به نام «میلاد»، «شاهین» و «فاطمه»
بهار-هادی وحید: بعضی روزها و شبها اتفاقی میافتد که آدم را از کار روزمره و برنامهریزیشده خود بازمیدارد. دیشب از آن شبهایی بود که امروز مرا در واکنش به برنامه «ماهعسل» شبکه 3، جمعه 21تیر، به نگاشتن این چند سطر واداشت. من تلویزیون تماشا نمیکنم و این برنامه را با تاخیر و به واسطه لینک یکی از دانشجویان که روی یکی از شبکههای اجتماعی گذاشته بود، دیدم. وقتی به تماشای آن نشستم انتظار میکشیدم، ببینم سناریوی برنامه برای لحظات پایانیاش که گویا مجری آن تخصص در درآوردن اشک مردم دارد، چگونه طراحی شدهاست. انصافا اشک مرا درآورد و شاید این تنها نقطهاشتراک من تماشاچی اتفاقی با مشتریان پروپاقرص همیشگی برنامه بود؛ اما شاید منشأ اشکریزان من، اندکی متفاوت با بسیاری از دیگران بود بهویژه که این اشک، داد من را نیز درآورد که این نقد محصول این «داد» و «بیداد» است. بله دقیقا، میخواهم از همین «بیداد»ی بگویم که در این ماجرا بر دو طفل معصوم از هموطنان ما رفته است.
همهجای دنیا برنامههای تلویزیونی برای تشویق مردم به احسان و دستگیری از نیازمندان و بینوایان وجود دارد. با این تفاوت که اگر در کشور ما فقط گاهی به مناسبت نوروز و رمضان این اتفاق میافتد و بازار اینگونه برنامهها کار تلویزیون را رونق میبخشد، در جاهای دیگر برنامههای مستمر هفتگی و گاهی روزانه برای این امور خیر برقرار است. تفاوت آشکار و بسیار مهم دیگری که همه تاکید من پس از این در این نوشته بر آن است، مسئله رعایت حقوق شرکتکنندگان در برنامه و بهویژه حقوق سوژههای موضوع بحث است و در اینجا بهخصوص به حقوق«فاطمه» و«شاهین»، دو کودکی نظر دارم که در برنامه اشارهشده به صحنه آورده شده بودند، همچنین «میلاد» کودکی که در گذشته به این برنامه آورده شده بود و اینک درگذشته است.
در بسیاری از کشورهایی که حقوق انسان، کرامت انسانی و پیرو آن حقوق کودک جزو ساختار اخلاقی و فرهنگی جامعه شده است، در اینگونه موارد به دلیل نابالغ بودن کودک و به منظور حفظ حقوق شخصیت او صورتش را نشان نمیدهند. چون کودک نابالغ و بهویژه در سنین فاطمه و شاهین، در شرایطی از بلوغ فکری و تمییز شخصیتی قرار ندارند که بتوانند مصلحت خود را در اینگونه موارد تشخیص دهند و بهدرستی تصمیم بگیرند که آیا باید در این برنامه تلویزیونی شرکت بکنند یا خیر؟ بهویژه که معرفی آنان به این صورت و با آشکارکردن هویت آنان میتواند به حقوق شخصیت آنها در آینده لطمه بزند. همین که کمترین شبهه و تردیدی وجود داشته باشد در اینکه این فاشسازی هویت بتواند در آینده به حقوق این کودکان لطمه بزند، احتیاط حقوقی، تدبیر عقلانی و اصل ضروری اخلاقی ایجاب میکند از فاش کردن هویت آنان منع شود؛ مسئلهای که اصلا در این برنامه کمترین توجهی به آن نمیشود.
نمیدانم آیا در طراحی و اجرای این برنامهها از کمک مشاوران حقوقی و مشاوران روانشناس استفاده میشود یا خیر؟ شاید اگر میشد کارشناسانی از این دست نیز با من همعقیده بودند که این شیوه به صحنهآوردن کودکان با حقوق اساسی آنان منافات دارد. تصور مسئله از دو حال بیرون نیست یا از این متخصصان استفاده نمیشود که خود فاجعهای بزرگ است یا اگر میشود نفع مجریان و برنامهریزان در ترجیح «منفعت» خود بر«مصلحت» اشخاص است؛ منفعتی که ناشی از این واقعیت است که بخواهند برای هرچه بیشتر هیجانیکردن برنامه و رقابت در اشکگرفتن بیشتر از تماشاچیان در لحظات توأم با معنویت و احساسات پیش از افطار در ماه رمضان به رونق کار خود بیفزایند که در این صورت نه فاجعه، که مصیبت عظیمی است که بخواهیم بدبختی و شوربختی دیگران را با استفاده از احساسات و معنویات مردم مایه کسبوکار خود قرار دهیم.
