گوناگون

ما چرا غمگينيم؟

پارسینه: تا كي غم آن خورم كه دارم يا نه/ وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه/ پركن قدح باده كه معلومم نيست/ كاين دم كه فرو برم برآرم يا نه

«اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم/ وين يكدم عمر را غنيمت شمريم/ فردا كه ازين سير فنا درگذريم/ با هفت هزار سالگان سربه‌سريم.»

نمي‌توان سخن از شادي و شادبودن به ميان آورد اما از خيام يادي نكرد؛ حکيم، شاعر، رياضيدان و اخترشناس ايراني در سده ششم هجري كه در رباعي‌هايش به نوعي به فاني بودن دنيا اشاره مي‌كرد و به شادزيستن نصيحت: «تا كي غم آن خورم كه دارم يا نه/ وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه/ پركن قدح باده كه معلومم نيست/ كاين دم كه فرو برم برآرم يا نه» اما آيا شادبودن و غم‌نخوردن امري راحت و ممكن در اين روزگار سخت است؟ روزگاري كه فردايش خيلي وقت‌ها كورسوي روشنايي ندارد و تحمل سختي‌هايش طاقت مي‌خواهد، چه برسد به شادماني كردن در گذر روزهايش. اين بار از قول سعدي بخوانيم كه مي‌گويد: «غم زمانه خورم يا فراق يار كشم/ به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم»

شادي و غم انتخابي است يا در وجود ما سهم بزرگي از آن نهادينه شده است؟ آيا ما ملت غمگيني هستيم و افسرده يا نه؛ «چون نيك بنگري» مي‌بيني ملت شادي هستيم که مثلا با اعلام نتايج انتخابات دوره يازدهم رياست‌جمهوري و پس از آن با راه پيدا كردن تيم ملي فوتبال کشورمان به جام جهاني، به چنان شادي‌اي برخاستيم كه حجم باورش سخت بود!

«ما شاد هستيم يا غمگين و ريشه‌هاي اين غم و شادي كجاست؟» مساله اين هفته «موضوع ويژه» است كه از مناظر مختلف به آن نگاه كرده‌ايم.

در تهيه اين مطالب ندا احمدلو، حميد دهقان، اقدس عارف و پيمان صفردوست همكاري داشته‌اند.


ريشه‌هاي جامعه‌شناختي غم

ما چرا غمگينيم؟

اميد علي‌احمدي

جامعه‌شناس و عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي


براي معنا کردن شادي، شايد بهترين راه آن باشد که آن را با ضدش بشناسيم. غم چيست؟ انسان غمگين و جامعه غم‌زده کيستند و کدام نشانه‌ها را دارند؟ وقتي انسان غم‌زده يا غمگين را مجسم مي‌کنيم، همواره اين غم با وضعيت‌هاي خاص همراه است. به نمونه‌اي از اين وضعيت‌ها اشاره مي‌کنم:


غم و برخورد با مانع

وقتي فرد با مانع غير‌قابل عبوري مواجه مي‌شود، غمگين مي‌شود. وقتي فرد با ناکامي‌هاي متواتر يا نابرابري‌هاي مختلف مواجه مي‌شود و امکان گريز از اين موقعيت‌ها برايش وجود ندارد، غمگين مي‌شود. برخورد با مرگ عزيزان يا ديدن فجايع انساني، برخورد با ظلم و ناروايي‌هاي اجتماعي، فرد را غمگين مي‌کند، بنابراين غم، همواره با نوعي استيصال و بيچارگي همراه است. گاه کوچک و گاه بزرگ، گاه موقتي و گاه طولاني‌مدت، گاه فردي و گاه جمعي. بنابراين با توجه به منشاء غم که گفته شد با نوعي استيصال همراه است، مي‌توان علت غم‌هاي جمعي يا اجتماعي را‌ شناخت. وقتي جامعه احساس مي‌کند در شرايطي قرار دارد که در کوتاه‌مدت امکان اصلاح آن وجود ندارد، غمگين مي‌شود. ديدن ناروايي‌ها به‌صورت مشترک، غم‌ها و احساس مشترک غمگينانه ايجاد مي‌کند.


غم و دوري از هدف

در وضعيتي ديگر که همواره با نوعي غم همراه است، فرد به اهداف زندگي خود دست نمي‌يابد يا دائم از آنها دور مي‌شود. نمونه‌هاي آن در زندگي فردي، زندگي شغلي، زندگي تحصيلي يا حتي زندگي خانوادگي و زناشويي فراوان است. وقتي کار و تفريح نتايج مورد انتظار را به بار نمي‌آورد، غم مي‌آيد. زندگي شغلي و اقتصادي ما و آنچه عمدتا در زمان کار براي ما اتفاق مي‌افتد، به قدري که از يک جامعه مدرن انتظار مي‌رود، جدي نيست. به عبارت ديگر، نه شغل و نه تفريح براي گروه بزرگي از مردم ما جديت کافي ندارد.

کافي است به بهره‌وري شغلي در ايران نگاه کنيم تا ببينيم تا چه اندازه شغل براي گروه قابل‌توجهي از ما جدي است. همچنين است وقتي به تفريح و اوقات فراغت نگاه مي‌کنيم؛ نسبت کوچکي از مردم ما از وقت فراغت خود بهره کافي مي‌برند و از آن راضي هستند. در اين شرايط، وقتي نه کار نتايج مطلوب به بار مي‌آورد و نه در ساعت‌هاي فراغت آمادگي کافي براي تحمل شرايط کار فراهم مي‌شود، طبعا زندگي به اهداف خود نمي‌رسد و نتيجه طبيعي اين وضعيت، غمگين بودن يا فقدان نشاط اجتماعي است.

براي تشريح بيشتر اين نکته، کافي است به زندگي روستاييان و پيشه‌وراني که کار آنها را خسته مي‌کند و از ساعت‌هاي فراغت لذت مي‌برند، نگاهي بيندازيم. با اين توضيح، دوره رونق و رکود اقتصادي از حيث وضعيت نشاط اجتماعي يا گسترده شدن سايه يأس و نااميدي و غم، باهم تفاوت جدي دارند. در دوره‌هاي بحران، امکان برنامه‌ريزي براي آينده کاهش مي‌يابد و زندگي کوتاه‌مدت جاي نگاه به آينده را مي‌گيرد و متاسفانه از زندگي کوتاه‌مدت و توجه موقتي، به جز تلاش حداکثري و نتايج حداقلي و خوشي‌هاي موقتي و ناپايدار چيزي حاصل نمي‌شود.


غم و ناکارآمدي روش‌ها

نبود راه‌هاي نهادين و سازمان‌يافته براي دستيابي به اهداف يا ناکارآمدبودن روش‌هاي پيشين مي‌تواند با نوعي ناکامي و غم همراه باشد. مثلا وقتي شيوه‌هاي گذشته براي حل مشکلات ازدواج کارآمد نيستند، براي چند ميليون جوان در سن ازدواج، ناکامي و سرخوردگي ايجاد مي‌‌شود. کافي است در اين شرايط به زندگي جواناني توجه کنيم که باوجود تمايل به ازدواج، نمي‌توانند ازدواج کنند يا اقدام‌هايشان در اين زمينه با شکست مواجه مي‌شود. در همين حال مي‌توان به فارغ‌التحصيلان سختکوش دانشگاه‌ها پرداخت که پس از آمادگي براي احراز نقش، جامعه براي اشتغال و استفاده بهينه از آنها نينديشيده است.

