو بگذار

كه اين باشد يدالله را سزاوار

نباشد جز تو ثاني مصطفي را

تويي در (انما) ثالث خدا را

چو در تو نور خدا ديد

تو را ديد و براي خود پسنديد

چو آن سيرت در اين صورت قلم زد

بر خود تبارك گفت كاين رقم زد

اگر بر ما سوي شد مصطفي سر

بر آن سر مرتضي شد تاج افسر

بود فيض مقدس سايه تو

ز عق و وهم برتر پايه تو

تو را چون قبله عالم خدا خواست

به يمن مولد تو كعبه را ساخت

خدا را خانه زادي چون تو بايد

كه لوث لات و عزي زدايد

شد از نام خدا نام تو مشتق

ز قيد ما سوي روح تو مطلق

كليد علم حق باشد زبانت

لسان الله پنهان در دهانت

((سلوني)) گو تو در جاي پيمبر

بكش روح القدس را زير منبر

چو بگشايي لب معجز نما را

چو بنمائي كف مشكل گشا را

برد آن دم مسيحا را ر سر هوش

كند موسي يد بيضا را فراموش

متاع جان چو آوردي به بازار

به (من يشتري ) خدايت شد خريدار

به جاي مصطفي خفتي شب تار

كه از خواب تو عالم گشت بيدار

زدي بر فرق كفر و شرك ضربت

ز جن و انس بردي گوي سبقت

كجا عدل تو آيد در عبادت

كه ثاني اثنين حقي در شهادت

بنه بر سر تو تاج ((لافتي)) را

به دوش افكن رداي (( هل اتي )) را

بيا با جلو طه و يس

نشين بر مسند ختم النبيين

كه آدم تا به خاتم جمله يكسر

نمايان گردد از اندام ((حيدر))

