داستانک/ما مسلح به الله اکبريم
پارسینه- گروه فرهنگی:
گفتم: «کجا برادر؟» گفت: «با بردار فلاني کار دارم.» گفتم:«لطفا سلاحتون را تحويل بديد.»
گفت:«ا...اکبر!» گفتم:«يعني چي؟» گفت: «ما مسلح به ا...اکبريم» بعد هم زير زيرکي خنديد.
گفتم: «کجا برادر؟» گفت: «با بردار فلاني کار دارم.» گفتم:«لطفا سلاحتون را تحويل بديد.»
گفت:«ا...اکبر!» گفتم:«يعني چي؟» گفت: «ما مسلح به ا...اکبريم» بعد هم زير زيرکي خنديد.
ارسال نظر