اگر نظر کارشناسی روانشناس در کار بود شاید به ما میگفت که وضعیتهای هیجانی و احساساتی، دشوارترین وضعیتهایی است که انسان در آن قرار میگیرد و شرایطی فراهم میآورد که مدیریت آن را بسیار پیچیده میکند. به همین دلیل، همیشه سفارششده در شرایط بحرانی احساسی و هیجانی تصمیم نگیریم و روی تصمیم دیگران که در چنین شرایطی گرفته شده خیلی حساب نکنیم. بسیاری از «نابخردیهای تاریخ» ناشی از تصمیماتی است که در چنین شرایطی اتخاذ شده است. دلیلش این است که در چنین شرایطی اصلا نمیتوان روی مبانی درست یک تصمیمگیری مناسب حساب کرد؛ حتی بهگونهای میتوان گفت، شخص در چنین حالاتی شرایط مناسب و لازم برای تصمیمگیری را اصلا ندارد. اینک، اگر قرار باشد «کودک» را در چنین شرایطی قرار دهیم، از او سوءاستفاده مضاعفی شده است، زیرا کودک، به دلیل عدم بلوغ، قصد و ارادهاش در حدی از نارسایی است که اصل اعتبار تصمیم او را زیر سوال میبرد چه برسد به اینکه در شرایط خاص هیجانی و احساسی نیز قرار گیرد یا قرار داده شود. رکن سوم این سوءاستفاده در عنصری، نه فردی و روانی، بلکه بیرونی و اجتماعی و محیطی نهفته است و آن شرایط خاص زمانی و موقعیت ویژه مخاطبان قصه است. این شرایط در اینجا بهخصوص لحظات پایانی روز روزهداران و ساعت انتظار افطار است. اگر نظر کارشناس حقوقی به کار آید، به ما خواهد گفت که این کودک را اگر پدر و مادری نیست اما قیم و امینی عهدهدار و بامسئولیت باید باشد که شرط اصلی تصرف او در شئونات کودک رعایت«غبطه» و«مصلحت» اوست.
اهمیت این شرط تا بدانجاست که اگر کمترین تردید در رعایت آن از سوی ولی و قیم و امین پیدا شود، آنها را از سمت ولایت و قیمومت و امانت ساقط میکند. به همین دلیل، همیشه برای همگان و بهویژه مقامات عمومی مانند نماینده دادستان یا حاکم شرع حق وارسی در رفتار آنها وجود دارد البته با تفاوت اندکی که میان روند کنترل ولی با قیم و امین هست و همچنین به همین دلیل است که فردا که این کودک بزرگ شود حق دارد تصمیمات کسانی را که در کودکی درباره او تصمیم گرفتهاند و تصمیم خاص آنها بهطور ویژه در سرنوشت او موثر بوده است زیر سوال ببرد و مورد بازخواست قرار دهد. این جهت، بهخصوص در امور مالی مهم است زیرا هرچند آنها امین هستند اما به لحاظ عواقب ناشی از تصرفات مالی که داشتهاند، ضامناند. این یک حق طبیعی است، هرچند در نظام حقوقی ما این حق مانند بسیاری از حقوق دیگر، ضمانت اجرای موثر و کارآمدی ندارد اما این واقعیت مانع از به رسمیت شناختن این حق کودک که برای ما بزرگترها تعهدآور و مسئولیتآور است نخواهد بود.
بر این دو نکته روانشناس و حقوقدان باید نکته سومی هم از زبان جامعهشناس شنید. جامعهشناس به ما حالی خواهد کرد که در جامعهای زندگی میکنیم که نظام ارزشی و اخلاقی آن بهگونهای تعریف شده است که هنوز هم یکی از مقولههای ناسزاگویی در قلمرو وسیع مفاهیم ناموسی دور میزند.
به صراحت و بدون رودربایستی بگویم: هنوز هم، هرچند خوشبختانه رو به زوال است و کمتر بهکار میرود، اما «بچه پرورشگاهی» یک فحش است و ناسزا و این در اخلاق بیانی ما ایرانیجماعت، وجه دیگری از فحش «بیپدر» است که البته مفهومی اعم از یتیم را شامل میشود. این نکته بهویژه از دیدگاه جامعهشناس ما از این جهت حائزاهمیت است که اینگونه تعبیرات که استفاده از آنها قانونا جرم است و در مواردی مستوجب حد قذف، متاسفانه در عمل، به دلیل فراوانی و گستردگی عرف استفاده از آن از یک سو و در چارچوب نارکارآمدی نسبی قوهقضاییه در اعمال قانون از سوی دیگر، به صورت یکی از سازوکارهای متداول برای تسویهحسابها و «احقاقحق»های خیابانی درآمده است.
«مــیلاد ماهعسل» چندی است در پـــــی بیمـــاری خاصی کـــه داشت از میان ما رفته است و آنقدر زنده نماند تا شاهد آینده پرسشگر خود باشد. میلاد، شاهین و فاطمه تا کودک هستند و در آغوش مهربان این خانوادههای ایثارگر و فداییان انسانیت بزرگ میشوند، زندگی کودکی آنان را هالهای از ترکیب«محبت» و«ترحم» فراگرفته که کمتر ما را به عاقبتاندیشی هوشمندانه و خردمندانه و بهدور از هیجانات احساسی وامیدارد؛ اما وقتی اینها بزرگ شوند و مراحل اجتماعیشدن را شروع کنند و سپس، وقتی که در آستانه استقلال هویت اجتماعی قرار گیرند، آن زمان برای آنها مسئله «بحران هویت» به صورت دغدغه اساسی روزمره و احتمالا مرارتباری درخواهد آمد.