آيا زندگي نااميدانه و بدون‌خرسندي اين جوانان مي‌تواند با شادي و نشاط همراه باشد؟ در حوزه اقتصاد، آيا نسبت قابل‌قبولي بين تلاش افراد و صاحبان مشاغل با نتايج و دستاوردهايشان وجود دارد؟ در هر روز چند بار با نمونه‌هايي از افراد برخورد مي‌کنيم که با کمترين تلاش و بي‌ثمرترين فعاليت‌ها براي جامعه، به بيشترين منافع دست يافته‌اند و در مقابل، افراد سختکوش و زحمت‌کشي که پس از سال‌ها و گاه 30 سال کار شرافتمندانه امروز در مقابل تقاضاهاي حتي معقول فرزندانشان مستاصل و کوتاه‌دست هستند؟


شادي و سرمايه‌گذاري براي شادي

اگر شادي و شادکامي حالتي مطلوب براي فرد و جامعه است، بايد پرسيد فرد و جامعه تا چه اندازه براي ايجاد آن سرمايه‌گذاري کرده‌اند؟ تا چه اندازه براي داشتن شادي در زندگي فردي و اجتماعي شرايط را مهيا کرده‌ايم؟

براي نمونه لازم است به شرايط فراغتي عموم مردم در ايران نظري بيندازيم. فراغت مي‌تواند براي فرد شرايطي لذت‌بخش و انگيزه‌بخش فراهم کند يا احساس بي‌ثمربودن، خستگي يا کسالت به او بدهد. يکي از تجربه‌هاي مشترک همه ما ايرانيان، برخورد با همکاران و همکلاسان و اعضاي خانواده پس از چند روز تعطيلي و داشتن فراغت است. چهره اين افراد پس از گاه يک ماه تعطيلي و نداشتن اشتغال، از روزي که به تعطيلات مي‌رفتند، کسل‌تر، خسته‌تر و ملال‌آور‌تر است.

عموم ما آموزش کافي براي بهره‌گيري از وقت فراغت را نگرفته‌ايم يا آموزش‌هايمان موثر نبوده است. شايد ناراحت‌کننده‌ترين تجربه مشترک همه ما از مدرسه، بطالت يا استفاده نادرست از ساعت درس هنر و ادبيات و کاردستي و خط و ورزش باشد پس امروز چگونه بايد از جوان و ميانسالي که آموزش مناسبي براي پرورش استعدادهايش در هنر و ورزش نديده است، انتظار داشت فراغتي شادمانه و اثربخش داشته باشد؟ جا دارد از خودمان بپرسيم چه نسبتي از ما براي فراغت خود علاقه‌مندي مشخص دارد و مي‌تواند براي آن با وجود کم بودن امکانات و فرصت، جاي مناسب فراهم کند؟ ما خود را به دست رسانه‌ها داده‌ايم تا زمان فراغت يا شادي و غم ما را مديريت کنند.

در اين ميان رسانه‌ها مي‌توانند بيشترين نقش را در ايجاد نياز، تعريف نياز، راهنمايي و آموزش و ايجاد فرصت براي فراغت داشته باشند، اما به همان نسبتي که در جامعه‌مان با غم و بي‌نشاطي و کسالت مواجهيم، به همان اندازه بايد آموزش و پرورش، خانواده و رسانه‌ها را در اين زمينه مقصر دانست.

کوتاه سخن آنکه شادي چه در بعد فردي و چه در بعد جمعي، محصولي اجتماعي است که بايد براي آن از کودکي يا از چند دهه پيش در سطح يک جامعه برنامه‌ريزي کرد و خود به خود محقق نمي‌شود؛ به آموزش و ايجاد امکانات نهادين نيازمند است.

حرف اول

شادي، تدبير و اميد

دکتر صادق‌ زيباکلام

پژوهشگر، تحليلگر سياسي و عضو هيات علمي دانشگاه تهران


بعد از 24 خرداد ماه سال جاري، روحيه مردم تغيير کرد و به نظر من شادي و اميدواري بين مردم بيشتر ديده مي‌شود اما شايد بپرسيد کدام آمار و کارميداني اين صحبت‌هاي شما را تاييد مي‌کند؟ درست مي‌گوييد؛ آماري ندارم، نه من و نه نهادهاي ديگر، تحقيقي در اين زمينه انجام نداده‌ايم اما مي‌خواهم از مشاهدات خودم براي شما بگويم که در بين همين مردم زندگي مي‌کنم، با آنها صبح‌ها سوار تاکسي مي‌شوم، با آنها به مهماني مي‌روم و با آنها در جمع‌هاي دانشجويي به گفت‌وگو مي‌نشينم و مي‌بينم مردم اين شادماني را ابراز مي‌کنند، نه به اين صورت که بگويند: «بعد از انتخابات ما خيلي شادتر شديم» آنها اين شادماني و اميدواري را در گزاره‌هايي بيان مي‌کنند که مي‌توان از ميان اين گزاره‌ها و جمع‌بندي آنها به چنين نتيجه‌اي رسيد. مثلا بارها در تاکسي شاهد اين گفت‌وگو‌ها بودم که «چقدر خوب شد که در انتخابات شرکت کرديم» يا «کاش ما هم در انتخابات شرکت کرده‌ بوديم» اين گزاره‌ها نشان مي‌دهد اتفاق مطلوبي افتاده است يا خيلي‌ها ابراز مي‌کنند که «ان‌شا‌ا... وضعيت بهتر مي‌شود» اين به معناي دعا کردن نيست بلکه نشانه اميدواري به آينده است که لااقل به زعم بنده تا چندي قبل وجود نداشت يا بسيار کمرنگ بود.

تا چند وقت پيش وقتي با دانشجويان حرف مي‌زديم که بعد از ليسانس يا فوق‌ليسانس مي‌خواهي ادامه تحصيل بدهي يا نه، با اين جواب روبرو مي‌شديم که «حالا چه فرقي مي‌کنه؟» اين حرف حاکي از نااميدي و سرخوردگي اين دانشجويان بود در حالي که در همين زمان کوتاه بسياري را ديده‌ام که خيلي جدي مي‌گويند مي‌خواهند ادامه تحصيل بدهند. اين حرف من ناقض وجود کساني نيست که هيچ شادماني‌اي احساس نمي‌کنند و مي‌گويند: «مگه چه اتفاقي افتاده!» و «چه اتفاقي قرار است بيفتد» نه! من مي‌گويم تعداد اين جمله‌هاي نااميدانه و يأس‌آور در مقابل جمله‌هاي خوشبينانه کمتر شده است و همين موضوع خودش نشانه‌اي از تغييرهاي مثبت است.

هر چند بايد اين ديد گسترده‌تر را هم داشته باشيم که بعد از گذشت زمان، ابعاد اين شادي و ابراز احساس مثل هر شادماني ديگري قطعا تغيير پيدا مي‌کند. اگر فضاي جامعه بازتر شود، وضعيت معيشتي مردم بهبود يابد و آقاي روحاني بتواند به وعده‌هايش عمل کند، اين شادماني بيشتر مي‌شود و البته عکس اين قضيه هم ممکن است پيش بيايد اما آنچه اين روزها شاهد آن هستيم -بدون هيچ تغيير آنچناني- صبر و انتظار اميدوارانه‌اي است که در جامعه به وجود آمده و برآيند نتيجه انتخابات است. نکته ديگري که مايلم به آن اشاره کنم اين است که آدم‌هاي اطراف وقتي شادتر و اميدوارتر باشند، اين شادي و اميدواري در کوچک‌ترين کارهايشان انعکاس پيدا مي‌کند؛ رانندگي آنها بهتر مي‌شود، انصاف بيشتري پيدا مي‌کنند، در مقابل هم گذشت نشان مي‌دهند، کمتر و ديرتر مي‌رنجند و همه اينها پيامدهاي غيرسياسي اين اتفاق است.

