بازنویسی رمان از زبان حسین سناپور
پارسینه: : بگذارید برای رفع ابهام و کاملتر شدن نکتهیی که گفتم، این را هم دربارهی نوع دیگر بازنویسی، که گفتم مثلا برای شمایل تاریک کاخها انجام دادهام، این را هم بگویم که، من آن داستان را چند بار از سر تا ته بازنویسی کردم، برخلاف گمانم تمام یا اغلب کارهام، اما دربارهی آن هم این طور نبود که تمامش کنم و بعد بخوانمش و متوجه ایرادهاش بشوم.
پارسینه- گروه فرهنگی به نقل از وبلاگ حسین سناپور: گاهی برای دوستان دربارهی بازنویسی داستانهام گفتهام که به دو شیوهی مختلف عمل کردهام، یکیاش را خیلی بیشتر و یکیاش را هم گهگاهی. دربارهی نیمهی غایب گفتهام که بعد از تمامشدنش وقتی دوباره خواندمش و خواستم بازنویسیاش کنم، لازم نشد بیشتر از یک صفحهونیماش را از دو سه جای مختلف، خط بزنم. چیزی هم اضافه نکردم. اما این را هم گفتهام که معنای این حرفم این نبوده که من هر چه مینوشتهام به نظرم خوب بوده و احتیاجی به بازنویسی نداشته. برعکس، من مدام آن را بازنویسی کرده بودم، اما نه بعد از تمام شدن رمان، که بعد از تمام شدن یک پاراگراف، و دستِ بالا، بعد از تمام شدن یک صفحه. یعنی مدام و هر روز آن را بازنویسی میکردم و بعد جلو میرفتم.
امروز و به بهانهی حرفِ عزیزی که بهام دربارهی کاری گفته بود اشتباه کردی، برگشتم و چندباره به آن کار فکر کردم که ببینم کجای کارم اشتباه بوده. بعد دیدم این چه شباهتی دارد به همان شیوهی بازنویسی مدام اغلب کارهام (شمایل را دستکم طوری دیگری بازنویسی کردم، چون شرایط متفاوتی داشت، که خودش و چون و چرایش موضوع این یادداشت نیست). چشم روی اشتباهها نبستن و خود را مدام محق ندیدن و لحظه به لحظه در خود و کارهام به تردید نگاهکردن؛ گمانم این شیوهیی بوده که در زندهگیام داشتهام، که گرچه اشتباه زیاد داشته، اما زود آنها را دیدهام، و اگر میشده، اصلاحشان کردهام. گاهی هم البته بوده که دیر فهمیدهام این اشتباهها را، مثل اشتباههای کلی بعضی رمانها و داستانهای کوتاهم، که وقتی فهمیدهام که دیگر نمیشده کاریشان کرد. پس همانطور ماندهاند، با حسرتِ ناگزیر، که کاش روی آنها هم بیشتر صبر و دقت میکردم. چون آنقدر خودم را میشناسم که دستکم خیال کنم با خودم صادق بودهام و از دیدن عیبها و اشتباههام گریزی نداشتهام. اما در آن وقت انگار یا دانشاش را نداشتهام که آن عیب را ببینم، یا تحملام کمتر از آن بوده، که صبر کنم تا احساسِ تندم بگذرد و در آرامش آن را که باید، ببینم. پس بعضی داستانها و بعضی اتفاقهای ناقص یا بد روی دستم مانده، آن جا که تابع احساسهای تندم شدهام. اما آن جا که همان بودهام که میخواستهام (صبور، آرام، دقیق، منصف نسبت به خود و به همه چیز) کارها و داستانهای بهتری حاصل شده است.
و در همهی اینها و برای آدمی که از عمل کردن نمیترسد (عملهایی از روی فکر و تجربه، تا آن جا که مقدور بوده و نه خلاف آن و با خیالپردازی و خودبزرگبینی و ندیدن واقعیتهای دوروبر) بازنویسی بوده که نقش اساسی داشته: دیدن عیبِ کار ـ نوشتههای خود، فوری و همانوقت، تا سپس بشود قدم ـ جملههای بعدی را درستتر برداشت و نوشت و مسیر را درستتر رفت، و نه مثلا تا آخر هر داستانی رفت و بعد تازه فهمید که اِه،اشتباه بود و برگردم اول داستان، یا اصلا این داستان را ولش، بروم سراغ داستانی دیگر، که بعد آن داستان دیگر هم بشود همان و همان.
این نوع بازنویسی را میشود به دوستان دیگر هم پیشنهاد کرد؟ امیدوارم بشود.
۳۱ اردیبهشت ۹۲
پینوشت: بگذارید برای رفع ابهام و کاملتر شدن نکتهیی که گفتم، این را هم دربارهی نوع دیگر بازنویسی، که گفتم مثلا برای شمایل تاریک کاخها انجام دادهام، این را هم بگویم که، من آن داستان را چند بار از سر تا ته بازنویسی کردم، برخلاف گمانم تمام یا اغلب کارهام، اما دربارهی آن هم این طور نبود که تمامش کنم و بعد بخوانمش و متوجه ایرادهاش بشوم. آن داستان چند محور و سطح داشت که برای من هر کدام معضلی بودند (دقت در توصیف مکانها، زبان خاص چنان شخصیتی، دقت در وقایع تاریخی، ...)، و وقت نوشتن نمیتوانستم روی همهشان همزمان تمرکز کنم. یعنی همان در اولین یا دومین بارِ نوشتن هم بسیاری از اشکالها و کمبودها را میدیدم، اما نمیتوانستم همزمان همه را درست کنم و پیش ببرم. پس عیبها را میدیدم و متوجهشان بودم، اما میگذاشتم برای بعد، تا بهموقع درستشان کنم.