من نگران این هستم که در آیندهای نه چندان دور، وقتی «فاطمه» و «شاهین» بزرگتر شدند، به آنها بگویند «فاطمه ماه عسل» و «شاهین ماه عسل» و آنگاه، در نگاه بسیاری از مردم ما این نام خانوادگی کنایی و استعاری جایگزین جدیدی برای تعبیر رو به زوال «بچه پرورشگاهی» شده باشد. آنگاه در برابر نگاه پرسشگر فاطمه و شاهین، کدامیک از ما تماشاچیان این سوی صفحه تلویزیون و کدامیک از مجریان و مدیران برنامه در پشت صحنه آن، حاضر خواهیم بود تا بتوانیم بحران روحی این فرشتگان را چاره کند؟
حقوق فرزندخواندگی در کشور ما، هم از لحاظ شرعی و فقهی و هم از دیدگاه قانونی و اجرایی با چالشهایی روبهروست که از جهات متعددی آن را با بسیاری از کشورهای دیگر متفاوت کرده است و در اینجا قصد نقد فنی آن را ندارم. ولی دستکم این را باید گفت که در بسیاری از کشورها، مشکلاتی که وجود دارد بیشتر بر سر شرایط نسبتا سختگیرانهای است که برای متقاضیان فرزندخواه است؛ در حالی که در کشور ما، مسئله اساسی به اصل به رسمیت شناختن فرزندخواندگی مربوط میشود که آثار حقوقی آن در نسب، احوال شخصیه، ارث و محرومیت آشکار میشود. بهطور کلی، حقوق فرزندخواندگی از پیچیدهترین و دشوارترین مسائل غامض حقوقی است که ملاحظاتی میانرشتهای و چندجانبه، قانونگذاری و دادرسی در این حوزه را جزو فنیترین و تخصصیترین بخشهای فعالیت حقوقی و قضایی قرار میدهد.
درهمتنیدگی این مسئله با بسیاری از مسائل اجتماعی، انسانی و حقوقبشری موجب میشود در کشوری مثل فرانسه، هرگونه تصمیمگیری قانونی در این حوزه به مشورتها و گزارشهای مفصل کارشناسانه بسیار دقیق و فنی در سایر حوزهها مربوط شود مانند اعلامیه جهانی حقوقبشر، کنوانسیون حقوق کودک 1989 میلادی و سایر اسناد مرتبط بینالمللی، حقوق حریم خصوصی، حقوق و آزادیهای فردی، مسئله قاچاق انسان و بهویژه قاچاق کودک از کشورهای آسیایجنوبی، آزادی جنسی، زایمان با هویت مجهول و امور دیگری که هریک نیاز به نگارش مقالات تخصصی ویژهای دارد و از حوصله و مجال این مقال بیرون است.
آنها که برنامه را دیدهاند مثل من به خاطر میآورند و به آنها که ندیدهاند هرگز تماشای این چند دقیقه آخر برنامه و ادامهاش را از شروع پخش تیتراژ پایانی برنامه و ادامه آن توصیه نمیکنم، زیرا بیهیچ اغراق و مبالغهای، مرا در برابر یکی از صحنههای متأثرکننده کودکآزاری قرار داده بود؛ در حالیکه مجری برنامه با غرور خاصی او را «هدیه برنامه» به همان زوجی میخواند که میلاد را از دست داده بودند و در جستوجوی فرزندی از بهزیستی بهسر میبردند، شاهین را به سوی آنها گسیل داشت. تاکید بر تعبیر«هدیه برنامه» از من نیست، بلکه از فضای هیجانی و غمانگیز و احساسی پایان برنامه نشأت میگیرد. شاهین، از هنگامی هم که وارد صحنه شد آرامش نداشت، نگاهی سرگردان و مضطرب داشت.
حتی در آغوش مهربان و تعارفات شیرین مجری خوشزبان برنامه آرام نگرفت. این قسمت از برنامه که خیلی ناشیانه تنظیم شده بود در لحظات پایانیاش صحنهای را نشان میدهد که جسم کوچک شاهین که اینک به سوژه «ترحم» تبدیل شده در رفتوآمد میان مجری برنامه و میزبانهای آن در نوسان است. در این میان، بیش از همه من، چشمان مضطرب و نگاههای سرگردان و بیپناه او را تعقیب میکردم که ترجمان استیصالی عمیق بود؛ استیصال کنونی او که ریشه در گذشته و شاخههایش نشان در آینده دارد؛ نگاههایی که چهبسا چندسال دیگر که بزرگتر شد و خود را یافت، به صورت پیکان تیز انتقادهای محکم و کوبنده بر نسل ما تماشاچیان از زبان معصوم او وارد شود.
چه زجرآور و منزجرکننده است به حراجگذاشتن این نگاههای ملتمس کودکان معصوم بینوا در تلویزیون ملی! نگاه پیکر خسته و خردسال شاهین در رفتوآمد میان این و آن در صحنه این برنامه، به هاجوواجی و سرآسیمگی کودکی زلزلهزده میمانست که تازه سر از زیر آوار برآورده و در جستوجوی پناهگاه امنی است. من تردید دارم که این برنامه، بهگونهای که عرضه شد توانسته باشد بهترین شیوه را در نشان دادن این خانه امن به او انتخاب کرده باشد.
در حالی که جامعه به درجهای از شعور اجتماعی رسیده بودکه دیگر کمکم میرفت تا تابلوهایی مانند«یتیمخانه»، «دارالایتام»، «نوانخانه» و مانند اینها از محلهای نگهداری این بینوایان برداشته شود، اما دوباره در دام اتیکتگذاریهای جدید افتادهایم، اینبار اما از نوع رسانهای آن. نام خانوادگی استعاری «ماه عسل» که اطلاقش بر این کودکان از سوی مجری مذکور از افتخارات این برنامه است از این قبیل است.