من معتقدم در بررسي شادماني و غم در جامعه ايراني نبايد از تاريخ 2500 ساله‌اي که بر ما گذشته است، غافل شد و آن را ناديده گرفت. تاريخي که باعث شده هميشه سايه سنگين حکومت را بر سرمان حس کنيم و نسبت به حکومت و سياستمدارانش بدبين باشيم؛ همچنين لااقل به عقيده بنده نمي‌توان اين موضوع را ناديده گرفت که در مذهب ما غم بسيار بيشتر از شادي انعکاس داشته است و همين موضوع هم در کنار آمريت سياستمداران ايراني، خود نتيجه‌اي جز به سوي غم بردن نمي‌‌توانسته داشته باشد.

در آخر هم اينکه به نظر من به هيچ‌وجه به وضعيت قبل از 24 خرداد بازنمي‌گرديم چرا که آقاي روحاني در عرصه سياسي، اقتصادي و اجتماعي تا همين امروز هم دستاوردهاي ارزنده‌اي داشته است که البته بايد ادامه پيدا کند. ايشان فضاي جامعه و مشکلات را مي‌شناسند و ما هم نبايد همه‌چيز را سياه‌ و سفيد ببينيم.

نخبگان، انديشمندان عرصه‌هاي مختلف، سياستمداران و رسانه‌ها و نويسندگان بايد موفقيت و ناکامي‌هاي ايشان را به طور واقعي و با در نظر گرفتن امکانات موجود ببينند و صادقانه اظهارنظر کنند که اين نشان مي‌دهد موفق بوده‌اند يا نه! و ايشان هم بايد با عملي کردن وعده‌هايي که داده‌اند و خصوصا با بهبود وضعيت معيشتي و اجتماعي مردم، اين اميدواري و شادماني را تداوم بخشند، شادي‌اي که باز هم از آن آمار دقيقي ندارم تا به شما بگويم چقدر است اما تا اين حد بوده که حالا از چند نفري در تاکسي، مهماني، دانشگاه و... مي‌شنوم که فعلا براي مهاجرت دست نگه داشته‌ايم تا ببينيم چه مي‌شود. جمله‌اي ساده و کوتاه که به زعم حقير، نشان از به وجود آمدن اميدواري بين مردم است!

بازتاب

«ايدز؛ خيلي دور، خيلي نزديک» موضوع ويژه ما بود. يادداشت زير را بهرام سلاحورزي در همين رابطه برايمان فرستاده است:


مترو سوارشده‌ام. مقصدم قلهک است. روي صندلي خانمي نشسته که سرو صورتش جور خاصي است.

نمي‌دانم دقيقا بگويم چه قيافه‌اي دارد اما مي‌دانم که اگر همان لحظه اول نگاهم گره نمي‌بست در نگاه آن بنده خدا، ذهنم به سمت اين همه اما و اگرها و بايد و نبايد‌ها و شايد و نشايد‌ها نمي‌رفت.

همه چيز از دستگيره لعنتي بالاي سرم شروع شد. فکر مي‌کنم قبل از آنکه او هم روي صندلي نشسته باشد از همين دستگيره‌اي دست گرفته که من حالا انگشتانم را در آن قلاب کرده‌ام. تند دستم را از دستگيره جدا مي‌کنم. تعادلم به هم مي‌خورد. اين بار ناخودآگاه دودستي همان دستگيره را مي‌چسبم.

زاويه ديدم روي چهره زن تغيير مي‌کند. حالا او را از زاويه روبرو مي‌بينم؛ انساني دردمند و بيمار که مرتب فندکش را لابلاي انگشتان چرک و سياهش جابجا مي‌کند. شک ندارم دلش مي‌خواهد زودتر به مقصد برسد تا زود سيگاري بگيراند و دو سه کام عميق دود به ريه‌هايش برساند. دوباره به او خيره مي‌شوم. خميازه مي‌کشد، تقريبا نصف دندان‌هايش ريخته، نصف بقيه هم يا قهوه‌اي سوخته‌اند يا سياه. چون لب‌هاي رنگ پريده‌اش خنده ندارند، چشمهايم خيره مي‌ماند در رنگ رخسارش. معتاد است! در اين هيچ شکي ندارم. آستين لباسش را بالا مي‌زند مي‌خواهد آرنجش را بخاراند.

تزريقي است! اين را از رگ‌هاي ورم کرده و کبودش متوجه مي‌شوم. ايدز دارد؟ من مجاز نيستم نگاهي اينچنين به او داشته باشم! کم‌کم عصبي مي‌شوم. از ايستگاه همت تا قلهک ذهنم درگير موضوعي شده که همه‌اش حاصل يک اتفاق است. اگر او واگن ديگري سوار شده بود، اگر من واگن ديگري سوار مي‌شدم؟

اگرهايي چنين هميشه از اتفاقاتي شروع مي‌شوند که خودت هيچ سهمي در آنها نداري اما خوره مي‌شوند و به جانت مي‌افتند تا بسياري مواقع سر از نا کجاآباد درآوري. ايستگاه قلهک پياده مي‌شوم. مي‌خواهم به دروس، خيابان يارمحمدي، بن‌بست نامدار، تماشاخانه‌ باروک بروم. او کجا مي‌رود؟ شايد خودش هم نمي‌داند.

در تماشاخانه، مسعود رايگان «دو مرد در يک اتاق» را با همکاري رويا تيموريان و بازيگري فرخ نعمتي و همايون ارشادي به صحنه مي‌برد. متن را بنگت آلفورش و يوهان يرگوم نوشته‌اند و محمود داوودي ترجمه و خود رايگان آن را بازنويسي کرده. موضوع نمايش ايدز است، نمايشي که قرار است هم منطقي باشد هم واقعي. نمايش با صداي رعد و برق شروع مي‌شود و سوال پشت سوال درباره ايدز؛ ابهامي که بيش از 30 سال است ذهن جهانيان و حتما مسعود رايگان را که خود مي‌گويد کارش را نوعي وظيفه ملي مي‌داند به خود مشغول ساخته، آن‌گونه که خودش مي‌گويد: «ايدز مي‌تواند خيلي از افراد را تهديد کند، موضوعي که به هيچ عنوان نمي‌توان انکارش کرد.» او بر اين باور است که اطلاعاتي که در اين ارتباط به جوانان داده مي‌شود بسيار اندک است حال آنکه هشدار در اين ارتباط وظيفه همه است.

بي‌شک همين حس وظيفه‌شناسي است که آنها را وادار به ورود به موضوعي چنين که عايدي چنداني در گيشه نخواهد داشت، کرده است؛ ورود مؤثري که دکتر رضازاده، رييس مرکز کنترل و پيشگيري ايدز سازمان بهزيستي درباره‌اش مي‌گويد: «من دوازده سال است که تدريس دانشگاهي مي‌کنم. در بهزيستي و وزارت بهداشت در اين زمينه کار کرده‌ام و کنفرانس و کارگاه داشته‌ام و با اين همه بايد اعتراف کنم که يک صحنه از اين نمايش‌نامه برابراست با آن دوازده هزار ساعتي که من کار کرده‌ام.»

اظهارات دکتر رضازاده در واقع بيانگر اين مهم است که تاکنون چنان که بايد به جايگاه و نقش هنر در طرح و حل معضلات اجتماعي توجه نداشته‌ايم.