از آن سوزم كه بر تخت سليمان

نشسته ديو آصف زير فرمان

اقيلوني نشسته بر سر كار

سلوني لب فرو بسته ز گفتار

گهي بر دوش عقل كل سواري

چو خورشيدي كه در نصف النهاري

گهي در چنگ دوناني گرفتار

به مانند قمر درعقرب تار

نواي حقي اندر سوز و در ساز

يد الهي گهي بسته گهي باز

بر افلاك ار بتابي آفتابي

اگر بر خاك خوابي بو ترابي

بيا و پرچم حق را بر افراز

كه حق گردد به عدل تو سر افراز

گره بگشا دمي زان راز پنهان

به تورات و به انجيل و به قرآن

چو بگشايي لب از اسرار تنزيل

فرو ريز به پايت بال جبريل

به محراب عبادت چون قدم زد

قدم در عرصه ملك عدم زد

همه پيغمبران محو نيازش

ز سوره ي انبياء در نمازش

كه لرزد عرش او با قلب آرام

شده در ذكر حق يكباره ادغام

همه سر گشته او از شوق ديدار

دل از كف داده و داده به دلدار

كه ثارالله ناگه بر زمين ريخت

فغان شيرازه توحيد بگسيخت

چو فرق فرقدان شمشير سائيد

قمر منشق شد و بگرفت خورشيد

زمين و آسمان اندر تب و تاب

كه خون آلوده گشته روي مهتاب

فلك خون در غمش از ديده مي سفت

علي فزت و رب الكعبه مي گفت

تعالي الله از ين اعجوبه دهر

خدا را مظهر اندر لطف در قهر

گوش فلك كر به شب از ناله اش

پشت خيبر خم به روز از پنجه اش

بلرزاند ز هيبت ملك امكان

ولي خود لرزد از آه يتيمان

ز جزر و مد آن بحر فضائل

خرد سر گشته پا مانده در گل

چه گويم منز اوصاف كمالش

ببين حق در جمال و در جلالش

چو باشد حيره الكمل صفاتش

خدا مي داند و اسرار ذاتش

به وصفش بس كه باشد ظل ممتد

ز ديهور ز ديهار و ز سرمد

(( وحيدم )) من اگر در جرم و تقصير

سگي بودم شدم در كوي تو پير

بر آن خواني كه يك عالم نشسته

سگي هم در كنارش پا شكسته

تو كه قاتل به خوان خود بخواني

نپندارم كه اين سگ را براني

ارسال نظر

  • ناشناس

    حفظه الله

  • محمدمهدي صفايي

    سلام
    ممكنه برخي اين شعر رو توجيهي براي عمل نادرستشون در هيئت‌ها قرار بدن،
    اما...
    ببينيد، بايد بين تعبير کنايي يا تشبيهات که گاهي در احاديث و اشعار بزرگان استفاده ميشود و عمل برخي هيپتي‌ها که به جاي اوصاف نيک سگ شکل ظاهري سگان را به خود مي‌گيرند و با افسار به گردن انداختن و عوعو کردن و سگم سگم گفتن خود را از مقام انساني به مقام حيواني نجس‌العين تنزل ميدهند تفاوت قايل شد.
    اينکه انساني صفات نيک برخي حيوانات را که مناسب شان آدميت است در خود زنده کند زيباست اما اينکه رفتار ظاهري حيوانات راانجام دهد پسنديده نيست.
    همان معصومان عزيزي که ما را به آموختن برخي صفات نيک از حيوانات ترغيب کرده‌اند در احاديثي ديگر سگ را نجس‌العين دانسته‌اند و منفور ترين افراد را به سگان تشبيه کرده‌اند و همانان درباره ارزش مقام انساني و انسانيت و برتري او بر موجودات ديگر نيز سخنان ارزشمندي بيان کرده‌اند.
    پس راه را غلط نرويم. نيکي را بايد آموخت حتي از سگان اما ترجيح دهيم همواره همان انساني باشيم که خدا با خلقتش به خود آفرين گفت.

  • محمدمهدي صفايي

    سلام
    ببينيد بايد بين تعبير کنايي يا تشبيهات که گاهي در احاديث و اشعار بزرگان استفاده ميشود و عمل برخي هيپتي‌ها که به جاي اوصاف نيک سگ شکل ظاهري سگان را به خود مي‌گيرند و با افسار به گردن انداختن و عوعو کردن و سگم سگم گفتن خود را از مقام انساني به مقام حيواني نجس‌العين تنزل ميدهند تفاوت قايل شد.
    اينکه انساني صفات نيک برخي حيوانات را که مناسب شان آدميت است در خود زنده کند زيباست اما اينکه رفتار ظاهري حيوانات راانجام دهد پسنديده نيست.
    همان معصومان عزيزي که ما را به آموختن برخي صفات نيک از حيوانات ترغيب کرده‌اند در احاديثي ديگر سگ را نجس‌العين دانسته‌اند و منفور ترين افراد را به سگان تشبيه کرده‌اند و همانان درباره ارزش مقام انساني و انسانيت و برتري او بر موجودات ديگر نيز سخنان ارزشمندي بيان کرده‌اند.
    پس راه را غلط نرويم. نيکي را بايد آموخت حتي از سگان اما ترجيح دهيم همواره همان انساني باشيم که خدا با خلقتش به خود آفرين گفت.

  • ناشناس

    ما هر وقت فقیه شدیم می توانیم در مورد بیان یک مرجع تقلید مسلم، اظهار نظر کنیم. البته این که شما حسن نیت دارید هیچ شکی وجود ندارد ولی گقته حقیر را بررسی کنید.
    التماس دعا

  • نوید

    لطفا شعر رو اصلاح کنین


    علی ای محرم اسرار مکتوم



    علی ای حق از حق محرم



    علی ای آفتاب برج تنریل



    علی ای گوهر دریای تاویل



    علی ای ام الکتاب آفرینش



    علی چشم و چراغ اهل بینش



    علی اسم رضی بی مثال است



    علی وجه مضیی ذوالجلال است



    علی جنب القوی حق مطلق



    علی راهست سوی حضرت حق



    علی در غیب مطلق سر الاسرار



    علی در مشهد حق نور الانور



    علی هم وزن ثقل اکبر



    علی عرش خدا را هست لنگر



    علی جبل المتین عقل و دین است



    امام الاولین و الاخرین است



    علی ای پرده دار پرده غیب



    بر افکن پرده از اسرار (لاریب)