من نگران آیندهای هستم که این کودکان که به گمان خودمان از سوی ما «سرپرستی» شدهاند و روزی باید خوشحال میبودند از اینکه بخت یارشان بوده است تا به کمک یک برنامه تلویزیونی موفق و پربیننده آنچنان شخصیت «رسانهای» پیدا کردهاند که به برکت آن، خانوادهای مهربان و با آغوش باز او را پذیرفته است اما، با دغدغههای آن روز خود در آینده و زخمزبانها و نیشخندهایی که خواهند دید و خواهند چشید آماج اندیشههای پلید و بیرحم مخاطبانی شوند که تا دیروز در برابر صفحه تلویزیون با دیدن آنها اشک میریختند و در کوچه و بازار بر سر آنها دست ترحم مینواختند. سید مصطفی عالینسب، مرد بزرگی است که قدرش مجهول مانده و از اعجوبههای نوادر روزگار ماست که ابعاد شخصیتش هنوز سالها پس از مرگش بر بسیاری پنهان مانده است. فعالیتهای خیریه بسیاری به سرپرستی و هدایت ایشان و با همت بعضی از مومنین انجام میگرفت.
مغفول ماندن قدر این آدمها که «سرمایههای برگشتناپذیر جامعه» هستند بهویژه از این جهت برای جامعه ما کفران نعمت است که کمتر به فکر استفاده از اندوخته تجربه آنان برمیآییم. تاسف از این غفلت دقیقا همراستا با اخلاق هرز دادن آب از سرچشمه و هدر دادن میوه بر درخت است گه گریبان وضعیت اسفبار توسعهنیافتگی ما را گرفته است و همچون دیگر زمینههاست که در آنها انباشت سرمایه و دانش و تجربه به عنوان معیارهای دستیابی به توسعه دیده نشده است. در سرمایهگذاری و برنامهریزی برای توسعه، درس از تجربه این بزرگان نیز برای آینده کمتر به حساب آمده است؛ مطلبی که درباره این مرد بزرگ درباره موضوع نیکوکاری ذکرش مهم است خاطره زندهای است که شخصا از ایشان دارم.
برای هماهنگی و سیاستگذاریهای کلان و همچنین بررسی بیلان فعالیتهای سالانه جلساتی در منزل ایشان برگزار میشد. من بچه بودم و به مناسبتی خیلی اتفاقی در یکی از این جلسات حضور داشتم. در بررسی منشور کار که بهمنزله قانون اساسی فعالیتهای خیریه بود همواره یک اصل مهم مدنظر بود و آن پنهانکاری بود. این اصل دو چهره دارد یکی اینکه شخص نیکوکار تا ممکن است به این عنوان شناخته و معرفی نشود و دیگری که مهمتر و اساسیتر است اینکه شخص نیازمند و کسی که به او کمک شده بود در میان جامعه به این عنوان شناخته نشود.
به این ترتیب بود که یکی از نتایج آماری که در آن جلسه هماهنگی و رسیدگی ارائه شد رقم18000 دختری بود که از بدو تولد یا دوران خردسالی تحت سرپرستی قرار گرفته بودند و به سنی رسیده بودند که یا ازدواج کردهبودند یا پس از فراغت از تحصیل وارد بازار کار شده و مستقل شده بودند. مدیریت برنامهریزی این فعالیتها به همت مرحوم عالینسب بهگونهای بود که اصل این بود که هیچیک از این اشخاص در طول مدتی که اصطلاحا پروندهشان باز بود و تحت سرپرستی بودند تا اتمام دوره و استقلال آنها و حتی پس از آن هرگز متوجه نشوند از چه ناحیه و توسط چه کسانی حمایت شدهاند.
این رفتار موجب شده بود که استقلال شخصیت این افراد و حرمت و کرامت انسانی آنها به بالاترین درجهای حفظ و صیانت شود که نهتنها خود شخص نیازمند، بلکه و بهویژه اطرافیان در میان خانواده و آشنایان بهجز یکنفر رابط محرم و رازدار که لاجرم باید واسطه قرار میگرفت، از کل ماجرا بیخبر میماندند. در روایاتی هم که از پیامبر اسلام نقل شده است رسیدگی کردن به یتیم در زمره کارهایی شمرده شده که پاداش آن در حدی است که گفتهشده در روز قیامت و گرمای تفتان صحرای محشر این افراد در سایه خود خداوند قرار میگیرند، بهویژه قید شده است که رفتار با یتیم بیمنت و بهطور یکسان در مقایسه با فرزند خود باشد و اگر دست محبت به سر یتیم میکشیم همچنان باشد که به سر فرزند خود دست میکشیم.
لازمه حفظ چنین رفتار یکسانی بهخصوص این است بهگونهای برنامهریزی کنیم که این کودک در آینده هیچگونه احساس حقارتی در تاریخچه زندگی خود از لحاظ وضعیت نیازمندی که در گذشته داشته است در خود احساس نکند. این نکته علاوه بر آن جهتی است که پیش از این گفته شد و عبارت بود از اتیکتدارشدن اینگونه اشخاص با عبارات و تعابیری که موقعیت اجتماعی آنان را متزلزل میکند. اگر در ادبیات اخلاق اسلامی این همه بر رفتار یکسان با یتیم در مقایسه با فرزند خود تاکید شده و همچنین بر احسان در خفا، بهجز آثار روانی، اجتماعی و حقوقی که در بالا برشمرده شد، از جمله به این دلیل است که مرز میان «احسان» و «تجارت» بسیار ظریف و باریک است و بدون پرهیز از خلط میان ایندو، خطر افتادن در وادی «تجارت احسان» که لغزشی است بس هولناک، هیچ بعید نیست.