بازتاب

موضوع ويژه «هيس، دخترها فرياد نمي‌زنند!» بازتاب‌هاي فراواني داشت که دو نمونه زير مشتي از خروارند:

سلام. پيام من را چاپ کنيد تا مادرها بيشتر مراقب بچه‌ها، به‌خصوص دخترهايشان باشند. خانمي 31 ساله هستم. متاسفانه من در دوره کودکي مورد تجاوز قرار گرفتم و اين قضيه چند سال طول کشيد تا اينکه سرانجام پدر و مادرم متوجه موضوع شدند. متجاوز يکي از پسرهاي فاميل و همبازي‌ام بود. او 4 سال از خودم بزرگ‌تر است. خانواده‌هايمان هم معتقد و مذهبي هستند. ما هيچ‌وقت به خانواده پسر چيزي نگفتيم؛ مي‌خواستيم بگوييم اما به قول پدرم فقط قشقرق به پا مي‌شد. اين هم از بي‌سوادي و فقر فرهنگي ماست وگرنه دچار همچين معضلي نمي‌شديم. مادرها! بيشتر مواظب دخترهايتان باشيد...

خانم ژ

سلام و خسته نباشيد به همگي. ممنون بابت هفته‌نامه مفيد و جذابتان. در موضوع ويژه 2 شماره پيش در مورد تجاوز جنسي صحبت کرديد اما اشاره نکرديد کسي که مورد تجاوز قرار گرفته چه بايد بکند. من دختري 24 ساله هستم که در کودکي توسط دايي مجردي که داشتم مورد آزار جنسي قرار گرفتم. به دليل نزديکي‌اي که به اين شخص احساس مي کردم اصلا متوجه نبودم که او کار اشتباهي انجام مي‌دهد. اما با مطرح کردن اين مساله به برادرم، خانواده نيز مطلع شدند. در حال حاضر مشکلي ندارم. داروساز هستم و از نظر همه دختري شاد و سالم هستم اما هربار که دايي‌ام را مي‌بينم همه چيز برايم زنده مي‌شود و با تمام وجود از وي متنفر هستم. در طول روز امکان ندارد که اين موضوع را به ياد نياورم. معمولا مادرم را مقصر مي‌دانم که مرا بي‌هيچ آموزشي رها کرد. چه کنم که اين مساله برايم اينقدر آزاردهنده نباشد؟


- در ستون «آداب تربيت» هفته‌هاي آتي به اين سوژه خواهيم پرداخت. با ما همراه باشيد.


فرهنگ غم در کودکان تغيير خواهد کرد

دست و جيغ و هورا

دکتر حامد محمدي‌ کنگراني

روان‌پزشک، عضو کميته روان‌درماني و رسانه انجمن روان‌پزشکان ايران


آنچه مردم ما نام آن را افسردگي مي‌گذارند، در واقع غمگيني و حس لذت نبردن از زندگي است نه افسردگي، بنابراين فكر مي‌كنم براساس معيارهايي كه در دنيا اعلام مي‌شود، ما كشور شادي نيستيم ولي افسرده‌تر از مردم ديگر كشورها هم نيستيم.

شايد يكي از علت‌هاي اساسي ناشادبودن مردم ما اين باشد كه فرهنگ غم و اندوه در كشور ما جاافتاده است. خيلي از ما ساكت و غمگين بودن را سنگيني و متانت مي‌دانيم و ابراز شادي و خنديدن را نشانه سبك بودن شخصيت و جلف بودن تلقي‌مي‌كنيم. اين ذهنيت، از قديم در كشور ما وجود داشته و در مورد خانم‌ها سخت‌گيرانه‌تر بوده، به طوري كه مي‌گفتند دختر اصلا نبايد بخندد و هنوز هم اگر كسي زياد بخندد (چه مرد و چه زن)، او را به الكي‌خوش بودن متهم مي‌كنيم.

علاوه بر اين، تصورهاي غلط زيادي وجود داشته و دارد كه باعث مي‌شود مردم از خنده و شادي پرهيز كنند. تصورهايي مثل اينكه بعد از هر خنده دوصد گريه است، آنچنان در ذهن مردم جاافتاده كه برخي از شادبودن و عواقب آن مي‌ترسند. آنها باور ندارند شادي و مسرت مي‌تواند طولاني‌مدت باشد و به پايداري آن شك دارند! خيلي از ايراني‌ها هم به علت فشارهاي اقتصادي و معيشتي، به غر زدن، شكايت و گلايه در هر حالتي عادت كرده‌اند.


اهميت عزاداري

از سوي ديگر، مردم ما بيشتر به مراسم عزاداري اهميت مي‌دهند تا مراسم شادي و جشن. به طوري كه شايد عيد و شادي را ناديده بگيرند ولي سعي مي‌كنند حتما در مراسم عزاداري شركت كنند. حتي گاهي روزهاي شادي و عيدمان با روزهاي معمولي تفاوتي ندارد!

اين فضاي فرهنگي و باورهايي كه از گذشته در ذهن‌ها مانده، عملا افراد را به تودار بودن، حرف‌نزدن و نخنديدن تشويق مي‌كند و حتي باعث مي‌شود غمگين بودن را ويژگي مثبت بدانند و اگر غمگين هم نيستند، به آن وانمود كنند.


سختي خنديدن

حتما شنيده‌ايد كه خيلي‌ها مي‌گويند ايراني‌ها خيلي سخت مي‌خندند. بعضي اين جمله را به عنوان افتخار و بعضي به عنوان ايراد به زبان مي‌آورند. واقعيت اين است كه اين نظر درست است؛ ما ايراني‌ها سخت مي‌خنديم و كم پيش مي‌آيد چيزي را جالب و بامزه بدانيم در حالي كه در كشورهاي شاد، مردم راحت به هر موضوعي مي‌خندند.

فرهنگ آنها به گونه‌اي است كه روي سريال‌ها و برنامه‌هاي طنز، صداي خنده پخش مي‌كنند و علت اين كار اين است كه اعتقاد دارند اين خنده به بيننده منتقل و باعث شادي و خنديدن او مي‌شود ولي خيلي از ما چنين چيزي را جلف و بي‌مزه مي‌دانيم. شايد به همين دليل باشد كه تماشاي سريال‌هاي طنز خارجي يا شنيدن جوك‌هاي آنها به نظر ايراني‌ها جالب نمي‌رسد.

به طور كلي بيشتر ما تمايل نداريم در جمع بخنديم و سعي مي‌كنيم احساسات خود را كنترل كنيم تا كسي فكر نكند آدم سبك و جلفي هستيم ولي در مورد غم‌ اين طور نيست و غير از اينكه مي‌گويند مرد نبايد گريه كند، در مورد بروز غم و اندوه، اوضاع برعكس است به‌طوري كه هنوز هم در مراسم ختم و سوگواري اگر كسي كم گريه كند، ممكن است با سرزنش اطرافيان مبني بر اينكه حتما ناراحت نيست، مواجه شود!


تغيير فرهنگ غم به شادي

نكته خوشحال‌كننده اين است كه خوشبختانه در حال حاضر در كشور ما اين فرهنگ در حال تغيير است. بچه‌ها مهدكودك مي‌روند و در مهدكودك‌ها هم مي‌توانند بازي، شادي و خنده داشته باشند. حتي در برنامه‌هاي تلويزيوني مخصوص كودكان هم آنها را به دست زدن و جيغ و هوراكشيدن تشويق مي‌كنند تا بدانند خنديدن، آن هم در جمع، كار زشتي نيست. ديگر كمتر پدر و مادري را هم مي‌بينيم كه به بچه‌اش بگويد: «بلند نخند!»