مطمئن نیستم، اما شاید در زندهگی هم اگر آدم متوجه کمبودها و عیبِ کارهاش باشد، و نتواند هم در لحظه درستشان کند، شاید باتوجه به این آگاهی، بتواند جایی بگذارد برای آن بازنویسی بعدی.
امروز و به بهانهی حرفِ عزیزی که بهام دربارهی کاری گفته بود اشتباه کردی، برگشتم و چندباره به آن کار فکر کردم که ببینم کجای کارم اشتباه بوده. بعد دیدم این چه شباهتی دارد به همان شیوهی بازنویسی مدام اغلب کارهام (شمایل را دستکم طوری دیگری بازنویسی کردم، چون شرایط متفاوتی داشت، که خودش و چون و چرایش موضوع این یادداشت نیست). چشم روی اشتباهها نبستن و خود را مدام محق ندیدن و لحظه به لحظه در خود و کارهام به تردید نگاهکردن؛ گمانم این شیوهیی بوده که در زندهگیام داشتهام، که گرچه اشتباه زیاد داشته، اما زود آنها را دیدهام، و اگر میشده، اصلاحشان کردهام. گاهی هم البته بوده که دیر فهمیدهام این اشتباهها را، مثل اشتباههای کلی بعضی رمانها و داستانهای کوتاهم، که وقتی فهمیدهام که دیگر نمیشده کاریشان کرد. پس همانطور ماندهاند، با حسرتِ ناگزیر، که کاش روی آنها هم بیشتر صبر و دقت میکردم. چون آنقدر خودم را میشناسم که دستکم خیال کنم با خودم صادق بودهام و از دیدن عیبها و اشتباههام گریزی نداشتهام. اما در آن وقت انگار یا دانشاش را نداشتهام که آن عیب را ببینم، یا تحملام کمتر از آن بوده، که صبر کنم تا احساسِ تندم بگذرد و در آرامش آن را که باید، ببینم. پس بعضی داستانها و بعضی اتفاقهای ناقص یا بد روی دستم مانده، آن جا که تابع احساسهای تندم شدهام. اما آن جا که همان بودهام که میخواستهام (صبور، آرام، دقیق، منصف نسبت به خود و به همه چیز) کارها و داستانهای بهتری حاصل شده است.
و در همهی اینها و برای آدمی که از عمل کردن نمیترسد (عملهایی از روی فکر و تجربه، تا آن جا که مقدور بوده و نه خلاف آن و با خیالپردازی و خودبزرگبینی و ندیدن واقعیتهای دوروبر) بازنویسی بوده که نقش اساسی داشته: دیدن عیبِ کار ـ نوشتههای خود، فوری و همانوقت، تا سپس بشود قدم ـ جملههای بعدی را درستتر برداشت و نوشت و مسیر را درستتر رفت، و نه مثلا تا آخر هر داستانی رفت و بعد تازه فهمید که اِه،اشتباه بود و برگردم اول داستان، یا اصلا این داستان را ولش، بروم سراغ داستانی دیگر، که بعد آن داستان دیگر هم بشود همان و همان.
این نوع بازنویسی را میشود به دوستان دیگر هم پیشنهاد کرد؟ امیدوارم بشود.
۳۱ اردیبهشت ۹۲
پینوشت: بگذارید برای رفع ابهام و کاملتر شدن نکتهیی که گفتم، این را هم دربارهی نوع دیگر بازنویسی، که گفتم مثلا برای شمایل تاریک کاخها انجام دادهام، این را هم بگویم که، من آن داستان را چند بار از سر تا ته بازنویسی کردم، برخلاف گمانم تمام یا اغلب کارهام، اما دربارهی آن هم این طور نبود که تمامش کنم و بعد بخوانمش و متوجه ایرادهاش بشوم. آن داستان چند محور و سطح داشت که برای من هر کدام معضلی بودند (دقت در توصیف مکانها، زبان خاص چنان شخصیتی، دقت در وقایع تاریخی، ...)، و وقت نوشتن نمیتوانستم روی همهشان همزمان تمرکز کنم. یعنی همان در اولین یا دومین بارِ نوشتن هم بسیاری از اشکالها و کمبودها را میدیدم، اما نمیتوانستم همزمان همه را درست کنم و پیش ببرم. پس عیبها را میدیدم و متوجهشان بودم، اما میگذاشتم برای بعد، تا بهموقع درستشان کنم.
مطمئن نیستم، اما شاید در زندهگی هم اگر آدم متوجه کمبودها و عیبِ کارهاش باشد، و نتواند هم در لحظه درستشان کند، شاید باتوجه به این آگاهی، بتواند جایی بگذارد برای آن بازنویسی بعدی.
ارسال نظر