استعاره زیبایی است «ماه عسل»: «ماه» رمضان و شهد «عسل» عبادت و در میانه این تقویم عبادت و شیرینی و حلاوت، این هنر را نیز باید آموخت که بتوان بین جاذبههای گوناگون و گاهی متخالف یک فعالیت انساندوستانه، آن را بر محور اعتدال قرار داد. با آرزوی توفیق بیش از پیش برای این برنامه موفق و پرمخاطب، امید است در برنامههای اجتماعی خود، اندکی بیشتر حزم و احتیاط کنیم و عاقبت اندیشی، تا «ماه عسل» امروز ما به «زهر عسل» دیگران در آینده تبدیل نشود.
همهجای دنیا برنامههای تلویزیونی برای تشویق مردم به احسان و دستگیری از نیازمندان و بینوایان وجود دارد. با این تفاوت که اگر در کشور ما فقط گاهی به مناسبت نوروز و رمضان این اتفاق میافتد و بازار اینگونه برنامهها کار تلویزیون را رونق میبخشد، در جاهای دیگر برنامههای مستمر هفتگی و گاهی روزانه برای این امور خیر برقرار است. تفاوت آشکار و بسیار مهم دیگری که همه تاکید من پس از این در این نوشته بر آن است، مسئله رعایت حقوق شرکتکنندگان در برنامه و بهویژه حقوق سوژههای موضوع بحث است و در اینجا بهخصوص به حقوق«فاطمه» و«شاهین»، دو کودکی نظر دارم که در برنامه اشارهشده به صحنه آورده شده بودند، همچنین «میلاد» کودکی که در گذشته به این برنامه آورده شده بود و اینک درگذشته است.
در بسیاری از کشورهایی که حقوق انسان، کرامت انسانی و پیرو آن حقوق کودک جزو ساختار اخلاقی و فرهنگی جامعه شده است، در اینگونه موارد به دلیل نابالغ بودن کودک و به منظور حفظ حقوق شخصیت او صورتش را نشان نمیدهند. چون کودک نابالغ و بهویژه در سنین فاطمه و شاهین، در شرایطی از بلوغ فکری و تمییز شخصیتی قرار ندارند که بتوانند مصلحت خود را در اینگونه موارد تشخیص دهند و بهدرستی تصمیم بگیرند که آیا باید در این برنامه تلویزیونی شرکت بکنند یا خیر؟ بهویژه که معرفی آنان به این صورت و با آشکارکردن هویت آنان میتواند به حقوق شخصیت آنها در آینده لطمه بزند. همین که کمترین شبهه و تردیدی وجود داشته باشد در اینکه این فاشسازی هویت بتواند در آینده به حقوق این کودکان لطمه بزند، احتیاط حقوقی، تدبیر عقلانی و اصل ضروری اخلاقی ایجاب میکند از فاش کردن هویت آنان منع شود؛ مسئلهای که اصلا در این برنامه کمترین توجهی به آن نمیشود.
نمیدانم آیا در طراحی و اجرای این برنامهها از کمک مشاوران حقوقی و مشاوران روانشناس استفاده میشود یا خیر؟ شاید اگر میشد کارشناسانی از این دست نیز با من همعقیده بودند که این شیوه به صحنهآوردن کودکان با حقوق اساسی آنان منافات دارد. تصور مسئله از دو حال بیرون نیست یا از این متخصصان استفاده نمیشود که خود فاجعهای بزرگ است یا اگر میشود نفع مجریان و برنامهریزان در ترجیح «منفعت» خود بر«مصلحت» اشخاص است؛ منفعتی که ناشی از این واقعیت است که بخواهند برای هرچه بیشتر هیجانیکردن برنامه و رقابت در اشکگرفتن بیشتر از تماشاچیان در لحظات توأم با معنویت و احساسات پیش از افطار در ماه رمضان به رونق کار خود بیفزایند که در این صورت نه فاجعه، که مصیبت عظیمی است که بخواهیم بدبختی و شوربختی دیگران را با استفاده از احساسات و معنویات مردم مایه کسبوکار خود قرار دهیم.
اگر نظر کارشناسی روانشناس در کار بود شاید به ما میگفت که وضعیتهای هیجانی و احساساتی، دشوارترین وضعیتهایی است که انسان در آن قرار میگیرد و شرایطی فراهم میآورد که مدیریت آن را بسیار پیچیده میکند. به همین دلیل، همیشه سفارششده در شرایط بحرانی احساسی و هیجانی تصمیم نگیریم و روی تصمیم دیگران که در چنین شرایطی گرفته شده خیلی حساب نکنیم. بسیاری از «نابخردیهای تاریخ» ناشی از تصمیماتی است که در چنین شرایطی اتخاذ شده است. دلیلش این است که در چنین شرایطی اصلا نمیتوان روی مبانی درست یک تصمیمگیری مناسب حساب کرد؛ حتی بهگونهای میتوان گفت، شخص در چنین حالاتی شرایط مناسب و لازم برای تصمیمگیری را اصلا ندارد. اینک، اگر قرار باشد «کودک» را در چنین شرایطی قرار دهیم، از او سوءاستفاده مضاعفی شده است، زیرا کودک، به دلیل عدم بلوغ، قصد و ارادهاش در حدی از نارسایی است که اصل اعتبار تصمیم او را زیر سوال میبرد چه برسد به اینکه در شرایط خاص هیجانی و احساسی نیز قرار گیرد یا قرار داده شود. رکن سوم این سوءاستفاده در عنصری، نه فردی و روانی، بلکه بیرونی و اجتماعی و محیطی نهفته است و آن شرایط خاص زمانی و موقعیت ویژه مخاطبان قصه است. این شرایط در اینجا بهخصوص لحظات پایانی روز روزهداران و ساعت انتظار افطار است. اگر نظر کارشناس حقوقی به کار آید، به ما خواهد گفت که این کودک را اگر پدر و مادری نیست اما قیم و امینی عهدهدار و بامسئولیت باید باشد که شرط اصلی تصرف او در شئونات کودک رعایت«غبطه» و«مصلحت» اوست.
اهمیت این شرط تا بدانجاست که اگر کمترین تردید در رعایت آن از سوی ولی و قیم و امین پیدا شود، آنها را از سمت ولایت و قیمومت و امانت ساقط میکند. به همین دلیل، همیشه برای همگان و بهویژه مقامات عمومی مانند نماینده دادستان یا حاکم شرع حق وارسی در رفتار آنها وجود دارد البته با تفاوت اندکی که میان روند کنترل ولی با قیم و امین هست و همچنین به همین دلیل است که فردا که این کودک بزرگ شود حق دارد تصمیمات کسانی را که در کودکی درباره او تصمیم گرفتهاند و تصمیم خاص آنها بهطور ویژه در سرنوشت او موثر بوده است زیر سوال ببرد و مورد بازخواست قرار دهد. این جهت، بهخصوص در امور مالی مهم است زیرا هرچند آنها امین هستند اما به لحاظ عواقب ناشی از تصرفات مالی که داشتهاند، ضامناند. این یک حق طبیعی است، هرچند در نظام حقوقی ما این حق مانند بسیاری از حقوق دیگر، ضمانت اجرای موثر و کارآمدی ندارد اما این واقعیت مانع از به رسمیت شناختن این حق کودک که برای ما بزرگترها تعهدآور و مسئولیتآور است نخواهد بود.
بر این دو نکته روانشناس و حقوقدان باید نکته سومی هم از زبان جامعهشناس شنید. جامعهشناس به ما حالی خواهد کرد که در جامعهای زندگی میکنیم که نظام ارزشی و اخلاقی آن بهگونهای تعریف شده است که هنوز هم یکی از مقولههای ناسزاگویی در قلمرو وسیع مفاهیم ناموسی دور میزند.
به صراحت و بدون رودربایستی بگویم: هنوز هم، هرچند خوشبختانه رو به زوال است و کمتر بهکار میرود، اما «بچه پرورشگاهی» یک فحش است و ناسزا و این در اخلاق بیانی ما ایرانیجماعت، وجه دیگری از فحش «بیپدر» است که البته مفهومی اعم از یتیم را شامل میشود. این نکته بهویژه از دیدگاه جامعهشناس ما از این جهت حائزاهمیت است که اینگونه تعبیرات که استفاده از آنها قانونا جرم است و در مواردی مستوجب حد قذف، متاسفانه در عمل، به دلیل فراوانی و گستردگی عرف استفاده از آن از یک سو و در چارچوب نارکارآمدی نسبی قوهقضاییه در اعمال قانون از سوی دیگر، به صورت یکی از سازوکارهای متداول برای تسویهحسابها و «احقاقحق»های خیابانی درآمده است.
«مــیلاد ماهعسل» چندی است در پـــــی بیمـــاری خاصی کـــه داشت از میان ما رفته است و آنقدر زنده نماند تا شاهد آینده پرسشگر خود باشد. میلاد، شاهین و فاطمه تا کودک هستند و در آغوش مهربان این خانوادههای ایثارگر و فداییان انسانیت بزرگ میشوند، زندگی کودکی آنان را هالهای از ترکیب«محبت» و«ترحم» فراگرفته که کمتر ما را به عاقبتاندیشی هوشمندانه و خردمندانه و بهدور از هیجانات احساسی وامیدارد؛ اما وقتی اینها بزرگ شوند و مراحل اجتماعیشدن را شروع کنند و سپس، وقتی که در آستانه استقلال هویت اجتماعی قرار گیرند، آن زمان برای آنها مسئله «بحران هویت» به صورت دغدغه اساسی روزمره و احتمالا مرارتباری درخواهد آمد.
من نگران این هستم که در آیندهای نه چندان دور، وقتی «فاطمه» و «شاهین» بزرگتر شدند، به آنها بگویند «فاطمه ماه عسل» و «شاهین ماه عسل» و آنگاه، در نگاه بسیاری از مردم ما این نام خانوادگی کنایی و استعاری جایگزین جدیدی برای تعبیر رو به زوال «بچه پرورشگاهی» شده باشد. آنگاه در برابر نگاه پرسشگر فاطمه و شاهین، کدامیک از ما تماشاچیان این سوی صفحه تلویزیون و کدامیک از مجریان و مدیران برنامه در پشت صحنه آن، حاضر خواهیم بود تا بتوانیم بحران روحی این فرشتگان را چاره کند؟
حقوق فرزندخواندگی در کشور ما، هم از لحاظ شرعی و فقهی و هم از دیدگاه قانونی و اجرایی با چالشهایی روبهروست که از جهات متعددی آن را با بسیاری از کشورهای دیگر متفاوت کرده است و در اینجا قصد نقد فنی آن را ندارم. ولی دستکم این را باید گفت که در بسیاری از کشورها، مشکلاتی که وجود دارد بیشتر بر سر شرایط نسبتا سختگیرانهای است که برای متقاضیان فرزندخواه است؛ در حالی که در کشور ما، مسئله اساسی به اصل به رسمیت شناختن فرزندخواندگی مربوط میشود که آثار حقوقی آن در نسب، احوال شخصیه، ارث و محرومیت آشکار میشود. بهطور کلی، حقوق فرزندخواندگی از پیچیدهترین و دشوارترین مسائل غامض حقوقی است که ملاحظاتی میانرشتهای و چندجانبه، قانونگذاری و دادرسی در این حوزه را جزو فنیترین و تخصصیترین بخشهای فعالیت حقوقی و قضایی قرار میدهد.
درهمتنیدگی این مسئله با بسیاری از مسائل اجتماعی، انسانی و حقوقبشری موجب میشود در کشوری مثل فرانسه، هرگونه تصمیمگیری قانونی در این حوزه به مشورتها و گزارشهای مفصل کارشناسانه بسیار دقیق و فنی در سایر حوزهها مربوط شود مانند اعلامیه جهانی حقوقبشر، کنوانسیون حقوق کودک 1989 میلادی و سایر اسناد مرتبط بینالمللی، حقوق حریم خصوصی، حقوق و آزادیهای فردی، مسئله قاچاق انسان و بهویژه قاچاق کودک از کشورهای آسیایجنوبی، آزادی جنسی، زایمان با هویت مجهول و امور دیگری که هریک نیاز به نگارش مقالات تخصصی ویژهای دارد و از حوصله و مجال این مقال بیرون است.
آنها که برنامه را دیدهاند مثل من به خاطر میآورند و به آنها که ندیدهاند هرگز تماشای این چند دقیقه آخر برنامه و ادامهاش را از شروع پخش تیتراژ پایانی برنامه و ادامه آن توصیه نمیکنم، زیرا بیهیچ اغراق و مبالغهای، مرا در برابر یکی از صحنههای متأثرکننده کودکآزاری قرار داده بود؛ در حالیکه مجری برنامه با غرور خاصی او را «هدیه برنامه» به همان زوجی میخواند که میلاد را از دست داده بودند و در جستوجوی فرزندی از بهزیستی بهسر میبردند، شاهین را به سوی آنها گسیل داشت. تاکید بر تعبیر«هدیه برنامه» از من نیست، بلکه از فضای هیجانی و غمانگیز و احساسی پایان برنامه نشأت میگیرد. شاهین، از هنگامی هم که وارد صحنه شد آرامش نداشت، نگاهی سرگردان و مضطرب داشت.
حتی در آغوش مهربان و تعارفات شیرین مجری خوشزبان برنامه آرام نگرفت. این قسمت از برنامه که خیلی ناشیانه تنظیم شده بود در لحظات پایانیاش صحنهای را نشان میدهد که جسم کوچک شاهین که اینک به سوژه «ترحم» تبدیل شده در رفتوآمد میان مجری برنامه و میزبانهای آن در نوسان است. در این میان، بیش از همه من، چشمان مضطرب و نگاههای سرگردان و بیپناه او را تعقیب میکردم که ترجمان استیصالی عمیق بود؛ استیصال کنونی او که ریشه در گذشته و شاخههایش نشان در آینده دارد؛ نگاههایی که چهبسا چندسال دیگر که بزرگتر شد و خود را یافت، به صورت پیکان تیز انتقادهای محکم و کوبنده بر نسل ما تماشاچیان از زبان معصوم او وارد شود.
چه زجرآور و منزجرکننده است به حراجگذاشتن این نگاههای ملتمس کودکان معصوم بینوا در تلویزیون ملی! نگاه پیکر خسته و خردسال شاهین در رفتوآمد میان این و آن در صحنه این برنامه، به هاجوواجی و سرآسیمگی کودکی زلزلهزده میمانست که تازه سر از زیر آوار برآورده و در جستوجوی پناهگاه امنی است. من تردید دارم که این برنامه، بهگونهای که عرضه شد توانسته باشد بهترین شیوه را در نشان دادن این خانه امن به او انتخاب کرده باشد.
در حالی که جامعه به درجهای از شعور اجتماعی رسیده بودکه دیگر کمکم میرفت تا تابلوهایی مانند«یتیمخانه»، «دارالایتام»، «نوانخانه» و مانند اینها از محلهای نگهداری این بینوایان برداشته شود، اما دوباره در دام اتیکتگذاریهای جدید افتادهایم، اینبار اما از نوع رسانهای آن. نام خانوادگی استعاری «ماه عسل» که اطلاقش بر این کودکان از سوی مجری مذکور از افتخارات این برنامه است از این قبیل است.
من نگران آیندهای هستم که این کودکان که به گمان خودمان از سوی ما «سرپرستی» شدهاند و روزی باید خوشحال میبودند از اینکه بخت یارشان بوده است تا به کمک یک برنامه تلویزیونی موفق و پربیننده آنچنان شخصیت «رسانهای» پیدا کردهاند که به برکت آن، خانوادهای مهربان و با آغوش باز او را پذیرفته است اما، با دغدغههای آن روز خود در آینده و زخمزبانها و نیشخندهایی که خواهند دید و خواهند چشید آماج اندیشههای پلید و بیرحم مخاطبانی شوند که تا دیروز در برابر صفحه تلویزیون با دیدن آنها اشک میریختند و در کوچه و بازار بر سر آنها دست ترحم مینواختند. سید مصطفی عالینسب، مرد بزرگی است که قدرش مجهول مانده و از اعجوبههای نوادر روزگار ماست که ابعاد شخصیتش هنوز سالها پس از مرگش بر بسیاری پنهان مانده است. فعالیتهای خیریه بسیاری به سرپرستی و هدایت ایشان و با همت بعضی از مومنین انجام میگرفت.
مغفول ماندن قدر این آدمها که «سرمایههای برگشتناپذیر جامعه» هستند بهویژه از این جهت برای جامعه ما کفران نعمت است که کمتر به فکر استفاده از اندوخته تجربه آنان برمیآییم. تاسف از این غفلت دقیقا همراستا با اخلاق هرز دادن آب از سرچشمه و هدر دادن میوه بر درخت است گه گریبان وضعیت اسفبار توسعهنیافتگی ما را گرفته است و همچون دیگر زمینههاست که در آنها انباشت سرمایه و دانش و تجربه به عنوان معیارهای دستیابی به توسعه دیده نشده است. در سرمایهگذاری و برنامهریزی برای توسعه، درس از تجربه این بزرگان نیز برای آینده کمتر به حساب آمده است؛ مطلبی که درباره این مرد بزرگ درباره موضوع نیکوکاری ذکرش مهم است خاطره زندهای است که شخصا از ایشان دارم.
برای هماهنگی و سیاستگذاریهای کلان و همچنین بررسی بیلان فعالیتهای سالانه جلساتی در منزل ایشان برگزار میشد. من بچه بودم و به مناسبتی خیلی اتفاقی در یکی از این جلسات حضور داشتم. در بررسی منشور کار که بهمنزله قانون اساسی فعالیتهای خیریه بود همواره یک اصل مهم مدنظر بود و آن پنهانکاری بود. این اصل دو چهره دارد یکی اینکه شخص نیکوکار تا ممکن است به این عنوان شناخته و معرفی نشود و دیگری که مهمتر و اساسیتر است اینکه شخص نیازمند و کسی که به او کمک شده بود در میان جامعه به این عنوان شناخته نشود.
به این ترتیب بود که یکی از نتایج آماری که در آن جلسه هماهنگی و رسیدگی ارائه شد رقم18000 دختری بود که از بدو تولد یا دوران خردسالی تحت سرپرستی قرار گرفته بودند و به سنی رسیده بودند که یا ازدواج کردهبودند یا پس از فراغت از تحصیل وارد بازار کار شده و مستقل شده بودند. مدیریت برنامهریزی این فعالیتها به همت مرحوم عالینسب بهگونهای بود که اصل این بود که هیچیک از این اشخاص در طول مدتی که اصطلاحا پروندهشان باز بود و تحت سرپرستی بودند تا اتمام دوره و استقلال آنها و حتی پس از آن هرگز متوجه نشوند از چه ناحیه و توسط چه کسانی حمایت شدهاند.
این رفتار موجب شده بود که استقلال شخصیت این افراد و حرمت و کرامت انسانی آنها به بالاترین درجهای حفظ و صیانت شود که نهتنها خود شخص نیازمند، بلکه و بهویژه اطرافیان در میان خانواده و آشنایان بهجز یکنفر رابط محرم و رازدار که لاجرم باید واسطه قرار میگرفت، از کل ماجرا بیخبر میماندند. در روایاتی هم که از پیامبر اسلام نقل شده است رسیدگی کردن به یتیم در زمره کارهایی شمرده شده که پاداش آن در حدی است که گفتهشده در روز قیامت و گرمای تفتان صحرای محشر این افراد در سایه خود خداوند قرار میگیرند، بهویژه قید شده است که رفتار با یتیم بیمنت و بهطور یکسان در مقایسه با فرزند خود باشد و اگر دست محبت به سر یتیم میکشیم همچنان باشد که به سر فرزند خود دست میکشیم.
لازمه حفظ چنین رفتار یکسانی بهخصوص این است بهگونهای برنامهریزی کنیم که این کودک در آینده هیچگونه احساس حقارتی در تاریخچه زندگی خود از لحاظ وضعیت نیازمندی که در گذشته داشته است در خود احساس نکند. این نکته علاوه بر آن جهتی است که پیش از این گفته شد و عبارت بود از اتیکتدارشدن اینگونه اشخاص با عبارات و تعابیری که موقعیت اجتماعی آنان را متزلزل میکند. اگر در ادبیات اخلاق اسلامی این همه بر رفتار یکسان با یتیم در مقایسه با فرزند خود تاکید شده و همچنین بر احسان در خفا، بهجز آثار روانی، اجتماعی و حقوقی که در بالا برشمرده شد، از جمله به این دلیل است که مرز میان «احسان» و «تجارت» بسیار ظریف و باریک است و بدون پرهیز از خلط میان ایندو، خطر افتادن در وادی «تجارت احسان» که لغزشی است بس هولناک، هیچ بعید نیست.
استعاره زیبایی است «ماه عسل»: «ماه» رمضان و شهد «عسل» عبادت و در میانه این تقویم عبادت و شیرینی و حلاوت، این هنر را نیز باید آموخت که بتوان بین جاذبههای گوناگون و گاهی متخالف یک فعالیت انساندوستانه، آن را بر محور اعتدال قرار داد. با آرزوی توفیق بیش از پیش برای این برنامه موفق و پرمخاطب، امید است در برنامههای اجتماعی خود، اندکی بیشتر حزم و احتیاط کنیم و عاقبت اندیشی، تا «ماه عسل» امروز ما به «زهر عسل» دیگران در آینده تبدیل نشود.
ارسال نظر