البته اين كافي نيست و بايد براي شادبودن جامعه نسل بعد، از همين حالا تلاش كرد ولي متاسفانه فيلم شادي براي بچه‌ها ساخته نمي‌شود، كنسرت موسيقي مخصوص بچه‌ها نداريم و تئاتر شادي براي بچه‌ها اجرا نمي‌شود تا در جمع به شادي بپردازند.

گاهي هم كه برنامه‌اي با حضور خاله‌ها و عموهاي تلويزيوني برگزار مي‌شود، آنقدر بي‌‌نظم است كه چند خاطره تلخ به جاگذاشته و باعث شده مادرها و پدرها تمايلي به بردن فرزندشان به اين برنامه‌ها نداشته باشند. البته هنوز هم همه‌چيز كاملا تغيير نكرده، به طوري كه در حال حاضر مراجعاني دارم كه زوج‌هاي جوان هستند ولي شكايت مرد اين است كه چرا همسرش با صداي بلند مي‌خندد!

ما خودمان مي‌گوييم خنده بر هر درد بي‌درمان دواست ولي نه‌تنها آن را درمان نمي‌دانيم بلكه حتي اجازه نمي‌دهيم شادي‌مان بروز بيروني داشته باشد. حتي وقتي بعد از اعلام نتيجه انتخابات رياست‌جمهوري و راهيابي تيم‌ملي فوتبال به جام جهاني شادي دسته‌جمعي در خيابان‌ها اتفاق افتاد، خيلي‌ها اين ابراز احساسات را عجيب مي‌دانستند.

در نهايت اينكه معتقدم آمار ابتلا به افسردگي و اختلال‌هاي رواني در كشور ما با ديگر كشورها تفاوت چنداني ندارد ولي به علت اينكه خيلي از آمار‌ها در ايران محرمانه محسوب مي‌شود و اگر كسي درباره‌شان حرف بزند به سياه‌نمايي متهم خواهد شد، اجازه مي‌دهيم خيلي‌ها سوءاستفاده كنند و بگويند افسردگي در كشور خيلي شايع است يا اصلا شايع نيست كه هر دوي اينها غيرواقعي است.


نگاهي به شاخص رضايت از زندگي در ??? کشور دنيا

رتبه ايران: ?8

دکتر سامرند سليمي

روان‌پزشک، عضو کميته رسانه و آموزش انجمن روانپزشکان ايران


دکتر سامرند سليمي

روان‌پزشک، عضو کميته رسانه و آموزش انجمن روانپزشکان ايران


خيلي وقت‌ها از مردم عادي مي‌شنويم يا در سايت‌هاي مختلف اظهارنظرهاي غيرکارشناسانه‌اي در مورد اينکه شيوع افسردگي در کشور ما خيلي بالاست و مرتب در حال افزايش است و بيماري‌هاي رواني در جامعه بيداد مي‌کنند، مي‌بينم در حالي که اينطور نيست. درواقع آدم‌ها حس‌هاي لحظه‌به‌لحظه‌شان را مي‌سنجند و اين نمي‌تواند شاخص مناسبي براي تعيين شيوع افسردگي در کشور باشد.

اين موضوع خيلي رايج است و خيلي وقت‌ها مردم که به ما برمي‌خورند، اين جمله تکراري را مي‌گويند که «الان همه مردم افسرده‌اند و مشکل رواني دارند!» اما واقعيت اين است که چنين چيزي با آمارهاي موجود که دقيق و کارشناسي شده و با معيارهاي علمي به دست آمده، نمي‌خواند و لازم است در اين زمينه به آمار منابع علمي معتبر کشور از جمله مطالعه‌اي که به وسيله دکتر احمدعلي نوربالا و همکارانش انجام شد و مطالعه عميق و بزرگي که وزارت بهداشت انجام داده، استناد کنيم.

يک تحقيق بزرگ اخيرا روي 7 هزار و 886 نفر از جمعيت 15 تا 64 ساله با نمونه‌برداري بسيار مناسب از روستاها و شهرهاي ايران انجام شد. دکتر عباس‌علي ناصحي، رييس اداره سلامت اجتماعي، روان، اعتياد وزارت بهداشت اعلام کرده است براساس اين آمار کلي، شيوع اختلال‌هاي روان‌پزشکي در ايران 6/23 درصد است که به هيچ‌وجه آمار بالايي نيست و در مقايسه با خيلي از کشورهاي توسعه‌يافته کمتر هم محسوب مي‌شود.

مثلا ميانگين اين آمار در اتحاديه اروپا 32 درصد است. البته آمار اختلال‌هاي روان‌پزشکي‌در کشورهايي مثل استراليا کمتر از استاندارد جهاني و حدود 20 درصد است. اين آمارهاي جديد با پيمايش قبلي بزرگي که در سال 78 انجام شد، تفاوت چنداني ندارد و اين يعني به‌طور کلي‌شيوع اختلال‌هاي رواني طي چند سال گذشته، افزايش نداشته است. براساس اين مطالعه، شيوع کلي اختلال‌هاي رواني در حال حاضر در زنان 5/26 درصد و در مردان 8/20 درصد است.


اين نرخ رشد اختلال‌هاي رواني نيز براساس افزايش جمعيت در حد بالايي نيست ولي به‌طور کلي پيش‌بيني‌ها حاکي از اين است که طي سال‌هاي آينده، شيوع اختلال‌هاي رواني و افسردگي در دنيا افزايش خواهد داشت. ميزان متوسط شيوع اختلال افسردگي در کشور ما هم 6/13 درصد است که مثل همه جاي دنيا زنان سهم بيشتري را به خود اختصاص داده‌اند و 5/16 درصد زنان و 7/10 درصد مردان ايراني افسرده‌اند.


ما ناراضي هستيم، نه افسرده

آنچه از آمارها برمي‌آيد اين است که افسردگي در جامعه ايران بالاتر از جوامع ديگر در دنيا نيست و چيزي که مردم ما فکر مي‌کنند افسردگي است، درواقع نارضايتي است. آنها نارضايتي را به افسردگي نسبت مي‌دهند در حالي که اين دو با هم تفاوت دارند. مردم ايران نسبت به مردم خيلي از کشورها نارضايتي بالايي از زندگي‌شان دارند و از بين حدود 178 کشور دنيا، ايران رتبه 98 دنيا را از نظر شاخص رضايت مردم از زندگي دارد.

به طور کلي، ارزيابي‌اي که مردم يک کشور يا جامعه از وضعيت سلامت، روش تحصيل، نسبت درآمد به شدت کار، مسکن، شغل، ‌محيط‌زيست، ميزان رسيدن به اهداف و آرزوها و نيز رسيدن به جايگاه اجتماعي دارند، شاخص رضايت از زندگي تلقي مي‌شود. به عبارت ديگر، در شاخص رضايت از زندگي، مردم رضايتشان از کل زندگي‌شان را ابراز مي‌کنند نه حسشان در يک مقطع خاص. اين شاخص به وسيله کارشناسان و با تست‌هاي معتبر سنجيده مي‌شود؛ يعني کارشناسان براساس يک شاخص معتبر، ميزان رضايت از زندگي?شان را مي‌سنجند و اندازه‌گيري مي‌کنند و صرفا به نحوه ابراز حس مردم بستگي ندارد.


تحصيلات بيشتر، نارضايتي کمتر

بد نيست بدانيد خيلي از مردم فکر مي‌کنند که با بالا رفتن تحصيلات، رضايت از زندگي در افراد کاهش مي‌يابد در حالي که تحقيقات نشان مي‌دهد هر چه سطح سواد و تحصيلات بالاتر مي‌رود، ميزان نارضايتي‌ کمتر مي‌شود. از سوي ديگر، در تمام دنيا ديده شده ميزان رضايت از زندگي بين زن‌ها و مردها تفاوت زيادي ندارد و نکته جالب اين است که اين موضوع حتي در عربستان سعودي هم صدق مي‌کند و از آن جالب‌تر اينکه عربستان سعودي از کشورهايي است که ميزان رضايت از زندگي در آن بالاست.

براساس آمار سال 2006، بيشترين نارضايتي از زندگي در بين اين کشورها ديده مي‌شود؛ پيش از همه زيمبابوه است که از بين 178 کشور، رتبه 178 را در بين کشورهاي ديگر دارد.‌ کنگو، مولداوي، اوکراين، سودان، ارمنستان، ترکمنستان، بلاروس و بسياري ديگر از کشورهاي تازه استقلال‌يافته اتحاديه جماهير شوروي سابق نيز از کشورهايي هستند که مردمشان کمترين ميزان رضايت را از زندگي دارند. گفتيم ما در رتبه 98 اين جدول هستيم و از بين کشورهايي که ميزان رضايت از زندگي سطح بالاتري از ايران دارد و شايد براي مردم ما جالب‌تر باشند، مي‌توان به مالزي، امارات، ونزوئلا (رتبه 25) عربستان (رتبه 31) قطر (رتبه 35) اندونزي (رتبه 64) تايلند (رتبه 76) و تاجيکستان (رتبه 94) اشاره کرد.

از کشورهايي که مردمش سطح رضايت پايين‌تري از زندگي نسبت به ايراني‌ها دارند نيز مي‌توان از کرواسي، کره‌جنوبي، آفريقاي جنوبي،‌ لبنان، مراکش، هند،‌ ترکيه، آذربايجان، مصر، پاکستان و روسيه نام برد. بالاترين ميزان رضايت از زندگي را هم مردم ايسلند، نروژ، هلند، سوئد، دانمارک و سوئيس دارند. طي چند وقت اخير، چند خبر سياسي و ورزشي باعث ايجاد موج بزرگ شادماني در کشور شد؛ پيروزي آقاي حسن روحاني در انتخابات رياست‌‌جمهوري که تقريبا مصادف شد با راهيابي تيم ملي فوتبال به جام‌جهاني. اين دو اتفاق، دو موج بزرگ از شادي در جامعه برانگيخت. حال اين سوال پيش مي‌آيد که اينها تاثيري روي روحيه مردم داشته‌اند يا نه.

اگر علمي‌تر به اين داستان نگاه کنيم، موضوع بهتر روشن مي‌شود. شادماني مردم در يک مقطع زماني خاص، با شاخص‌هاي مهم‌تر ديگري مثل رضايت از زندگي و شاخص خوشحالي تفاوت دارد. مطمئنا فضايي که بعد از انتخابات و پيروزي تيم ملي احساس مي‌شود، آرام‌تر و اميدوارکننده‌تر است اما جامعه در حالتي از اميد و انتظار هم به سر مي‌برد. آمارهاي اقتصادي و شاخص‌ها هم حاکي از آن است که اميدي در جامعه شکل گرفته اما هنوز سردرگمي وجود دارد و بسياري از مردم، به‌خصوص در زمينه اقتصادي، احساس ناامني بسيار زيادي دارند بنابراين شايد اين روزها را بيشتر بتوان روزهاي اميد دانست تا روزهاي روحيه بالا و شادي و يکي از مهم‌ترين اقدام‌هايي که دولت مي‌تواند انجام دهد، زنده نگه داشتن بارقه اميد در دل مردم به عنوان يک نيروي محرکه بزرگ براي همه اقشار جامعه است.

نکته مهم اين است که ما نمي‌توانيم براساس حس‌هاي لحظه‌اي يا چند ماهه يک ملت قضاوت کنيم چون اين حس‌ها حتي در طول روز ممکن است با اخبار مختلف تغيير کنند، پس مجبوريم سراغ شاخص‌هاي علمي معتبر برويم و از آنها کمک بگيريم زيرا خطاي کمتري دارند. يکي از مهم‌ترين شاخص‌ها در اين زمينه در دنيا، شاخص رضايت از زندگي است. اگر راجع به احساس‌ها بخواهيم صحبت کنيم، بايد به شاخصي به نام خوشحالي (happiness) توجه کنيم که بي‌توجه به هرگونه عامل ديگر براي زندگي، به حس ابراز شده به‌وسيله مردم کشورها مي‌پردازد نه آنچه با تست‌هاي مختلف اندازه‌گيري مي‌شود.

درواقع شاخص Happiness يا «خوشحالي»، احساس‌هاي خوب و مثبت مردم را مثل لذت بردن از زندگي و احساس غرور و در عين حال نداشتن احساس‌هاي منفي مثل اضطراب و غم را ارزيابي مي‌کند. با توجه به اين شاخص، شادترين کشورها، همان‌هايي هستند که مردمشان بيشترين رضايت را از زندگي دارند؛ يعني کشورهاي اسکانديناوي از جمله دانمارک، سوئد، نروژ و... البته در اين ميان استثنايي هم وجود دارد؛ ژاپني‌ها اگرچه شاخص رضايت از زندگي پاييني دارند اما جزو شادترين کشورهاي دنيا هستند يعني مردم اين کشور در عين اينکه از زندگي ناراضي‌اند اما حس شادماني دارند و اين جاي بررسي دارد. ناشادترين کشورهاي دنيا هم کشورهاي اروپاي‌شرقي و کشورهاي تازه استقلال‌يافته اتحاديه جماهير شوروي سابق هستند.

اما در مورد شاخص خوشحالي در ايران آمار دقيقي در دست نيست و متاسفانه آمارگيري در کشور ما انجام نشده تا ببينيم وضعيت چگونه است بنابراين هرگونه اظهارنظري در اين زمينه به نظر غيرکارشناسي و غيرواقع‌بينانه مي‌رسد و بايد منتظر ماند در زمينه شادي بررسي‌هاي دقيق‌تري انجام شود تا بتوانيم به آن استناد کنيم.


الفباي تربيت بچه‌هاي شاد

دكتر ميترا حكيم شوشتري

روان‌پزشك كودك و نوجوان و دانشيار دانشگاه علوم پزشكي ايران


يكي از دغدغه‌هاي مهم والدين در اين سال‌ها تربيت صحيح فرزندان است. بسياري از خانواده‌ها اعتقاد دارند زمانه نسبت به گذشته بسيار عوض شده و درنتيجه خواسته‌ها و نيازهاي كودكان اين روزگار نيز تغيير كرده است. پرسش اصلي اين والدين اين است كه آيا با وجود تمام مشكلاتي كه خانواده‌ها با آن مواجه هستند، مي‌توان فرزنداني را تربيت كرد كه روحيه شادي داشته باشند يا نه؟ خانواده‌هاي امروز كه كم و بيش درگير زندگي‌هاي ماشيني و شهري هستند همواره دنبال راه‌حل‌هايي هستند تا بتوانند كودك خود را شاد و دور از مشكلات روزمره تربيت كنند. اگرچه در نگاه اول اين كار بسيار دشوار به نظر مي‌رسد و گمان بسياري از مردم اين است كه خواه ناخواه كودكان امروز در خانواده‌ها، متاثر از مشكلات خانواده‌ها خواهند بود ولي با يك نگاه جامع‌تر مي‌توان راه‌حل‌هايي را براي تربيت يك فرزند شاد ارائه كرد.


برخوردهاي عاطفي

يكي از تاثيرگذارترين اصول در تربيت فرزندان، نحوه برخورد والدين با آنهاست. برخورد پدر و مادر با كودك بايد تا حد ممكن همراه با محبت و شادي باشد. برقراري ارتباط همراه با لبخندزدن و شوخي كردن با كودك بسيار كمك‌كننده خواهد بود. ما در روابط معمول خود عادت كرده‌ايم كه شادي حال را به آينده‌اي كه هنوز نيامده بفروشيم و اين مساله‌اي است كه براي كودك معنايي ندارد. والدين بايد به خلق خود در ارتباط با كودك توجه داشته باشند. علاوه بر اين اگرچه همواره بر اين مساله تاكيدشده كه براي تربيت كودك تشويق و تنبيه بايد در كنار يكديگر باشد اما بايد به اين مساله هم توجه داشت كه بايد بر تشويق بيش‌ از تنبيه توجه داشت و لازم است رفتار با كودك را بر مبناي تشويق برنامه‌ريزي كرد.


مشكلات اجتماعي و اقتصادي

به غير از پدر و مادر، كودكان با مسائل ديگري نيز در محيط پيرامون خود مواجه هستند، مشكلات اجتماعي و اقتصادي دغدغه‌هايي است كه بر روحيه كودك تاثير مي‌گذارد. مثلا وقتي كودك با والدين خود براي خريد لوازم‌التحرير مدرسه به بازار مي‌رود، ممكن است با هزينه‌هاي بالايي كه براي خريد اين وسايل لازم است، مواجه شود. پدر و مادر با توجه به آگاهي، دانش و تجربه خود كم و بيش با اين مسائل آشنا هستند و مي‌توانند با عدم تمكين خود به شكل منطقي برخورد كنند ولي اين موضوع براي كودك چندان قابل‌درك نيست. وقتي كودك با پدر و مادر خود براي خريد روانه بازار مي‌شود و مدام با جواب منفي آنها براي خريد به دليل نداشتن توانايي مالي مواجه مي‌شود، به سرعت دچار احساس ناكامي خواهدشد.

كودك در اين وضعيت خود را شكست‌خورده مي‌بيند و اگر كمي بزرگ‌تر باشد، اين ناكامي را به آينده نيز بسط مي‌دهد و به اين موضوع مي‌انديشد كه شايد سال بعد، وضعيت از اين هم بدتر باشد.

در اين موارد، ساده‌ترين راه‌حل اين است كه والدين روز قبل از خريد، قيمت اجناس بازار را با يك ارزيابي كلي در نظر بگيرند و پيش از خريد، با فرزند خود درباره لوازمي كه قرار است خريداري كنند و همچنين لوازمي كه از سال قبل، قابل‌استفاده است صحبت كنند تا در بازار كودك مدام با پاسخ منفي آنها براي خريد وسايلي كه بودجه كافي براي تهيه آنها وجود ندارد، مواجه نشود.


اخبار و حوادث

هر روز حوادث گوناگوني در هر گوشه جهان اتفاق مي‌افتد كه طبيعتا تعدادي از اين حوادث تلخ هستند. به دليل گسترش رسانه‌هاي ارتباطي، كودكان مي‌توانند در معرض اخبار بسياري از اين حوادث تلخ قرار بگيرند كه اين موضوع مي‌تواند پيامدهاي بدي براي آنها داشته باشد. سيل، زمين‌لرزه، قحطي، قتل و بسياري از اين نوع اخبار ذهن كودك را به خود مشغول مي‌كند و حتي خود را در معرض آنها مي‌پندارد.

وقتي در رسانه‌هاي ارتباط جمعي طي يك هفته، مدام اخبار تيراندازي در يك مدرسه در آمريكا و مرگ چند كودك پخش مي‌شود، كودكي كه با اين اخبار مواجه است، در خانه و مدرسه مدام احساس ناامني مي‌كند. والدين بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه هر برنامه و هر رسانه‌اي براي يك گروه خاص سني طراحي مي‌شود و دليلي ندارد كه كودكان در معرض همه آنها باشند.


محيط لذت‌بخش

يكي از عوامل مهمي كه در تربيت يك كودك شاد موثر است، محيط پيرامون و استفاده از تمام امكانات براي فراهم‌كردن يك محيط شاد است. محيط زندگي كودكان بايد همواره يك محيط لذت‌بخش و سرگرم‌كننده باشد. استفاده از رنگ‌هاي آرام‌بخش نيز در آرامش رواني كودكان تاثير فراواني دارد. والدين مي‌توانند محيط زندگي كودك را با رنگ‌هاي سرد مثل آبي، كرم و ليمويي، براي او لذت‌بخش‌تر كنند.

همچنين نكته ديگري كه در اين زمينه بايد به آن توجه داشت اين است كه كودك براي ايجاد محيط شاد، دوست دارد كه خود نيز در طراحي و دكوراسيون آن شركت داشته باشد. پدر و مادر مي‌توانند با اجازه دادن به كودك براي طراحي محيط اتاق بازي خود، او را در اين كار سهيم كنند تا احساس رضايت بيشتري از قرارگرفتن در اين محيط داشته باشد.


دوستان و بازي‌ها

زندگي امروز ما به نحوي است كه تعداد كودكان در يك خانه معمولا از 2 تجاوز نمي‌كند و به همين دليل بيشتر بازي‌ها از حالت طبيعي و گروهي، به بازي‌هاي رايانه‌اي و يك‌نفره تبديل شده‌اند. بازي‌هايي كه كودك را دنبال خود مي‌كشد و خلاقيت و ارتباط با گروه همسالان را از او مي‌گيرد. توصيه ما همواره اين است كه تا حد امكان بازي‌هاي كودكان و سليقه آنها را از بازي‌هاي رايانه‌اي به بازي‌هاي طبيعي و گروهي تغيير دهيم تا كودك علاوه بر بازي و ارتباط با همسالان، مهارت‌هاي زندگي را نيز بياموزد و به دليل همراهي با گروه مسائلي مثل شادشدن به خاطر برنده شدن را نيز تجربه كند.


جايگاه والدين

خانه‌اي كه در آن آرامش وجود ندارد، به كودك صدمه خواهد زد. وقتي والدين برخورد مناسبي با يكديگر ندارند، كودك را دچار مشكل مي‌كنند. وقتي به دلايل مختلف يكي از والدين دور از محيط خانه و محيط حضور كودك زندگي مي‌كند، جدي‌ترين آسيب متوجه كودك خواهد بود. پدر و مادر هر كدام جايگاه خاص خود را براي كودك دارند و هيچ‌يك نمي‌تواند نقش نفر ديگر را براي او ايفا كند. پدر همواره مظهر قدرت و امنيت و مادر مظهر مهر و محبت است و جابجا يا كم شدن هر يك از اين نقش‌ها، شادي كودكانه كودك را در معرض خطر قرار خواهد داد. الگوي نگرشي والدين همواره به كودكان منتقل مي‌شود. وقتي والدين خود داراي نگرش‌ منفي، اختلال‌هاي هيجاني، افسردگي و مشكلاتي از اين قبيل هستند، نمي‌توان انتظار داشت كودكي كه در اين محيط تربيت شده، شاد باشد. مشكلات جامعه همواره بوده‌اند و هستند و ما به عنوان والدين ناگزير از مواجهه با آنها هستيم و اين مشكلات نبايد دنياي شاد فرزندان را تحت‌تاثير قرار دهد. درواقع با تمام مشكلات موجود در محيط پيرامون، اين ما هستيم كه مي‌توانيم شادي را براي كودك خود به وجود آوريم.



حرف آخر

چو شادي بکاهد، بکاهد روان

دکتر سيدحسن علم‌الهدايي

جامعه‌شناس، استاد دانشگاه فردوسي مشهد


مي‌خواهم يادداشت خود را درباره شادي با بيتي از حکيم سخن، فردوسي که مي‌تواند جان کلام را به ما نشان بدهد، شروع کنم. حکيم فردوسي در بيت زيبايي مي‌فرمايد: «چو شادي بکاهد، بکاهد روان/ خرد گردد اندر ميان، ناتوان». متاسفانه اگر اين روزها از مردم بخواهيد تا «شادي» را تعريف کنند و بگويند که اين شادي تا چه اندازه‌اي مي‌تواند باعث رشد فکري و اخلاقي ما انسان‌ها بشود، خيلي از آنها نمي‌توانند برداشت روشني از واژه زيبا و پرمعناي شادي و نقش آن در زندگي داشته باشند. واقعيت اين است که تعريف و نوع شادي و نشاط در تک‌تک افراد، خانواده‌ها، جوامع و قوميت‌هاي مختلف، يک امر نسبي و متفاوت است. يعني برخي قوم‌ها به دلايل مختلفي مانند دلايل جغرافيايي، اقليمي، فرهنگي، اجتماعي، معيشتي و ژنتيکي، شادتر از قوم‌هاي ديگر هستند.

مي‌توانيم هم از منظر ديني و هم از منظر جامعه‌شناسي و روان‌شناسي اجتماعي به مفهوم شادي بپردازيم. روان‌شناسان معتقدند شادي، نوعي هيجان مثبت و جنبه مهمي از آسايش، نشاط و گشاده‌رويي محسوب مي‌شود. تا جايي که به‌قول سانتاگ «شادي همان آسايش ذهني است». بدون ترديد، انسان براي اينکه بتواند در محيط کار، زندگي و جامعه به اندازه کافي پويا باشد و فعال‌تر عمل کند به تفريح و شادي نياز دارد.

به همين دليل هم بايد ميان شادي و غم در زندگي و رفتارهاي فردي و اجتماعي، تعادلي مناسب و واقع‌بينانه برقرار شود. يافته‌هاي جديد پژوهشگران نشان مي‌دهد مغز انسان قادر است شادي را سريع‌تر از غم تشخيص دهد و اين يعني ما انسان‌ها با شادي، عجين‌تر هستيم تا با غم. به علاوه،‌ يافته‌هاي علمي ثابت کرده‌اند افراد مثبت‌انديش، با ديد بازتري فکر مي‌کنند و تصميم‌هاي عاقلانه‌تري هم در مواجهه با مشکلات احتمالي مي‌گيرند.

امام علي(ع) هم شادي را موجب گشادگي نفس انسان مي‌دانند. براساس آموزه‌هاي ديني و اخلاقي ما، ايجاد سرور و نشاط در قلب بندگان خدا، نوعي عبادت است. شادي و نشاط، نوعي نياز طبيعي براي تمام انسان‌هاست. به قول استاد مطهري،‌ نياز به شادي و نشاط مانند نياز به غذاست که براي ادامه حيات و سلامت جسم و روان انسان،‌ ضروري است.

با جستجوي شادي و ايجاد تعادل ميان شادي و غم در زندگي،‌ به فردي تبديل خواهيم شد که ديگران مي‌توانند روابط سودمند و صميمانه‌اي با ما برقرار کنند. واضح است که غرق شدن در تصورات نامعقول و افکار منفي مانند حسد، کينه،‌ غرور، احساس ناکارآمدي و توقعات زياد و بيجا، هريک به نوبه خود مي‌توانند مانعي براي شادي و شاد بودن ما در زندگي محسوب شوند. متاسفانه بنا به دلايل گوناگوني در جامعه ما،‌ افراد و جمعيت‌هاي مختلف، راه افراط و تفريط را برگزيده‌اند و باز هم متاسفانه،‌ فضاي غالب در جامعه ما معمولا فضاي تشويق و ترغيب به اندوه و غم‌گرايي است تا داشتن اعتدال و توازن ميان غم و شادي. مثلا بيشتر به جنبه‌هاي عاطفي و مصيبت‌هاي وارده بر بزرگواران و شهدا مي‌پردازيم تا عزت نفس،‌ کرامت، بزرگواري و اقتباس از زندگي آنها.

قيام حسيني، يک مکتب انسان‌ساز براي تمام تاريخ و سراسر عزت و افتخار و شهامت است اما متاسفانه در مجالس و محافل حسيني،‌ بيشتر به جنبه‌هاي احساسي، عاطفي و غم‌انگيز اين موضوع پرداخته مي‌شود و از نمادهاي شجاعت،‌ بزرگواري و انسان‌هاي کاملي که از همه چيز خود در راه خدا و رسيدن به حق گذشتند، کمتر ياد مي‌كنند. حتي گاهي واعظان و مداحان براي تحريک احساسات و عواطف مردم،‌ به تعريف وقايع نادرست مي‌پردازند. هدف از به ميان کشيدن اين بحث،‌ اين بود که متاسفانه در جامعه ما، گاهي افراط و تفريط در مورد شادي و غم‌ رخ مي‌دهد.

به همين دليل هم بايد بکوشيم فضاي مثبت‌نگري و شادماني‌هاي مثبت و سازنده را تا مي‌توانيم در جامعه ترويج دهيم؛‌ به‌خصوص براي نسل جوان. تقويت جشن‌هاي ملي و مذهبي در جامعه، گسترش نشاط عمومي، تسهيل سفرهاي تفريحي (به‌خصوص در تعطيلات)،‌ کاهش هزينه سفرها،‌ برگزاري جشنواره‌هاي علمي، تفريحي، فرهنگي و فناوري،‌ همه و همه مي‌توانند در تقويت شادي در جامعه، ‌کمک‌کننده باشند.

شادي‌گريزي در جامعه، مي‌تواند منجر به افسردگي و انحراف،‌ به‌ويژه براي کودکان و نوجوانان شود و آنها را به‌سوي شادي‌هاي مجازي و خطرناک مانند اعتياد به روانگردان‌ها سوق دهد. بيکاري، مشکلات معيشتي و اقتصادي و نداشتن شرايط مناسب براي ازدواج هم مي‌تواند جوانان را به سمت شادي‌هاي کاذب و افسردگي بکشاند.

متاسفانه اين مساله در جامعه ما ريشه تاريخي دارد؛ يعني اگر ادبيات و اشعار ايراني را بعد از حمله مغول بررسي کنيد،‌ متوجه خواهيد شد که بيشتر آنها آميخته با نوعي غم، اندوه و حتي عرفاني منفي است که تمام اينها هم مي‌توانند تاثيرات سوئي بر فضاي شادي جامعه بگذارند. متاسفانه بيشتر فيلم‌ها و سريال‌هاي ايراني هم براي به نمايش گذاشتن واقعيت‌هاي جامعه، تا مي‌توانند بر ايجاد فضاي غم و اندوه تاکيد مي‌کنند.

‌به نظر مي‌رسد مسوولان بايد براي تقويت شادي و حس مثبت‌نگري در کشور، تلاش بيشتري کنند تا بتوانند مديريت و کنترل درستي بر ايجاد تعادل در فضاي غم و شادي در مملکت داشته باشند. با اين کار، مي‌توانيم به کنترل و کاهش افسردگي‌هاي فردي و اجتماعي اميدوار باشيم. در نهايت هم دوست دارم سخن خود را با کلام ديگري از فردوسي به پايان برسانم: «دلت شادمان بايد و تن درست/ سه ديگر ببين تا چه بايدت جست».



منبع: هفته نامه سلامت

ارسال نظر

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    نمای روز

    اخبار از پلیکان

    داغ

    حواشی پلاس

    صفحه خبر - وب گردی

    آخرین اخبار