    به دانایی ز کنه کون آگاه



    به هنگام توانایی ید الله



    بود خال لب او نقطه باء



    به ظاهر اسم و در باطن مسمی



    خم ابروی او چوگان کونین



    که جز احمد رسد بر قاب قوسین



    در اوجِ عزتِ عالی تقدس



    به هنگام تنزل فیض(ت) القدس



    جهان بودی سراسر شام دیجور



    نبودی گر در او این آیه نور



    در آن ظلمت که این آب حیات است



    خلیل عشق و حضر عقل مات است



    گشاید گر زبان فصل الخطابست



    چو لب بندد (همان)علم الکتاب است



    به تشریع و به تکوین جان تن اوست



    ولی الله ، نائم (در بستر) اوست



    ببخشد در رکوع خاتم گدا را



    به سجده جان و دل داده خدا را



    بلی الخلق و بلی الحق در علی جمع



    فلک پروانه رخسار این شمع



    شب اسراء به خلوتگاه معبود



    لسان الله علی ، احمد ، اذن بود



    کلام الله ناطق شد از آن شب



    که حق با لهجه او گفت مطلب



    لسان الصدق او در آخرین است



    دلیل ره برای اولین است



    چه موزون تر بود (در) قد و قامت



    که میزان است در روز قیامت



    چو قهر حق بلرزاند جهان را



    بود لنگر زمین آسمان را



    در این خاک آنچه بنهفته ز اسرار



    چو گوید ( مالها ) گردد پدیدار



    ز آدم تا مسیحا بسته لب را



    مگر بگشاید او اسرار رب را



    نگاهی گر کند آن ماه رخسار



    به خورشید فلک ماند ز رفتار



    کسی که نزد آن اعلی علی است



    همو بر ما سوی یکسر ولی است



    تویی صبح ازل، بنما تنفس



    تا که روشن شود آفاق و انفس



    که موسی آنچه را نادیده در طور



    ببیند در نجف نور علی نور



    توئی در کنج عزلت کنز مخفی



    بیا بیرون که هستی تاج هستی



    تو در شب شاهد (غیب) الغیوبی



    تو اندر روز ستار العیوبی



    تو نور الله انور در نمودی



    ضیاء الله از هر وجودی



    تو ساقی زلال لایزالی



    تو فیض بی زوال جهان فانی



    تو اول واردی در روز موعود



    تو اول شاهدی در یوم مشهود



    لوای احمد(ی) در دست باید



    علمدار خدا را چون تو شاید



    نه تنها پیش تو پشت فلک خم



    که آدم تا مسیحا زیر پرچم



    اگر بی تو نبودی ناقص آئین



    نبود ( الیوم اکملت لکم دین )



    تو چون هستی ولی عصمه الدین



    ندارد دین و آئین بی تو تضمین



    به دوش مصطفی چون پا نهادی



    قدم بر طاق ((او ادنی)) نهادی



    به جای دست حق پا را تو بگذار



    که این باشد یدالله را سزاوار



    نباشد جز تو ثانی مصطفی را



    تویی در (انما) ثالث خدا را



    چو در تو نور خدا دید



    تو را دید و برای خود پسندید



    چو آن سیرت در این صورت قلم زد



    بر خود تبارک گفت کاین رقم زد



    اگر بر ما سوی شد مصطفی سر



    بر آن سر مرتضی شد تاج افسر



    بود فیض مقدس سایه تو



    ز عقل و وهم برتر پایه تو



    تو را چون قبله عالم خدا خواست



    به یمن مولد تو کعبه را ساخت



    خدا را خانه زادی چون تو باید



    که لوث لات و عزی زداید



    شد از نام خدا نام تو مشتق



    ز قید ما سوی روح تو مطلق



    کلید علم حق باشد زبانت



    لسان الله (که)پنهان در دهانت



    ((سلونی)) گو تو در جای پیمبر



    بکش روح القدس را زیر منبر



    چو بگشایی لب معجز نما را



    چو بنمائی کف مشکل گشا را



    برد آن دم مسیحا را ر سر هوش



    کند موسی ید بیضا را فراموش



    متاع جان چو آوردی به بازار



    به (من یشتری ) خدایت شد خریدار



    به جای مصطفی خفتی شب تار



    که از خواب تو عالم گشت بیدار



    زدی بر فرق کفر و شرک ضربت



    ز جن و انس بردی گوی سبقت



    کجا عدل تو آید در عبادت



    که ثانی اثنین حقی در شهادت



    بنه بر سر تو تاج ((لافتی)) را

    شعر: آقای وحید خراسانی
    اصلاح : نوید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار